آرشیف

2014-11-22

ساغر رشیدی

امــيـــــد

 

منم شمع در شب تار 
می رقصم پروانه وار 
میسوزم تک و تنها و بی همدم 
تو یی آن قامت سبز زندگیم 
گم شده در ابهار و سیاره ها 
می جویم در پایان هستی ایم 
چشمانم کم نور شده ، خسته شده 
از انتظار و دیدنت 
عمری در انتظارت نشستم 
دیده به در دوختم 
به امید و لحظ شماری 
تا بدانی سوزم را 
تا پای شب سوختم 
در انتظارت تا باشی 
مونس هم یارم 
و در قلعه های امید ها 
رسیدن به تو 
من سوختم و خاکستر شدم 
در پای تو