آرشیف

2023-11-23

عبدالقیوم ملکزاد

داستان زن صالحه که شوهرش به سفر رفته بود

 

 (حکایتی آموزنده و تاثیرگذار از الهی نامۀ شیخ عطار)

 

(بخش اول)

 مثنوی الهی نامه یکی از برجسته ترین آثار شیخ فریدالدین عطار نیشابوری و از جملۀ داستان های منظوم عرفانی- تمثیلی است که با شیوۀ تعلیمی به نظم درآورده شده است.

این اثر، که در وزن ﺑﺤﺮ ﻫﺰجﻣﺴـﺪسﻣﺤـﺬوف سرایش یافته، حاوی‌ (5611‌) بیت می‌باشد. ساختار آن شامل (282) حکایت از مجموع (898) حکایت مثنوی های شیخ عطار است که مجموعۀ آن برای بیان یک قصۀ جامع در نظر گرفته شده است.

این کتاب نامدار شیخ فریدالدین عطار، علاوه بر حکایت رابعه بلخی -که جستار اصلی کتاب را تشکیل می‌دهد- حاوی دو داستان جالب دیگر نیز می‌باشد که یکی از آن حکایت شیخ صنعان یا سمعان است که با این ابیات آغاز می‌یابد:

شیخ صنعان پیر عهد خویش بود

در کمال از هرچه گویم بیش بود

شیخ بود او در حرم پنجاه سال

با مرید چهارصد صاحب کمال…

حکایت سومی عبارت می‌باشد از “حکایت زن صالحه ای که شوهرش به حج رفته بود” در  این داستان آمده است: شوهر آن زن، هنگام رهسپار شدن به حج، برادر ناجوانمرد خود را به عنوان سرپرست یا متکفل خرج همسرش تعیین می‌کند، متعاقب آن زن مجبور می‌شود با مشکلات عدیده ای دست و پنجه نرم کند که شرح داستان را بعداً پیشکش خواهیم کرد…!

عطار به تعبیر دکتر شفیع کدکنی” شاعر سفر های روحانی”، از جملۀ آن سخنوران بزرگ و ناموری است که همواره به انسان و راه های رسیدن او به سعادت و کمال، بسیار توجه مبذول می‌دارد. وی جهت تحقق این مامول، از روشهای مختلفی بهره می‌گیرد، از آن جمله از شیوه ای که امروزه با عنوان روش الگویی یا الگوپردازی مطرح می‌شود. (هاجر جمالی و مهین پناهی)

 اندیشمندان و عارفان مسلمان، از جمله عطار نیشابوری در پرتو تعالیم انسان ساز اسلام به موضوع انسان و کمال و سعادت او و راههای رسیدن به آن پرداخته اند. بررسی نظرات دانشمندان و متفکران و بزرگان علم و ادب، در حوزه تعلیم و تربیت، می‌تواند راهنمای خوبی برای پژوهشگران و مربیان امروزی باشد. عطار از جمله شاعران عارفی است که پیوسته در خدمت تعلیم و تربیت و تهذیب اخلاق مردم قدم برداشته و آثار بسیار گرانبها و پرباری در این زمینه از خود برجای گذاشته است. وی نگاهی عمیق و حکیمانه به مسائل دارد. در نظام تربیتی عطار عوامل روانشناسی تربیتی چشمگیر است. وی به یادگیری و مؤلفه های آن به شیوه روانشناسانه امروزی توجه داشته است. (همان)

امام غزالی می‌گوید: آفرینش انسان با خداست، اما نیکو کردن و تکمیل آن با خود اوست. به عبارت دیگر برخی آفریدگان در آغاز آفرینش، همان هستند که باید باشند و تنها آدمی است که باید بشود (غزالی، 1381، ج3 : 63)

 هرگاه مجموع آثار ارزشمند شیخ بزرگوار عطار را مورد بررسی قرار دهیم، به این نتیجه دست می‌یابیم که آفریده های پربار او گنجینۀ بزرگی اند “سرشار از نکات اخلاقی، مخصوصاً توصیه های ارزشمند وی در زمینۀ تهذیب نفس که بیان کنندۀ جهان فکری او می‌باشد”. 

از آن جمله، اثر موقر الهی نامه و مشخصاً حکایت اخیرالذکر یا حکایت زن صالحه – که موضوع سخن این جستار است- حاوی نکات خیلی ها ارزشمند و بسیار جالب و سازنده ای می‌باشد که هم از آن می‌توان درس تربیۀ بهتر را فرا گرفت و هم درس اخلاق نیکو را و هم درس اندرز را.

مجموع حکایت حاوی (309) بیت در بحر هزج مسدس محذوف یا وزن دو بیتی ( مفاعیلن مفاعیلن فعولن) است.

این بحث از نظر محققان ادب” با معیار های الگوی کنشی که به نام الگوی گریماس (یکی از نظریه پردازان حوزۀ روایت)، شناخته می‌شود، منطبق دانسته شده است.

قابل ذکر است که: “[گریماس] با ارائه الگوی کنشی و زنجیره های روایتی خود، تلاش کرد تا به دستور کلّی زبان روایت دست یابد و هر روایت را با ساختار روایی خاص تجزیه و تحلیل کند. او الگوی کنشی خود را به گونه ای طرّاحی کرد که با تمام روایت ها قابل تطبیق باشد.”

ملیحه خیری و منوچهر اکبری بدین باور اند: «حکایت زن صالحه» در «الهی نامه» عطار نیشابوری، یکی از سه داستان بلند این منظومه است. این حکایت گرچه جهت بیان مضامین عرفانی آمده، اما از نظر فرم و ساخت نیز داستان منسجم و کاملی است که قابلیت مطابقت با الگوی «ولادیمیر پراپ» در کتاب «ریخت شناسی قصّه های پریان» را دارد. از مجموع سی و یک خویشکاری که پراپ برای قصّه های جن و پری برشمرده است، هجده مورد آن در قصّه “زن صالحه…” موجود است که تشابه قابل ملاحظه ای از نظر ساختار، میان آنان وجود دارد. به این ترتیب الگوی پراپ قابلیت انطباق با حکایات صوفیانه را نیز دارا می‌باشد.” (1)

برای آگاهی بیشتر از درونمایۀ حکایت “زن صالحه”، سخن را از طرح اصلی کتاب پی می‌گیرییم  که عبارت می‌باشد از مناظرۀ پدري با پسران شش گانه اش که هر یکی را خواسته ای بر سر است.

با این عبارت: خليفه‌اى دانا و توانا شش پسر دارد كه همه دانستنى‌ها را آموزش دیده اند. روزى پدر، آنان را نزد خود فرا می‌خواند و می‌گوید: هرگاه مرا از آرزوهایی که در دل دارید، مطلع سازید، شاید بتوانم گره از کار های فرو بستۀ شما بگشایم و در مسیری درست رهنمایی تان کنم.

هریکی از پسران، آرزوى های نهفته در صندوقچۀ ضمیر شان را به پدر باز می‌گویند.

نخستين آن، دل‌باختۀ دختر شاه پريان است و اندر وصال آن روز و شب نالان، به گونه ای جز آن چیز دیگری را نمی‌طلبد!

دومی شیفتۀ آموختن سحر و جادو است،

سومی جویای جام جمشید،

چهارمی در جستجوی آب حیات،

پنجمی، در فکر یافتن انگشتر حضرت سلیمان،

و ششمین آن جویای کیمیا!

پدر، در برابر خواست هر یکی با مدد حكايات و بيانات حكيمانه‌، عبث بودن تخیلات آنها را به گوش هر یک فرو می‌خواند و متعاقباً گوشزد می‌کند که راه رستگاری آنان در دست شستن از هوس‌های نفسانی و کوشیدن در راستای عروج با جایگاه بلندتری از این خواسته‌ها قرار دارد…!

در میان شخصیت هایی که در داستان یاد شده نقش می‌آفرینند، قهرمان اصلی داستان همان زن، یعنی زن صالحه است، بقیۀ شخصیت ها فرعی اند. راوی در این حکایتِ آموزنده، صنعتِ ادبی “براعت استهلال” را مورد کاربرد قرار می‌دهد. شیخ عطار  می‌گوید:

ولی هر زن که او مردانه آمد

از این شهوت به کل، بیگانه آمد

چنان کان زن که از شوهر جدا شد

سر مردان درگاه خدا شد.

