آرشیف

2014-11-22

ساغر رشیدی

تصویر از چه حکایت می کند؟

 

تصویر از چه حکایت میکند ؟
 از درد نا گفته طفل گدا .
کودکی با خریط نان به اندیشه فراد ،
زندگی را زیبا یافت ، وجودش نیرو گرفت ، قلب وی مملو ازعشق شد ،
تازه نفس گرفت ، قدم تند گذاشت در سودای فردا شد ، فردایئ که آغاز داشت ولی انجام ندارد  .
شروع زندگی اش از سرشت پاک انسانی سرچشمه گرفت و جویبار زندگئ وی را خروشان ساخت مسیر هدفش پاک چو شبی مهتابی و روز چو آفتاب نورانی و همه  برای پذیرش راه نیک انسانی کنار هم مانند دریا صاف بدون امواج طوفانی فارغ از وسوسه یک بار فضای زندگی طوفانی شدغوغا کرد همه را به یغما برد چیزیکه هدیه کرد به طفل کوچک و نا توان  یتیم شدن  ،  رنج فراوان ، بی مهری  ، کینه ونفرت ، عدم صداقت  ،  در به دری ونان گدایئ .
آغاز چه بود انجام چه شد ؟
زندگی وی را به تباهی می کشاند از آغاز صرف خاطره ماند واز انجام بدبختی قدم آهسته ولرزان گذاشت به در مکتب رسید دید چهره های بشاش همسالانش را که با لباس های آراسته کنارهم با مهر وصفا زیر سقف علم و معرفت چون شمع روشن به نظر ش رسید استاده به تک تک شان نظر انداخت به پای برهنه لباس پاره وچیرکین خود دید چهره اش افسرده شد چشمانش را به مشکل باز کرد رنج برد بارغم را به دوش خود احساس کرد لحظۀ خوشش آمیخته به غم شد زندگی را ساده یافت ولی پر جنجال شانه های کوچکش سبک ولی سنگین از درد همه وی را در خود محاصره کرد .
آه کشید! گفت : من چه کم دارم از دیگران ؟
مگر پای رفتن به مکتب ندارم .
خدایا ! تو به من رحم کن دستم بگیر واز گودال عمیق بدبختی مرا بکش وجود ناتوان وقلب افسرده ،دست وپای بی قوت ودل شکسته ام توان بردن رنج های فروان را ندارد خاموش استاده لحظه ها به شاگردان مکتب نگریست چشمانش به نقط ای خیره شد و آهسته با خود زمزمه کرد زندگی بسا تلخ وبی ثمر است زندگی گر باز آید لذت اولی را ندارد ،
 
  
و خوشبختی گر باز آید بدبختی را نتوان فراموش کرد اما مسوول بدبختی ما مجاهدین جنگ افروز است تاریغ اینها را نخواهد بخشید .
 
 ساغر ( رشیدی )