آرشیف

2014-11-22

ساغر رشیدی

ترا می گویم ای زندگی !

 

بعضی اوقات دلم می شود که با تو جنگ کنم، از تو نفرت کنم و از تو دور شوم؛ آنقدر دور که نتوانی مرا دیگر مورد تمسخر قرار دهی.

یک بار امیدِ رسیدن به هزاران آرزو را می دهی، ولی یک بارِ دیگر، اگر دلت نخواست، همه آرزوهای برآورده را هم برباد می کنی. اگر طبیعتت خوش بود، آنقدر مرا می خندانی که فکر می کنم خوشبخت ترین انسان روی زمین هستم و اگر قهر شدی، آنقدر مرا مایوس می سازی که فراموش می کنم، چگونه اشک از چشم هایم جاری می گردد. هر بار که می خواهم با تو صحبت کنم، اگر شب است، می گویی استراحت کن، فردا صحبت می کنیم و اگر روز باشد، می گویی کار هایت را انجام بده که روزت گم نشود.

آیا چه لذتی را نصیب می شوی که خنده ها را به گریه، امید را به نا امیدی، روزها را به شب منتظر گذاشته و وقت را راکد می سازی؟

 

ترا می گویم، ای زندگی؛ آری، تو را می گویم !

 

 ساغر رشیدی