آرشیف

2014-12-3

قاضی مستمند غوری

نام نیکو

بمناسبت ترفیغ خود بدرجه قضاوتپوه وتبدیلی ام بحیث عضو مسلکی ریاست تدقیق ومطالعات ستره محکمه دربست اول سروده شد.(قاضی مستمند غوری)

افتاده ام به کابل آشفته حالُ شیدا
چون لاله داغ بردل دردوردست صحرا

تا از هری شدم دور شورجنونم افزود
مانند حال مجنون از هجر روی لیلی

چون زادگاه بنده فیروزکوه نامی است
من خاکبوس غورم دلداده هر یوا

آنجا جهان من بود آنجا جنان من بود
آن سر زمین زیبا آن مرزبوم والا

کی میرود زیادم کی میکنم فراموش
حسن مناره جام لطف خوش مصلی

باشد شکوه تاریخ باشد نشان عزت
آن ارگ نازنینش آن مسجد معلی

آن کوه چرخ سارا آن خاک اولیارا
برجان ودل گزیدم پنهان وآشکارا

غوروهرات را من بسیار دوست دارم
مانند جان شیرین همچون دو چشم بینا

همواره جاودان باد از فتنه در امان باد
هم غوروهم هریوا درحفظ حق تعالی

افغان ستان خود را خواهم زقلب مشتاق
باذره ذره‌ٔ خاک با قطره قطره دریا

من سربلندیش را من ارجمندیش را
همواره تاقیامت دارم زحق تمنا

شد سالها که دایم در مسلک قضایم
دربحر پر طلاطم عجزمن است پیدا

پیموده ام چوطفلان راه پرا زخم وپیچ
رفتم زخاک خواری آهسته رو به بالا

ما فوق رتبه گشتم مافوق کدر علمی
زین بیشتر ندارم از عمر خود تقاضا

تبدیل گشته ام من دردادگاه عالی
از کار گاه پایین از جایگاه ادنی

تاخدمتی نمایم بهر رضای ایزد
توفیق خویش خواهم از بارگاه مولی

آثار ارجمندی بهر وطن نوشتم
بانثر همچو لؤلؤباشعر همچودیبا

گه در جهادوسنگر بودم به پاستاده
باتیر وتیغ ودشنه باخامه توانا

وصف جهاد کردم حرف وفاسرودم
شهنامه شهیدان گفتم به شعر شیوا

این است افتخارم درکارزارهستی
درچشم ماه وانجم در زیرسقف مینا

وصف نکو فزودم صد مرحبا شنودم
از عام وخاص مردم از جمله پیر وبرنا

چون میرویم وآخر راه فناست درپیش
باید بماند از مانام نکو به دنیا

ای سرنوشت سرکش ای شعله بار آتش
حیران وناتوانم زین را زبی سروپا

تقدیر خودندانم تدبیر خود ندانم
آگه نیم ز امروز بیگانه ام زفردا

من چیستم چه باشد معنی زندگانی؟
تحقیق من فسانه توصیف من معما

خیره شوم چوبینم عجزونیاز خود را
چون ذره پیش خورشید چون قطره پیش دریا

شاگر روزگارم نه فیلسوف دانش
نه فخررازیم من نه بوعلی سینا

باید که کارخودرا من باخدا سپارم
دانای غیب مطلق باشد خدای دانا

اوهست حافظ من او هست ناصرمن
اوهست کار سازم درهرنهان وپیدا

من مستمند مسکین من بینوای غمگین
کردم به اشک رنگین این شعر تازه انشاء

قاضی مستمند غوری 
۱۳۹۲/۱۱/۱