آرشیف

2014-11-22

ساغر رشیدی

به تو ای انسان !

 

زمانیکه خورشید نورش را سخاوتمندانه می تابد ، 
یکسان همه را با حرارت در آغوش مهرین می فشرد ، 
تا کودکی لبخند زند ، 
به مرحله جوانی رشد و نما رسد ، 
وتو هم از نورش به بی بهره نیستی ،
روشنایی را می افشاند تا قلب سیا هی را روشن نماید
وجدان خفتۀ را بیدار ،
ضمیر نا پاکی را با آب ذلال شستشو گیرد 
وذهن نا آگاهی را بارو مند به وحدانیت و حقانیت الهی و از طوفان ، سیلاب ، زمین لرزه نه هراسیده ، بی چون و چرا تقدیر ومرگ را منحیث پدیده تلخ پذیرفت . 
نور افشاند ، تابید ، حرارت داد ، تا خسته دلی با نیرو دوباره اراده قوی احساس هم زیستی و عواطف بشری را از سخاوتمندان طبیعت بیاموزند
پرتو افشانی کرد ،
تا گلی بشگفد ، عطرش مشام را معطر سازد ،
وشگوفۀ با آبستنش ارمغان میوۀ را باشد .
وبلبلی با نغمه های شور انگیرش ، از اسارت به ناله شود .
در بستر زمین نبات آنقدر عمیق فرور میرود تا به پختگی بیرون شود .
نبا تات سرزند ، و از لابلای خاک با سبزی دلکش ، بستر زمان را زمردین سازد ، 
از نورهستی ساز ش تابان بودن سیاره های را تا ابد نیرو ببخشید ،
اما چه سخاوتی ، 
چه بزرگی ، 
چه عظمتی که ناز و کرشمه نمی فروشد ،
فرق رنگ بو ندارد ، 
بزرگ و کوچک ،
توانگر و ناتوان را نشناسد .
تو ، به افق های دور دست که از تصورت بالا است ، 
هنوز راه نیافتی که توسن غرور طبیعت را صد در صد به خواست و میلت رام کنی ، 
و با پدیده های به چشم باز و زیبای عاشقانه بنگری ، 
وآهنگ دل انگیز وحدت را به قلعه های عرفانی برای شناخت خود و دنیا پر ز اسرار تلاش به تکاپو گیری، 
اما میتوانی کودکی را در هسته نابودی کنی ، 
همه را در چنگال خود بفشری بعد از لذت به شان تفاله در ذباله دانی حواله کنی ، 
وگلی را از بیغ و بن بر کنی ، نباتی رالگدمال کنی ،
اما ای انسان !
تو با تکبر و خود خواهی میتوانی بکشی ،
دزدی وغارت کنی ،
اتهام ببندی، 
ظلم و ستم ، جفا نمای ، 
بدبینی ، تعصب ، وفضل فروشی ،
ویران کنی کعبه را ، مسجد را ، خانۀ را ،
نتوانستی عاشقانه زندگی کنی ،
طبیعت را دوست بداری ،
قلبت را سرای از عاطفه ها ، متانت ، شجاعت بسازی .
وبه خلوت های خوشبیانۀ فرورفته دنیا چنان که زیباست دیده ، 
وازهمه مزایایی لذت برده و بهره گرفت .
دریغا !
دستی کودکی را به عنوان معاونت نگرفتی ،
و مرحم گذار قلبی داغدار نشدی
بنایی از اعتماد نداری ،
تا جایکه دستت رسید خراب کردی ،
و در آخرین تحلیل تو هم در میسر رفته گان بی کاروان بی ساربان هستی .
وبلاآخره باید مرد .
زشت و بد نام مرد.
چرا ؟؟؟