تذکر باید داد: آنچه شهزاده یا پسر اولی خلیفه در آرزوی رسیدن به آن است، همانا دغدغه و خار خار نفس آدمی است که  وقت و بی وقت، انسان را وسوسه و مغلوب امیال شهوانی می‌کند. از همین جهت اساسی ترین هدف پدر در این داستان، منصرف ساختن پسر از  رفتن به سوی منجلاب شهوت و شهوت پرستی است:

پدر گفتش زهی شهوت پرستی

که از شهوت پرستی مست مستی

دل مردی که قید فرج باشد

همه نقد وجودش خرج باشد.

شیخ بزرگوار عطار نیشابوری، در طول حکایت، این باور را برای مخاطب تلقین می‌کند که نفس انسان اگر در راه درست گام بگذارد، به خواسته های زیبایش خواهد رسید و اگر جز این کند، یعنی به راه خلاف برود، به پتیارگی می‌رسد. (نقد و تحلیل حکایت زن صالحه که شوهرش به سفر رفته بود/ص 199)

شیخ عطار، ده بیت نخستین داستان را به ذکر زیبایی های زن صالحه یا پارسا اختصاص می‌دهد، زنی که در زیبایی بی همتاست.آنچه به میزان برجستگی این زیبایی افزوده، صفت مهم دیگری هست به نام “صلاح و زهد”!

از دیگر ویژگی های برازندۀ زن پارسا، در کنار برخورداری از جمال و کمال حسن و زیبایی – همان گونه که دکتر فاطمه امامی (2) به آن پرداخته- عفت، پاکدامنی، راستگویی، قدرت تفکر و تعقل، قدرت تصمیم گیری سریع، قدرت متقاعد کردن مردان، چشم پوشی از مال و بذل مال به دیگران، چشم پوشی از قدرت پادشاهی و پایداری و ایستادگی است.

نکتۀ مهمی که در داستان “زن صالحه” مورد توجه قرار گرفته، عبارت از نقش ” سفر” در سازندگی و تکمیل شخصیت انسان است.

پدیده ای که از اهمیت زیادی برخوردار است و در قرآن کریم نیز راجع به اهمیت آن ضمن آیات متعددی تاکید صورت گرفته است. از نظر کلام الهی حاصل سفر، دست یافتن به تفکر و مطالعه در آفرینش زمین و نشانه‌های هستی است.آیۀ مبارکۀ «وَ مِنْ آياتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَ أَلْوانِكُمْ إِنَّ في ذلِكَ لَآياتٍ لِلْعالِمينَ» (روم: 22) دال بر همین موضوع می‌باشد. یعنی: «یکی از آیات الهی خلقت آسمان‌ها و زمین است و یکی دیگر اختلاف زبان‌ها و رنگ‌های شما آدمیان که در این امر و نیز ادله صنع و حکمت حق برای دانشمندان عالم آشکار است.»

در مواردی هم به منظور شناخت و عبرت‌آموزی از احوال ملل گذشته و عاقبت پیشینیان است. چنان که در آیۀ مبارکه 44/ سورۀ فاطر می‌خوانیم: «أَوَلَمْ یَسِیرُواْ فِى الْأَرْضِ فَیَنظُرُواْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ…» یعنی «آیا این مردم در روی زمین سیر نمی‌کنند تا عاقبت کار ستمکاران پیش از خود را که نیرو و اقتدار شان بسیار بیش از اینان بود به دیده عبرت بنگرند.»

هرگاه موضوع سفر را از دیدگاه عرفان مورد بررسی قرار دهیم، باید گفت که: آمیختگی عرفان و تصوف اسلامی با مقولۀ سیر و سلوک، خصیصه ای انکار ناپذیر. “سیر سالک در نوردیدن مراحل سه گانۀ شریعت، طریقت و حقیقت است. این سیر سفری روحانی است که سالکان باید این مراحل را پشت سر بگذارند تا به حقیقت نایل شوند؛ بنابراین سیر و سفر، به منزلۀ یکی از لوازم دستیابی به حقیقت، دست مایۀ عرفای بزرگ قرار گرفته است.” ( جوکار، رزمجو بختیاری و خلیلی جهرمی، 1394: 76)

سفر از نظر امام محمد غزالی، متفکر و اندیشمند قرن پنجم هجری، به دو گونه (ظاهری و باطنی) تقسیم می‌شود: سفر باطنی که عبارت از سفر دل و سفر در ملکوت آسمان‌هاست. دوم سفر ظاهری است که شامل طلب علم، عبادت مانند حج و جهاد، سفر گریختن از چیزی که مشوش باشد مانند طلب جاه و مال و…؛ سفر تجارت در طلب دنیا و سفر برای تماشا و تفرج که مجموع آن به پنج بخش تقسیم می‌‌گردد.

“معمولاً در متون عرفانی ، شاعران ماجرای سفر روحانی و آسمانی خود را نقل می کنند که هدف از این سفر ها، عموماً تزکیۀ نفس و قطع تعلقات دنیوی است.” (بوستان ادب، بهار 1397)

با عنایت به آنچه در فوق تذکر رفت، در داستان “حکایت زن صالحه”، “سفر” از نقش محوری برخوردار است. این سفر از دو وجه متمایز بهره ور است، یکی: اضطراری که جبراً برای زن تحمیل می‌شود.

 دیگر آن سفر اختیاری است که به معنویت می‌انجامد و به کامل شدن انسان و به عبارت دیگر نماد تجدید حیات، نو شدن و یا ولادت مجدد!

“در اساطیر ملل مختلف مصداق هایی برای کهن الگوی ولادت مجدد ارائه شده، برای نمونه، « رفتن یونس به شکم ماهی، نشانه ای از مرگ او و بیرون آمدنش، نشانه ای از زایش دوباره است. همچنین رفتن اصحاب کهف درون غار و بیرون آمدنش از کهن الگوی مرگ و ولادت مجدد حکایت دارند.” ( ملا ابراهیمی و رحیمی، 1395: 88)

به موجب این سفر  در شخصیت زن تغییری بزرگ رخ می دهد، بخشی از شخصیت زن که پاکدامنی او بود، تقویت می شود؛ وی تصمیم می گیرد تنها به زهد و عبادت پروردگار بپردازد و آن قدر در عبادت پروردگار و معنویت پیش می رود تا به درجۀ مستجاب الدعوة نایل می‌آید. (حسن علی پورمند و رویا روزبهانی) ( 3 )

دکتر فاطمه امامی در مقالۀ “ﻋﻨﺎﺻﺮ داﺳﺘﺎﻧﻲ ﺣﻜﺎﻳﺖ  زن ﭘﺎرﺳﺎ در اﻟﻬﻲﻧﺎﻣﻪ ﻋﻄﺎر” ویژگی ﻫﺎي ﻗﻬﺮﻣﺎن اﺻﻠﻲ داﺳﺘﺎن را اینگونه نمودار می‌سازد:
• ﺳﻔﺮ ﻛﺮدن ﻣﺮد ﺑﻪ ﺣﺞ،
• آﻏﺎز ﺳﻔﺮ اﺟﺒﺎري زن ﺑﻌﺪ از رﻓﺘﻦ ﺷﻮﻫﺮ،
•آﻏﺎز ﺳﻔﺮ اﺟﺒﺎري زن ﺑﻌﺪ از ﻛﺸﺘﻪ ﺷﺪن ﻓﺮزﻧﺪاﻋﺮاﺑﻲ،
• ﺳﻔﺮ اﺟﺒﺎري زن ﺑﻌﺪ از اﻳﻦﻛﻪ ﺑﻪ ﺑﺎزرﮔﺎن ﻓﺮوﺧﺘﻪ ﺷﺪ،
• ﺳﻔﺮ درﻳﺎﻳﻲ زن،  

