آرشیف

2014-12-28

محمد نعیم جوهر

گفـتــــم چـــــه میخواهی بگو

 گفتم چه میخواهی ز من، گفتا پریشان بینمت
گفتم ترحُم کن به من، گفتا به زندان بینمت

گفتم زبانم پاک نیست،دل دربرم صدچاک نیست
گفتا تو کی عاشق شدی،تا پاک وعُریان بینمت

گفتم توانِ سجده نیست، درخاکِ کویت جان را
گفتا که خواهم از خدا،اُفتادن وغلطان بینمـت

گفتم ز مین و آسمان ، قُربانِ دیدارت کنم
گفتا مزن لافِ از وفا،پابندِ هجران بینمـــــت

گفتم چه میخواهی صنم،بازازدلِ مسکین بگو
گفتا که در پای اجل ،یک جسمِ بیجان بینمت

گفتم اگر گشتم گدا ، شاید فراموشم کنی
گفتا شُکر گویم خداهمچون گدایان بینمـــــت

گفتم اگردل ناله کرد ،نزدِ کی فریادش برم
گفتا شب وروز کاشکی،چشمان گریان بینمت

گفتم سرا پا آتشم ، شاید بسوزانم تُرا
گفتا که خاکستربسر،چون قوغِ سوزان بینمت

گفتم خریدارِ دلی ،یا عاشقِ خون جگر
گفتا کبابِ دل خورم،تاسینـــه بریان بینمــــت

گفتم کُجا باید برم ،دل را به دیدارِ رُخت
گفتا گریبان پاره کُن، تا در بیابان بینمــــت

گفتم ز چشمانِ دلم خون میرود ،باور نکرد
گفتا دوچشمِ خونفشا ن،درزیرِباران بینمـــت

گفتم چه سازم با دلم،رحمی نما بر بسملم
گفتا طبیبِ مشکلم، فارغ ز درمان بینمــــت

گفتم علاجِ دردِ من، پیدا نگردد د رجهان
گفتا به زیرِخاک هم،آتش به دامان بینمــــت

گفتم ز(جوهر)نشنوی تاکي فغان وناله اش
گفتا که یک عُمرِ دیگر،درکُنجِ زندان بینمت
 

01.01.2011