آرشیف

2014-11-22

ساغر رشیدی

ابــــــــــــــر

 

خلاف میل ز آسمان نیله گون 
با غرش رعد و برق 
ز قطره های کوچک 
خروش باران 
شر ، شر آغازید 
وز ، وز باد و سوسه در دلم بیدار کرد 
در پای دیوار از ترس باران طفلی در نگاهم 
با لباس ژندۀ رنگ رفته با لقمه نانی خشک 
هردم با چشمان اشکبار پدیدار می‌شود 
ز نگاهی سردش و رخسار زردش 
نومیدی و درد را احساس میکنم 
با آمد هر فصل سرما 
کودک برهنه تن وطنم با چهره افسرده 
ز روح و روانم استمداد می جوید 
و در دلم شور ز درد هویداست 
!چه پناهی جزپای دیوار شکسته و ریخته می‌توان داشت ؟ 
و غربت درد یست جان گداز ، 
فقر دردیست فراتر ز درد ها 
یتیم شدن ار مغان حقارت است 
و فضل سرما زهری طبیعت به کام 
!بی نوایان و یتیمان 
ودرد سرماکشنده تر زه همه درد ها ست