«آب، دریا و رودخانه، چه در ادبیات و چه در اساطیر، “بیانگر حیات، تولد، زندگی، پالایش، ناخودآگاه و جنبۀ زنانه و مادرانه است و عبور از آب نشانگر تولد دوباره یا مرگ است.» (شایگان فر، 1380: 147)
• ﻟﺒﺎس ﻣﺮداﻧﻪ ﭘﻮﺷﻴﺪن زن در ﺳﻔﺮ ﻛـﻪ رﻣـﺰي از ﻳﻜـﻲ ﺷﺪن ﺻﻮرت و ﺳﻴﺮت زن اﺳﺖ،
• اداﻣﻪ ﺳﻔﺮﻫﺎي زن ـ ﺗﺎ رﺳﻴﺪن ﺑﻪ ﺣﺞ ﻣﻌﻨﻮي – ﻋﺒﺎدت،
• در ﻣﻌﺒﺪ ﻛﻪ ﮔﻮﻳﺎ کعبۀ اوﺳﺖ و او را ﺑﻪ ﻣﻘﺎم ﻣﺴـﺘﺠﺎب اﻟﺪﻋﻮﮔﻲ ﻣﻲرﺳﺎﻧﺪ وﺑﺎزﮔﺸﺘﻦ ﺷﻮﻫﺮ از ﺳﻔﺮ،
•آﻏﺎز ﺳﻔﺮ دوم ﻣﺮد،
• ﻫﻢراﻫﻲ ﻣﺮدان ﻣﻔﻠﻮج ﺑﺎﻣﺮد،ﺑﺮاي رﺳﻴﺪﮔﻲ ﺑﻪ اﻋﻤﺎﻟﺸﺎن،
• ﭘﺎﻳﺎن ﭘﻲرﻧﮓ زﻳﺒﺎي داﺳﺘﺎن و ﮔﺮهﮔﺸﺎﻳﻲ ﺑﻪوﺳﻴلۀ ﺳﻔﺮ.

اکنون بر گردیم به اصل موضوع و آن عبارت می‌باشد از مکثی بر داستان رازناکِ حکایت زن صالحه مندرج در الهی نامه، اثر تاثیرگذار، ماندگار و مشهوری که یکی از آثار فاخر در ارائۀ محتوی و آموزه های عرفانی و تربیتی قلمداد می‌شود:

در روزگاران پیشین، در دیاری، زن پاکدامنی می‌زیست که از حسن بغایت زیبایی برخوردار بود، چنان زیبا که به قول شیخ عطار:

به خوبی در همه عالم علم بود

ملاحت داشت شیرینش هم بود.
روزی شوهر آن زن به قصد ادای مراسم حج سفر فرا پیش گرفت و سرپرستی همسر را به برادر  کهترش محول کرد. پس از گذشت چند روز از این سفر، شیطان بر دل برادر نا به کار، وسوسه انگیخت و به زن برادر ابراز تمایل کرد، به گونه ای که:

چنان در دام آن دلدار افتاد

که صد عمرش بیک دم کار افتاد
سرانجام هم شیطان و هم شهوت بر آن نامرد غالب آمد، و با کمال بی شرمی،  زن را برای خود فرا خواند! اما زن پارسا در حالی که از کار  برادر شوهر، سخت در شگفت اندر شده بود، از سر خشم و تاثر عمیق:
بدو گفتا نداری از خدا شرم ؟

برادر را چنین می‌داری آزرم ؟
ترا دین و دیانت داری اینست ؟

برادر را امانت داری اینست ؟
پس از ذکر جملات فوق از وی خواست تا شیطان لعین را از خود طرد و به توبه و استغفار رو آرد. اما اندرزهای زن به آن نامرد سودی نبخشید و به قول الهی نامه، بار دیگر:
به زن آن مرد گفت این نیست سودت

مرا خشنود باید کرد زودت
مرد نامرد ضمن تکرار این خواستۀ شیطانی، زن برادر را تهدید کرد: اگر از هم آغوش شدن با وی ابا ورزد، نه تنها نزد مردم رسوایش خواهد کرد، بل زمینۀ نابودی او را نیز فراهم خواهد ساخت!

زن پاکدامن که حاضر بود به قیمت مرگ، عصمت خود را حفظ کند، خطاب به آن همدستِ شیطان گفت: مرگ بر من به مراتب بهتر از عمل زشت و خیانت به شوهر است!

آن ناجوانمرد، زمانی که دریافت، به هدف نایل نمی‌آید، احساس ناامیدی کرد، در آن حال به این تشویش نیز افتاد، هرگاه برادرش از سفر حج برگردد، یقیناً به اثر شکایت آن زن پاکدامن، نه تنها تشت رسوائیش به زمین خواهد خورد، بل بلای بزرگی نیز بر سرش خواهد آمد. لذا فکر شیطانی دیگری در مخیلۀ پلیدش چرخید و آن عبارت بود از متوسل شدن به توطئۀ دیگر، یعنی یافتن چهار تن از هرزه گردهای بی‌ایمان، تا از آنان با تطمیع پول، به عنوان شاهدان دروغین، سوء استفاده کند. برادر نابه کار همراه با آن چهار تن، نزد قاضی رفته  گواهی دادند، این زن مرتکب عمل منافی عفت شده است، لذا باید محکوم به سنگسار شود!

قاضی با شنیدن شهادت آن چهار تن، حکم اجرای رجم را به آن زن عفیفه صادر کرد.

 زن بیگناه را به صحرایی برای سنگسار بردند، عملیۀ رجم در حالی پایان پذیرفت که رمقی بیش بر تن آن نماند. حاضرین صحنه به گمان اینکه وی از اثر سنگسار جان سپرده، ترک میدان کردند و بعد:

زن بی چاره بر هامون بمانده 

میان خاک غرق خون بمانده
با گذشت شب، آفتاب از پشت قله های کوه سر بر کشید، و از اثر تابش انوار آن زن توانست اندک اندک، به هوش آید و از شدت درد، به ناله و زاری بپردازد.

از قضا در آن‌دم مرد بادیه نشینی که سوار بر شتر از آنجا می‌گذشت، با شنیدن ناله های دردآلود، درنگی کرد و به اطراف نگریست و بعد چشمش به آن زن به خون تپیده افتاد و آنگاه:
بپرسیدش که ای زن کیستی تو ؟ 

که همچون مُرده‌ای می‌زیستی تو ؟
زنش گفتا که من بیمار و زارم 

عرابی گفت من تیمار دارم.
مرد اعرابی آن مجروح را بر سر شتر نشاند و با شتاب به خانه اش رساند. اهل خانوادۀ بادیه نشین چند روزی را به مداوا و تیماری او پرداختند، و بدین ترتیب، زن توانست بهبودی خود را باز یابد و به قول راوی:

دگر ره تازه شد گلنار رویش

ز سر در حلقه زد زنار مویش

ز زیر سنگسار او آشکارا 

چنان آمد که لعل از سنگ خارا.

(ادامه دارد)

 

داستان زن صالحه که شوهرش به سفر رفته بود

 (حکایتی آموزنده و تاثیرگذار از الهی نامۀ شیخ عطار)

نویسنده: عبدالقیوم ملکزاد

(بخش دوم)


زمانی که اعرابی از بهبود یافتن زن اطمینان حاصل کرد، آتش عشقش نسبت به آن شعله ور شد، لذا خواست، به عقد نکاح وی در آید! ولی زن گفت: من شوهر دارم، لذا نمی‌توانم در عقد نکاح مرد دیگری درآیم. اما اعرابی – که سخت شیفتۀ حسن آن شده بود- بر گفتۀ خود اصرار ورزید. اما این بار، وی اعرابی را به توبه و استغفار فرا خواند و افزود: اگر مرا میل خیانت و گناه بر سر بود، سرنوشتم به رجم ناحق نمی‌کشید!
کنون تو نیز می‌خوانی بدینم؟

نمی‌دانی که من چون پاک دینم؟

اگر پاره کنی صد باره شخصم

نیاید در تن پاکیزه نقصم

برو از بهر یک شهوت که رانی 

مخر جان را عذاب جاودانی.
مرد صحرانشین، گفتار  مخاطب را راست و قابل قبول دانست و از بروز اندیشۀ نادرستش معذرت طلبید و آن زن را خواهر خواندۀ خود خواند.

