آرشیف

2017-9-16

سرمولف عبدالغیاث غوری

حرص

زنی سر سفیدی بود که به جز یک مرغ تخمی در بساط زنده گیش دیگر چیزی وجود نداشت. او شب باخود فکرکرد که اگر مرغش را زیادتر دانه بدهد روزانه دو دانه تخم خواهد داد وازین طریق می تواند بسیاری احتیاجات خود را مرفوع سازد. فردای آن روز مقداری آب ودانه تهیه کرد ومرغش را از مرغانچه گرفت وهردوپایش را میان پاهایش قرار داد تا مرغ بال بالک نزند وگلونش را با دست چپش گرفت وبا دست راست به دانه دادن شروع کرد وآب نیز بدهش می انداخت تا دانه ها در حلقش فرو رود. این کار را چند مرتبه تکرار کرد. بعداً متوجه شد که مرغ حرکت نمی کند، دید که مرغ مُرده است.
آیا می توانیم پسری که چار قوک کرده نمی تواند، از او دویدن را توقع کنیم؟

 سرمولف عبدالغیاث غوری