آرشیف

2014-12-28

محمد نعیم جوهر

چــــــــــــــــــــــــــــــــــرس

اززنده ګي سازد تُرا اي نوجوان بیزارچـرس
عادت مدي خودرادګرباسګرت ونصوارچرس

دیـوانه میسازدتـرا خواهي نخواهي درجهان
تاجاي سګرت میکشي درکوچه وبازارچرس

سرفـه به تنګـت میکند٬ زار و ملنګت میکـند
در زنده ګي سازد ترا یک آدمي بیکارچـرس

چشمش خُمارآلوده بود از این وآن ببریده بود
در ګوشة خوابیده بود٬ از نیشة بسیار چرس

در چشمة بالاي کوه هـرسو چـلمها رو بـرو
درزیرِ تمبان هرکدام آورده بودخروارچرس

بي روزګاري دروطن صد دردِ سرایجاد کرد
حالا بـه کابل میکشدهـم نوکـروبـادارچــرس

بـاورنکردي حرفِ من ای دل که ګفتم بـارها
درپیشِ چشمانم کشید آن یارِ بـدکردار چرس

بي ترس ولرزآورده بوددربزمِ مهرویانِ شهر
مانــندِ سالهاي دیګــرآن حاکـمِ دربار چــرس

جوهر) به چشمِ باز بیـن رفتار بـدکـردار را)
پنـهان نمـوده بـارهـا درقطـي نصـوارچـرس

 

محمد نعیم جوهر
12.02.2013
آلمان