با گذشت چند روز، در حالی که اعرابی به جای دیگری رفته بود، غلامِ سیه دل اعرابی وارد خانه شد، همینکه نگاهش به صورت زیبای زن افتاد، او نیز گرفتار بند عشق وی گردید.

شیخ عطار ادامۀ داستان را بدین گونه پرداز داده است:

دلش را وصل آن زن آرزو خاست

ولیکن می‌نشد آن آرزو راست

به زن گفتا شبم من تو چو ماهی

چرا با من به هم بودن نخواهی
زن بیچاره که از گردش روزگار و سرنوشت تلخ و درد بار، به چنگال مصیبت دیگری گرفتار شده بود، سخت ملول و اندوهگین شد و به حیرت فرو رفت و  بلا درنگ خطاب به آن غلام گفت: من هرگز با کسی جز شوهرم وصال نخواهم داشت، تو می‌توانی از خواجۀ خود جویا شوی، چون او نیز چنین هوسی در سر پرورده بود، اما با پی بردن به اصل ماجرا، با من از در انسانیت و عاطفه پیش آمد…!

 وی این جمله را نیز اضافه کرد: خواجه ات با درک پاکدامن بودن و شوهر داشتن من، از اصرار خود انصراف ورزید، تو که چهره و دل سیاه و زشتی داری، چگونه می‌خواهی از من درخواست وصال بکنی؟

غلام از آنچه از آن زن شنید، سخت به خشم آمد و زن را تهدید کرد، به چنگ بلای بزرگی گرفتارش خواهد ساخت!
اما شیرزن نه پروای کشته شدن و مواجه شدن به هر پیشامد ناگواری را داشت و نه هم سخنان تهدید آمیز غلام را مورد اعتنا قرار داد! آنگاه رو به آن زشت کردار کرده گفت: از هیچ دسیسه و فتنه گری و نیرنگ تو بیمی ندارم.

غلام کینه‌جوی در حالی که خشم و کینه سراسر وجودش را فراگرفته بود، شباهنگام از بستر برخاست و با استفاده از تاریکی شب، نوزاد خواجه اش را که در گهواره خفته بود، وحشیانه سر برید و سپس خنجر خون آلود را زیر بالش زن صالحه پنهان ساخت تا بدینوسیله بتواند وی را عامل قتل آن کودک معصوم معرفی بدارد!

کتاب شب ورق خورد و سپیده بر دمید، مادر نوزاد نیز حسب معمول برای شیر دادن کودکش از خواب برخاست. آنگاه طوری که شیخ عطار سروده :

بدید آن طفل را بُرّیده سر باز

برآورد از دل پر درد آواز

فغانی و خروشی در جهان بست

دو گیسو را بریده بر میان بست

طلب کردند تا خود آن که کردست 

چنین بیچاره را بیجان که کردست؟
پس از ناله و زاری فراوان بالاخره خنجر خونین را در زیر مخدۀ زن صالحه پیدا کردند، با این شواهد ساختگی مسّلم بود که متهم کسی دیگری جز وی قرار نمی‌گرفت! آنگاه اهل خانه بدون اینکه تحقیقی در زمینه انجام دهند،
همه گفتند زن کردست این کار  

بکُشت این نابکار او را چنین زار

غلام و مادر طفل آن جوان را  

نه چندان زد که بتوان گفت آن را.
با این گفته ها، به شدت وی را مورد لت و کوب قرار دادند!
در همین اثنا مرد اعرابی وارد منزل شد و پس از دیدن فرزند به خون غنوده اش، ناراحتی سختی بر وی مستولی گشت. وی ضمن سرزنش کردن آن زن، خطاب به وی گفت: مگر من چه بدی در حق تو کرده بودم که بر بساط ماتمم نشاندی؟ آیا من نبودم که تو را از مرگ نجات دادم؟ با کدامین قلب، مرتکب چنین قساوت شدی و اقدام به نابودی کودک معصومم کردی؟
زن مُدّبر، مرد اعرابی را به اندیشیدن و تامل دعوت کرد و گفت: ای برادر! خداوند تو را عقل و فراستی نصیب فرموده تا آن را به کار بندی. دمی با خود بیندیش که با کشتن فرزند تو برای من چه چیزی حاصل می‌شود؟
مرد اعرابی لحظه ای به فکر فرو رفت، خِرد حکمش داد که عامل قتل کودک به هیچ صورتی این زن نمی‌باشد؛ سپس رو به زن صالحه کرده گفت: همسرم با مشاهدۀ قداره خونین گمان می‌کند که قتل کودک به وسیلۀ تو صورت گرفته…!

زن برای برائت خود دلایل قناعت بخش دیگری را به زبان آورد. اما همسر اعرابی، کماکان وی را عامل قتل کودکش می‌دانست و همزمان در ماتم و فراق آن، شیون و داد و واویلا راه انداخته بود. مرد بادیه نشین پس از لحظاتی اندیشیدن، رو به زن صالحه گفت: مشکل است که همسرم را متقاعد بسازیم که عامل قتل کودک تو نیستی. این ذهنیت برای همیش با وی خواهد بود، خصوصاً هنگامی که چشمش به سوی تو بیفتد، یاد فرزندش زنده می‌شود و رابطه اش با تو هرگز بهبود نخواهد یافت، شکی نیست در صدد انتقام از تو نیز بر خواهد آمد. بنابراین تصمیم من اینست که این خانه را ترک کنی.

حینی که وی مجبور به ترک گفتن آن خانه شد، اعرابی نیک دل، مخفیانه مبلغ سیصد درم به وی داد. زن پس از طی مسافۀ زیاد نزدیک دهکده ای رسید، ناگهان چشمش به چوبۀ داری افتاد که مردمی بسیار در اطراف آن جمع شده بودند. هنوز چند گامی فرا پیش نگذاشته بود که دید جوانی را به قصد دار زدن به آنجا می‌آورند. زن کنجکاو شد و خواست نزدیک تر برود و از برخی حاضران ماجرا را بپرسد. از کسی جواب شنید: در قلمرو ما حاکم ستمگری فرمان می‌راند و هرکس را که خواسته باشد، به دار می‌کشد!

 وی پرسید: آیا معلوم است که گناه این جوان چیست ؟ یکتن از آن جمع گفت: گناه او نپرداختن خراج یا مالیات به حاکم است! دوباره پرسید: خراج او چقدر است؟ پاسخ شنید: سیصد درم در سال. آنگاه زن به اندیشه فرو رفت، دلش به حال جوان سوخت و با عطوفتی که از آن بهره ور بود، مصمم شد، خراج جوان را بپردازد و جان او را از مرگ نجات دهد! با این اراده پیش رفت و بانگ برآورد: اگر من مالیات این جوان را بپردازم، از اعدام وی در خواهید گذشت؟ پاسخ دادند: آری! زن همان دم سه صد درهمی که با خود داشت، به متصدی امور سپرد و سبب نجات جان آن جوان شد! آن جوان با شتاب خود را کنار  آن زن رساند تا مراتب سپاسگزاری اش را ادا کند، با محض نگریستن، محو تماشای جمال او شد، عنان هوش و عقل از کف داد و بی اختیار به او نرد عشق باخت،  پس از  آنکه گامی چند با وی رفته بود، برایش گفت: حاضرم به پاس خدمتی که به من کردی، تا پای عمر به عنوان همسر در کنار تو باشم! این گفتۀ آمیخته با وسوسه ای بود که در آن حال بر دل جوان پدید آمده بود! اما زن همچون دفعات قبل پاسخی جز “نه” بر زبان نیاورد و به سفر نا معلوم خود ادامه داد، جوان خام و ساده دل نیز از پی آن روان شد و این همراهی توأم بود با اصرار که جز انکار زن پیامدی نداشت. سرانجام هر دو  کنار دریایی رسیدند، آنجا کشتی ای را دیدند که لنگر انداخته و مسئول آن با شماری از بازرگان مصروف گفت و گو  در مورد حمل اموال شان می‌باشد. آن جوان گرفتار در دام ابلیس یا کسی که خیال خام و هرزه اش طرفی نبسته بود، با شتافت نزد یکی از تاجران رفت و او را به گوشه ای فرا خواند و گفت: کنیز زیبا رویی دارم که کمی نافرمان است و من قصد فروش آن را دارم، اگر تمایل داشته باشی، حاضر به فروش آن به تو هستم! زن همین که سخنان بی شرمانۀ آن جوان ناسپاس را شنید پیش بازرگان آمد و به او گفت: من از خود شوهر دارم و هرگز کنیز کسی نیستم، این مرد هر چه گوید دروغ  و تهمتی بیش نیست! اما بازرگان نیز هنگامی که روی مهتاب گون و جذاب آن زن را دید، سخت شیفتۀ وی شد. شیطان او را نیز به دام وسوسه افگند تا سخنان زن مظلوم را نا نشنیده بگیرد. آنگاه با پرداخت صد دینار به آن جوان هوسباز و ناسپاس، اراده بردن کرد و این درحالی بود که:
به صد سختیش در کشتی نشاندند

وزانجا در زمان کشتی براندند

خرنده چون بدید آن قدّ و دیدار  

به زیر پرده از جان شد خریدار
کشتی، در حالی که به روی امواج خروشان دریا در حرکت بود، تاجر یاد شده با نظاره جمال زیبای زن تحریک شد و قصد تعدی به آن کرد ، زن عکس‌العمل شدید نشان داد. همین که دید بازرگان زشت کردار از وی دست بردار نیست، به عنوان طلب کمک، فریاد برآورد :
مسلمانید و من هستم مسلمان 

بر ایمانید ومن هستم برایمان

من آزادم مرا شوهر به جایست 

گواه صادقم این دم خدایست

شما را مادر و خواهر بود نیز 

به زیر پرده در دختر بود نیز

کسی این بدگر اندیشد بر ایشان

شود حال شما بی‌شک پریشان

چو نپسندید ایشان را درین کار 

مرا از چه پسندید این چنین بار

غریب و عوره و درویش و خوارم 

ضعیف و عاجز و زار و نزارم

مرنجانید این جانسوز را بیش

که فردائیست مر امروز را پیش.
او را از شر بازرگان نجات دادند. اما همین که چشم این جماعت به جمال زیبای وی افتاد، آنها نیز  عنان اختیار از کف دادند و بر آن شدند که با وی نزدیک شوند! زن با مشاهدۀ این همه هوسران، جز یاد و کمک پروردگار، تکیه گاه و مددکاری سراغ ندید، آنگاه عاجزانه دست به دعا برداشت، درست همان گونه که شیخ نیشابوری آن صحنه را به نظم کشیده:

زبان بگشاد کای دانای اسرار 

مرا از شرِّ این شومان نگه دار

ندارم از دو عالم جز تو کس را  

ازین سرها برون بر این هوس را

اگر روزی کنی مرگم توانی   

که مردن به بود زین زندگانی

خلاصی ده مرا یا مرگ امروز 

که من طاقت ندارم اندرین سوز

مرا تا چند گردانی به خون در 

نخواهی یافت از من سرنگون تر
خدای مجیب الدعوات دعای مخلصانه آن بانوی فرشته خصال را اجابت فرمود، هنوز اندکی از مناجات نگذشته بود که طوفانی اهالی کشتی را فرا گرفت و به دنبال آن آتشی پدید آمد و به استثنای زن صالحه و آن همه اموالی که در آن کشتی بزرگ بار بود، طعمۀ حریق شده، نابود گردید. در این اثنا به قدرت پروردگار  بادی به وزیدن آغازید و  سبب شد تا کشتی آرام آرام  در کنار ساحل پهلو بگیرد و زن با استفاده از فرصتی که داشت، به خاطر اینکه مباد باز به چنگ بلای دیگری نیفتد، جامه را عوض کرد و به گونه مرد به جلوه در آمد.”تا هم از دست افکار پلید رهایی یابد و هم اینکه مانند مردان، با سرافرازی به زندگی ادامه دهد.”

زن آن خاکستر از کشتی بینداخت

چو مردان خویش را جامه ای ساخت

که تا برهد ز دست عشق بازی

کند بر شکل مردان سرفرازی. (عطار)

 با توقف کشتی با گروهی از مرزبانان مواجه شد،  آنها با مشاهدۀ آن همه اجناس و اموال و انتقال آن تنها با یک سرنشین، متعجب شدند، آنگاه:

بپرسیدند از آن خورشید رخ حال

که تنها آمدی با این همه مال

زن رو به موظفین ساحل گفت: این همه اموال را حاضرم تنها به حاکم این قلمرو تسلیم دهم، نه به دیگران، و اینکه چگونه تنها آمدم این راز را نیز جز بر وی نخواهم گفت.
موظفین به شتاب به نزد شاه رفتند و ماجرا را به وی باز گفتند. شاه در شگفت افتاد و سپس مشتاق شد برای دیدن آن کشتی و تنها سرنشین و اموال فراوان آن، وارد ساحل شود. پس از آنکه ” تفحّص کرد حالش شاه هُشیار ” زن ماجرا را بدین گونه تعریف کرد :

…چنین گفت او که ما بودیم بسیار

به کشتی در نشستیم و بسی راه 

بپیمودیم دایم گاه و بیگاه

چو بیکاران آن کشتیم دیدند

بشهوة جمله مهر من گزیدند

ز حق درخواستم تا حق چنان کرد

که دفع شرِّ مُشتی بد گمان کرد

درآمد آتشی و جمله را سوخت

مرا برهاند و جانم را برافروخت

ببین اینک یکی برجایگاهست

که مردم نیست انگشت سیاهست

مرا زین عبرتی آمد پدیدار  

نیم من مال دنیا را خریدار.

 

ادامه دارد

 

داستان زن صالحه که شوهرش به سفر رفته بود

 (حکایتی آموزنده و تاثیرگذار از الهی نامۀ شیخ عطار)

نویسنده: عبدالقیوم ملکزاد

 

(بخش سوم و پایانی)
زن صالحه ضمن اینکه گفت: من از متاع دنیا هیچ چیزی خواستار نیستم، افزود: از تو یک حاجت دارم و آن اینست که امر کن بر لب این دریا نیایشگاهی برایم بسازند که هیچ کسی را – چه از خیل هوس‌رانان و چه از جملۀ پاکدامن‌ها، امکان و یارای ورود در آن نباشد، زیرا من می‌خواهم تنها با خدایم باشم و  بقیۀ عمرم را جز به راز و نیاز به بارگاه او تعالی سپری نکنم.

 این بخش داستان در الهی نامه اینگونه بیان شده:

مرا زین عبرتی آمد پدیدار

نیم من مال دنیا را خریدار

همه برگیر مال بی‌شمارست

ولی یک حاجتم از تو بکار است

که سازی بر لب این بحرم امروز

عبادت را یکی معبد دل افروز

بکوئی کز پلید و پاک دامن

نباشد هیچ کس را کار با من

شاه تقاضای او را پذیرفت و دستور داد تا به اسرع وقت معبد یا نیایشگاه شکوهمندی را  برای او بسازند، طوری که شیخ عطار در این باره گفته است:
چنانش معبدی کردند بر پای 

که گفتی خانهٔ کعبه‌ست بر جای

در آنجا رفت و شد مشغول طاعت   

به سر می‌برد عمری در قناعت.
روزگاران به همین منوال پی‌هم می‌گذشتند، زمانی که:

چو در دام اجل افتاد آن شاه

وزیران و سپه را خواند آنگاه

یعنی آنگاه که شاه را نشانه های رفتن از این کهنه خاکدان به ظهور پیوست، وزیران و زیردستانش را وصیت کرد که پس از درگذشت وی، آن فرد نیایشگر کنار دریا را وارث تخت شاهی اش سازند و جز وی جر دیگری را به حیث سلطان بر نگزینند و از کسی جز وی فرمان نپذیرند! وی همچنان افزود: به این باورم، کسی را که من برای شما وصیت کردم، انسانی درستکار است و مردم جز در حکومت او آرامش نخواهند دید.

 پادشاه دیده از این جهان فرو بست و زیردستان، طبق وصیت وی خواستند فرمان وی را برای  پارسای کنار دریا ابلاغ کنند و از او  بخواهند عهده‌دار جهانداری شود. زن به این کار هیچ نوع رغبتی نشان نداد. اما وزیران و بزرگان شهر دگر بار بر اصرار خود افزودند، تا آنکه زن گفت: شرط آن است دختری از میان شما مرا در اختیار باشد که وی را از میان یکصد دختر این شهر برگزینم! آنان رفتند و با خود صد دختر را همراه با مادران شان نزد وی آوردند و گفتند، حالا اختیار از آن توست که کدام یکی را بر می‌گزینی! زن با نشستی که با زنان و دختران آن داشت، از احوال خود به آنان باز گفت. زنان به تعجب افتادند، زن صالحه نهایتاً با گزیدن یکتن از آنان به کار مهم رعیت داری پرداخت؛ کما اینکه عطار سروده:

کسی را برگزید از جمله مقبول

وزان پس شد به کار خویش مشغول

به دست خویش شاهی کرد بر پای

نجنبید از برای ملک از جای.

 حسن شهرت و خدمتگزاری اش به همه جا پیچید، زن به معرفتی دست یافت و به مقام بسیار بالایی نزد خداوند رسید و بیشتر دعاهای او در پیشگاه خداوند مستجاب و بیماران از او شفایاب می‌شدند .
روزگاران بدین نمط می‌گذشتند.

حال از این گفته آییم: زمانی که شوهر زن از حج بازگشت! با ورود به منزل، حالات و دگرگونی های عجیبی را در برابر خود مشاهده کرد، از آن جمله نشانی از زن خود ندید، از جانب دیگر نگریست برادرش (یعنی همان کسی را که سرپرست همسرش گماشته شده بود) هم نابینا شده و هم فلج گردیده! وی، بعد از آن که از برادر سراغ همسرش را گرفت، پرسید: برای تو چه مشکلی پیش آمد؟  برادر  نامردش گفت: همسرت با مردی به فعل زنا گرفتار شد، کسانی که گواه عمل زشت وی بودند، به نزد قاضی رفته شهادت دادند و قاضی حکم سنگسارش را صادر کرد…!

 مرد از شنیدن این سخن و اینکه چرا دست زنش به فساد آغشته شد و مایۀ بدنامی و سرافکندگی وی گردید، بسی غمگین شد. وی، پس از گذشت مدتی، رو به برادر کرده گفت: شنیده ام زنی در فلان شهر زندگی می کند که دم و دعایش باعث اجابت به درگاه خداوند می‌شود، از این بابت زمینۀ تندرسی و بهبود بیماران فراهم می‌گردد، برای دریافت سلامتی ات چاره ای جز رفتن به نزد وی نیست.

برادرش از این پیشنهاد احساس خوشی کرد، هر دو راه سفر برای دیدن آن زن را، در پیش گرفتند؛ از قضا به جایی رسیدند که شب فرا رسیده بود و در آن حوالی خانه ای جز منزل آن مرد اعرابی، یا همان مردی که زن صالحه را مداوا و به سبب کشته شدن کودکش وی را از خانه رخصت کرده بود، نیافتند، ناگزیر وارد منزل وی شدند تا شب را در آن به سر برند :

چو بود آن مرد اعرابی جوان‌مرد 

در آن شب هر دو تن را میهمان کرد
مرد اعرابی جویای احوال و انگیزۀ سفر آنان شد. مرد حج گزار از مشکل بیماری برادرش یاد آور شد و افزود: شنیده ایم در شهری که ما در آن آهنگ رفتن کرده ایم، زن به خدا رسیده و مستجاب الدعوه ای وجود دارد، تصمیم گرفته ایم به نزد وی مراجعه کنیم، امیدواریم به لطف پروردگار و به اثر دعای آن زن پرهیزگار، برادرم را شفایی نصیب آید!

 اعرابی نیز مثل کسی که بی صبرانه منتظر شنیدن چنین خبری باشد، از سخن مرد حاجی خوشحال گشت و بلافاصله گفت: من نیز غلامی دارم که به درد و بلای مشابهی مبتلا شده است.

اعرابی در ضمن افزود: مدت زمانی پیش، زن خردمندی مهمان خانۀ ما شده بود، اما غلام نابخرد من به جانب او با نظر سوئی نگریست و از او درخواست غیر اخلاقی ای کرد، اما آن بانو به شدت با وی به مخالفت برخاست، با رفتن وی غلام من نیز بدین مصیبت مبتلا گردید.

اعرابی سپس افزود، خوب است من نیز با غلامم با شما همراه شوم، تا او نیز تندرستی خود را باز یابد.

بدین ترتیب آن دو نیز با آن دو نفر همرکاب شدند و پس طی منازلی به جایی رسیدند که در آن روز جوان ناجوانمردی را بر دار می‌زدند. این چهار تن برای اینکه ساعتی رفع خستگی کنند، به جایی نشستند، آن جوان نیز با مادر دلخونش در آنجا قرار داشت، دیدند او نیز فلج است و یارای رفتن ندارد و چشم آن نیز بینایی خود را از دست داده است. آنها با مشاهدۀ حالت زار آن جوان که حالت جسمی وی نیز مشابه به مریضان شان بود، شگفت زده شدند، و با هم گفتند:
جوان بود ای عجب بر جای مانده 

نه بینائی نه دست و پای مانده
  مادر آن جوان با دیدن حالت زار و زبون پسر جوانش گاهی می‌گریست و گاه آه می‌کشید و در حیرت مانده بود که چه کاری کند تا از این مصیبت نجات یابد! همین که دانست این چهار تن به قصد مداوا می‌روند، مصرانه از آنان خواست که به وی و پسرش نیز مصدر مدد شوند!

دل حاجی و اعرابی به آن مادر سوخت، درخواست وی را اجابت کردند و هر شش آنها راه سفر در پیش گرفتند و سرانجام به نزدیک نیایشگاه زن صالحه مواصلت کردند .
سحرگاهی نفس زد صبح دولت

برون آمد زن زاهد ز خلوت

بدید از دور شوی خویشتن را  

ز شادی سجده آمد کار زن را.
زن صالحه، با اینکه با حجاب بود و روبندی در چهره داشت، با دیدن شوهرش سر به زمین افکند، در حالی که نمی‌توانست گریه خود را کنترل کند، با خود گفت: چگونه خواهد توانست با این همه شرمساری با شوهر رو به رو شود؟ زمانی که مسافران نیز به قصد نزدیک شدن با آن زن به حرکت افتادند، زن آن سه ناجوانمرد را نیز شناسایی کرد و از این رهگذر امیدی به دلش روئید، چون با حضور و اقرار آنها می‌توانست بی گناهی خود را به اثبات برساند. تعبیر شیخ عطار چنین است:

به دل گفت او که اینم بس که شوهر   

گواه با خویش آوردست همبر

بدین هر سه که بس صاحب گناهند 

دو دست و پای این هر سه گواهند

چو چشم هر سه می‌بینم چه خواهم  

چه می‌گویم گواهم بس الاهم.
زن نزدیک آنان رسید، از آنان خواست مشکل خود را به او عرضه دارند! نخست شوهرش پیش آمد و گفت: ما سه بیمار داریم، که هر سه یک نوع بیماری دارند که عبارت از فلج بودن و نا بینایی است! از شما میخواهیم از بارگاه حق شفایی به آنان طلب کنید.

زن که از گناه هر سه مرد فلج و اعما آگاه بود، رو به درخواست کننده کرده گفت:
این سه تن گنهکارند و باید به گناه خود اقرار کنند تا خداوند آنان را ببخشاید و شفا نصیب شان فرماید. اگر اقرار کرد، آنگاه:

خلاصی باشدش زین رنج ناساز

وگرنه کور ماند مبتلا باز

 شوهر زن رو به برادرش کرده گفت: گناهی را که مرتکب شدی، باز گو! برادرش گفت: اگر صد سال هم از این بیماری رنج ببرم هرگز به گناه خود اقرار نخواهم کرد. اصرار به اقرار، بسیار شد، چندانکه:

بسی گفتند تا آخر به تشویر

ز سر تا پای کرد آن حال تقریر

منم زین جرم گفتا مانده برجای

کنون خواهی بکُش خواهی ببخشای.

 مرد حاجی از کاری که برادرش در حق همسر وی کرده بود، به شدت خشمگین و غضبناک شد. پس از دقایقی با خود گفت: احتمالاً همسر من به اثر سنگسار، جان باخته است؛ اکنون با عذاب کشیدن برادر زندگی دوباره نصیب همسر نخواهد شد و نیز با خود گفت: اکنون باید برادر فلج را از دعای زن پرهیزگار محروم نباید ساخت. زن پارسا دست برای دعا بلند برد، پروردگار درخواستش را اجابت فرمود و برادر گنهکار سلامتی خود را باز یافت. زمانی که نوبت به غلام اعرابی رسید، او نیز حاضر به اقرار گناه خود نشد، اما به اثر اصرار و فشار خواجه اش، به قتل فرزند اعرابی اعتراف کرد. خداوند به اثر دعای زن پرهیزگار به وی نیز شفا ارزانی فرمود. زمانی که نوبت آن جوان نجات یافته از اعدام فرا رسید، او نیز ناچار به گناه خود اقرار کرد و تندرستی خود را باز یافت.

زن پارسا پس از بهبودی آن سه گناهکار، از  همۀ آنان به استثنای شوهرش خواست که آن موقعیت را ترک گویند. پس از آنکه هر دو تنها ماندند، زن برقع خود را به یکسو افگند. حالتی که بازگو کنندۀ حساس ترین بخش داستان شمرده می شود، لذا می‌خواهیم ابیات چندی از الهی نامه را از این قسمت داستان نقل کنیم تا نقل ماجرا با عذوبت بیشتری ممزوج گردد:

ازان پس جمله را بیرون فرستاد

به شوهر گفت تا آنجا بایستاد

به پیش او نقاب از روی برداشت

بزد یک نعره شویش تا خبر داشت

برفت از خویش چون با خویش آمد

زن نیکو دلش در پیش آمد

بدو گفتا چه افتادت که ناگاه

شدی نعره زنان افتاده در راه

بدو گفتا یکی زن داشتم من

ترا این لحظه او پنداشتم من

ز تو تا او همه اعضا چنانست

که نتوان گفت موئی درمیانست

بعینه آن زنی گویی به گفتار

به دیدار و به بالا و به رفتار

اگر او نیستی ریزیده در خاک

زن خود خواندیت این مرد غمناک،

زنش گفتا بشارت بادت ای مرد!

که آن زن نه خطا و نه زنا کرد…!

بدین شرح: شوهر همین که او را دید از فرط حیرت و تعجب نزدیک بود از هوش برود. زن همین که دلیل شگفت زدگی شوهر را جویا شد، پاسخ یافت: من زنی داشتم کاملاً همانند شما که او را به اثر سنگسار کشته اند. تمام حرکات و اعضای آن به شما می‌ماند. سپس زن گفت: بشارت بادت ای مرد!

منم آن زن که در دین ره سپردم

نگشتم کشته از سنگ و نه مُردم.

منم آن همسری که پنداری کشته شده ام، همسری که همواره عفیف و پاکدامن بودم و هرگز به خطا و خیانت دست نیازیدم!
باز به ادامه می‌خوانیم:
کنون هر لحظه صد منّت خدا را  

که این دیدار روزی کرد ما را

به سجده اوفتاد آن مرد در خاک

زبان بگشاد کای دارندهٔ پاک

چگونه شکر تو گوید زبانم

که نیست آن حد دل یا حد جانم.
مرد که از شگفتی و خوشحالی نمی‌دانست چه کار کند، با مشورۀ زن، همراهان خود را در آن خلوتگاه فراخواند و حقیقت را بر آن برملا ساخت. در این جمع، آن سه خیانت پیشه که بزرگترین ظلم و جفا را در حق آن زن پارسا روا دیده بودند، از فرط خجالت و شرمساری سر بر زمین خم کردند، و مصرانه از زن عذر طلبیدند. اما زن صالحه و پارسا و با تدبیر، معذرت آنها را با نیکویی و مهربانی پاسخ داد.

اینهم ابیات واپسین آن حکایت آموزنده و به غایت زیبا:

علی الجمله خروشی و فغانی

برآمد تا فلک از هر زبانی

غلام و آن برادر وان جوان نیز

خجل گشتند اما شادمان نیز

چو اوّل آن زن ایشان را خجل کرد

به آخر مال شان داد و بحل کرد

چو گردانید شوی خویش را شاه

به اعرابی وزارت داد آنگاه

چو بنهاد آن اساس بر سعادت

هم آنجا گشت مشغول عبادت.

نهایتاً زن شوهرش را به پادشاهی گمارد و مرد اعرابی را وزیر او مقرر داشت و بقیه را با دادن مال مرخص کرد و خود به نیایشگاه بازگشت و مشغول نیایش و راز و نیاز با پروردگار بی نیاز و مهربان شد .

اینک می‌پردازیم به نتیجه گیری و توضیح مختصر داستانی که از الهی نامه نقل شد:

در داستان ” زن صالحه” صفات و خصوصیات برازنده ای نمود یافته است که ذهن و توجه خواننده را به سوی خود معطوف می‌دارد، یکی از صفات پر بسامد داستان، صفت زیبایی آن زن است.

“شاعر سفرهای روحانی” از زن، قهرمانی را خلق نموده است که با نمود آنیموس (4) در او برنامۀ هدفمند را دنبال کرده و با عفت و پاکدامنی و ارادۀ جنگنده در بعد معنوی با همه پلیدی ها جنگیده و با اندیشۀ معنوی خود، هدف خویش را به ظهور رسانده و جهانی سرشار از امید و روشنی را برای مردم به همراه آورده است. (تحلیل کهن الگوی الهی نامه…، مجله بوستان ادب، ص: 39)

همان گونه که در تحلیل مقالۀ وزین “تحلیل کهن الگویی الهی نامه عطار (داستان زن صالحه)…” بازتاب یافته، کهن الگوهای شخصیت در حکایت زن صالحه، دارای ویژگی هایی است که به گونۀ اختصار به آنها پرداخته می‌شود:

1-    کهن الگوی قهرمان، که یکی از کهن الگوهای مهم در آرای “یونگ”(5) و متداول ترین و شناخته

شده ترین اسطوره در سراسر جهان است. چنان که در پایان داستان می خوانیم، وی با پرداختن مالیات جوان محکوم به اعدام، جان او را نجات می دهد و در اخیر داستان نیز با بخشش گناهکاران و دعا کردن آنها، سبب اعادۀ بینایی و رفع فلج ایشان می گردد و بدین طریق، زن در طی سفر، مراحل سلوک را طی می‌کند.

2-    کهن الگوی زن: قهرمان داستان یک زن است که یکی از کهن الگو های شخصیت شمرده می شود.

یونگ بر این باور است که “مردم روزگار باستان، زن ها را به شکل حوا، هلن، سوفیا یا مردم  مقدس می دیدند.

شیخ عطار در داستانی که در قالب الهی نامه آورده، زنی زیبا روی و صالح با صفاتی که تا پایان داستان ثابت می ماند، شخصیت محوری قرار داده است. صفات این زن عبارت است از زیبا رویی، راست گویی، قدرت تفکر، و تعقل صحیح، قدرت تصمیم گیری سریع، قدرت متقاعد کردن مردان، چشم پوشی از مال و قدرت و پادشاهی، همه در حول محور صفت پاکدامنی و زهد واقع می‌باشد.

به قول نویسندگان مقاله، قهرمان یا نجات دهنده معمولاً ویژگی هایی خاص دارد که باعث تمایز وی از سایر افراد می‌شود. سلوک یکی از مراحل زندگی قهرمان است.

پاکدامنی و پارسا بودن از جملۀ اوصاف دیگر  قهرمان داستان یا همان زن صالحه است که تا پای داستان مشاهده می‌شود، زنی که در برابر هرگونه تمایلات شیطانی هوسرانان، تا پای مرگ ایستادگی می‌ورزد و بدین ترتیب وی در قالب شخصیت قهرمان تبارز می‌کند. این صفت برازنده “در تمام بخش های مشترک داستان به صورت تکرار پذیر-که هدف اصلی درون مایۀ داستان نیز هست-تکرار می‌شود.”

3-    کهن الگوی شخصیت شریر و شیطانی: این شخصیت ها عبارتند از: برادر شوهر زن، غلام

اعرابی، جوان محکوم به مرگ، بازرگان، اهالی کشتی، می‌باشند.

4-    کهن الگوی پیر دانا: این نظریه نیز یکی از کهن الگوهای یونگ شمرده می شود.

(مورلفر، 1386: 73 ) می‌گوید:” پیر دانا یعنی تفکر، شناسایی، بصیرت، دانایی و تیز بینی! پیر دانا یعنی فرانمود پاره ای از صفات اخلاقی است، نظیر ثبت خیر و آمادگی برای یاری و یاوری.”

“پیر دانا راه های رسیدن به مقصود را می‌داند و به قهرمان نشان می دهد.”

کهن الگوی پیر دانا در عرفان با پیر طریقت انطباق دارد. پیر طریقت نیز سالک یا مرید را دستگیری و در مراحل گوناگون سلوک، او را هدایت می‌کند.

5-    کهن الگوی سفر: که از مهمترین موقعیت های کهن الگوی داستان مورد بحث می‌باشد.

” فرایند فردیت، غالباً با سمبلی از مسافرت برای برای کشف سرزمین های ناشناخته نمودار می شود.” (یونگ، 1389: 43)

سفر در نقد اسطوره ای، “یک کهن الگوی روایی است که مبنای آن شخصیت اصلی باید بر مجموعه ای از موانع غلبه کند. پیش از آن که به پیروزی، کمال یا هدف نهایی برسد.” (knapp 1984: 36).

6-    کهن الگوی ولادت مجدد (تولد دوباره): عطار با تولدی دوباره، شخصیت زن داستان را از فنا

نجات داده و به بقای ابدی رهنمون می‌دارد.

سفر یکی از عوامل پیش برنده در روند داستان [زن صالحه] است که موجب کمال شخصیت ها و نیز ادامۀ داستان می گردد و تقریباً همۀ شخصیت های درگیر متن، چه به شکل اجباری و چه به شکل اختیاری، به سفر می‌روند؛ حتی کودک اعرابی از این جهان به آخرت سفر می‌کند.

(قدمیاری و همراهان: ص،212)

به قول نویسندۀ مقالۀ “تقابل کفر و ایمان با استفاده از  عناصر داستانی حکایت زن پارسا (6)”:

« صفات دیگر قهرمان داستان، به تناسب بروز رخدادها در وجود زن پارسا ظهور می‌یابد.عبارت است از: «راست گویی» او در پاسخ به خواهش گران، «قدرت تفکر و تعقل صحیح» در رهایی از هر حادثه و رفتن سوی ماجراهای بعدی، «قدرت متقاعد کردن مردان» به خصوص در برخورد با مرد اعرابی است که همین قدرت، مرد را به سوی صلاح رهنمون می‌شود، «چشم پوشی از مال و بخشیدن مال» در ماجراهای نجات جوان محکوم به مرگ با بخشیدن سیصد درهم،یا بخشیدن تمام اموال کشتی در ازای به دست آوردن گوشۀ اعتکاف برای دعا، و سرانجام در پایان «چشم پوشی از قدرت و پادشاهی» اوست،که همۀ این صفات حول محور صفت اصلی وی «پاکدامنی و پایداری در عفاف» است.(7)

 

…………………………

منابعی که در این نوشته به آنها مراجعه صورت گرفته:

1-    الهی نامۀ شیخ فرید الدین عطار نیشابوری،

2-    ویکی پدیا، یا دانشنامۀ آزاد،

3-    نقد و تحلیل روایت “حکایت زن صالحه که شوهرش به سفر رفته بود” در الهی نامۀ عطار بر اساس نظریۀ گریماس. نویسندگان: محمد قدمیاری ( دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه آزاد اسلامی واحد بوشهر)، سیدجعفر حمیدی، (استاد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه یاد شده) و سید محمود سید صادقی ( استادیار زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه یاد شده.)

منبع نشر: مجلۀ شعر پژوهی بوستان ادب، دانشگاه شیراز. سال دوازدهم، شمارۀ دوم، تابستان 1399. شمارۀ پیاپی: 44، صص 188- 213.

4-    تحلیل کهن الگویی الهی نامۀ عطار (داستان زن صالحه) بر اساس نظریات یونگ. نویسندگان: حسین علی پورمند، ( دانشیار پژوهش هنر – دانشگاه تربیت مدرس تهران)، رویا روزبهانی ( دانشجوی دکتری پژوهش هنر، همان دانشگاه) منتشر شده در مجلۀ شعر پژوهی ( بوستان ادب) دانشگاه شیراز، سال دهم، شمارۀ اول، بهار 1397، شمارۀ پیاپی 35.

5-    مقالۀ بررسی«حکایت زن صالحه»الهی نامه عطار نیشابوری، نویسندگان:

ملیحه خیری و منوچهر اکبری دکتری زبان و ادبیات فارسی.

6-    بررسی روش تربیتی الگویی در مثنویهای عطار با توجه به نظریه یادگیری شناختی- اجتماعی آلبرت بندورا .

نویسندگان:  هاجر جمالی (دانشجوی دکتری زبان و ادبیات فارسی دانشگاه الزهرا و مربی دانشگاه علوم انتظامی ) (نویسنده مسئول( مهین پناهی (استاد گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه الزهرا). منبع: پژوهشنامه عرفان دوفصلنامه علمی، سال دوازدهم، شماره بیست و چهارم، بهار و تابستان۱۴۰۰.

7-    عناصر داستانی حکایت زن پارسا در الهی نامۀ عطار. نویسنده: فاطمه امامی، دانش آموختۀ دکتری زبان و ادبیات فارسی ، دانشگاه آزاد اسلامی، واحد علوم و تحقیقات تهران،

8-    پرتال جامع علوم انسانی.

 

پاورقی ها:

1 –  بررسی «حکایت زن صالحه» الهی نامه عطار نیشابوری ، نویسندگان: ملیحه خیری ، منوچهر اکبری ،

نشر شده در: دومین سمپوزیوم بین المللی پژوهش های نوین در زبان و ادبیات .

2- دکتر فاطمه امامی، کارشناس ارشد مطالعات زنان، دانشگاه الزهرا- ایران،

3- حسنعلی پورمند، دانشیار و عضو هیئت علمی دانشکدۀ هنر دانشگاه تربیت مدرس، و رویا روزبهانی نویسنده ایرانی متولد سال 1358، دارای مدرک کارشناسی ارشد پژوهش هنر از دانشکده هنر، دانشگاه الزهرا .

4- مشخصات بیرونی فرد چیزی است که یونگ آن را پرسونا می‌نامد، ولی او معتقد است که هر انسانی دارای یک ویژگی شخصیتی درونی نیز هست که مربوط به ناخودآگاه او می‌شود.

یونگ کلمۀ آنیما را برای توصیف جنبۀ مؤنث ضمیر ناخودآگاه یک مرد به کار می‌برد. همین طور از کلمۀ آنیموس برای توصیف بخش مذکر ضمیر ناخودآگاه یک زن استفاده می‌کند. ( آنیما و آنیموس در سفر درونی- صفحۀ “من حقیقی”).

 

 

 

5- کارل گوستاو یونگ (آلمانی: Carl Gustav Jung;  زاده ۲۶ ژوئیه ۱۸۷۵ – درگذشته ۶ ژوئن ۱۹۶۱) فیلسوف و روان‌پزشک اهل سوئیس.

6- مقالۀ متن نیز از فاطمه امامی است.

7 – حسنعلی پورمند و رویا روزبهانی. تحلیل کهن الگویی الهی نامه عطار ( داستان زن صالحه) بر اساس نظریات یونگ.