آرشیف

2016-4-22

قاضی مستمند غوری

نامه یی با لهجۀ شیرین تیمنی های غور برای داکتر غلام حیدر یگانه و اما لهجۀ من فیروزکویی است.

بنام آفریدگار زبان
 

نـــــــدارم بیشتر تــاب صـبـوری
نویسم نـــامـه یـی با لفظ غوری

ولیکن ای عــزیـــز مــــن یگانه
پذیرا شو ز من نقص و قصوری

 

استاد یگانه نغز و نازنینم!
اول بَیتُو دعا و سلام میرسونم، بعد ازو باور تو بیایه که گپای تور، چاربیتی های تور، نمشته های تور، همتَو خوش دارم و خوندن شو بَیمَه مزه م تینه که روگه نداره، آیا نَمشَه که لُکَّه یی شور، بَیمَه رَو کنی و مِر سربلند کنی!
اَقه ی مه! صدقه ی تو شوم، اگه ره ها دوره، خبرها نزدیکه؛ دَولِی که مه می شنوم؛ حالده کارهای خو بیم کنی، فولکلور غورر، زنده م کنی، آفرین بَیتو، چشمای تور بنازم، بچی اَتی خونی، ننگ و تلخه داری، فور نَلکِّیدی، مُلکای خارج تور پیکَّه نکده، خدای جو تور بیشتر کمک کنه!
بیا تو مِر سَی کو! که اشتَو یله گرد، بیکاره و تنبل شیدم! قَلَمِر، ور میدارم مِر خَو می گیره، مگر سرخور بالی گوش گنه کار خو بگذارم و خَو شوم، وختی بیدار می شوم و سرخور از بالی ته سری ورمیدارم که خیل و ملَّه همه بار کدن و از ایلاق به قشلاق و از شِلَّه به تیگو رفتن و مه هم چشمای خور فور می مالم و فاژه کشیده از ردای شو می روم، مردم بَیمه خواه خندیدن که اِی مستمندر، سَی کنین، هیچی از خَو سیری نداره فقط میگوی کِرم جیگر داره!
بافچه های ما و شما مردمای باغیرت و باهمتی بودن که صوت و سلاح خور می پوشیدن و اسپ های خور سوار می شیدن و به هرسوی که راسته م، شیدن فور میتاختن از ملک غور، تا هرات، تا نیشابور، تا غزنی، تا ملتان، تا لاهور، تا بلخ، تا بامیان، تا خوارزم، تا مرو، تا دهلی، و تا اجمیر همه ر، بَیخو یَکَو کدن. مردمای با تفاق و دین داری بودن، کارای شو از دیانت و تفاق پیش می رفت، هرجا که میرفتن مردم همون جر، از دست پادشاهای ظالم نجات میدادن و آزاد میکدن، مسجد جور میکدن، مناره های بلندی تیار میکدن، مثل منار جام غور، مثل قطب منار دهلی ، مثل مصلی و مسجد جامع هرات. تا مردمای که بعد ازونا و از ردای شُو می آین، بفهمن که اونا تا چه اندازه همت های بلندی دیشتن، تا چه اندازه تفاق دیشتن، تا چه اندازه هم خور ماستن، و تا چه اندازه هم خور دوست دیشتن.
اَلَه واویلا ! حالده بیا سَی کو ما مردم غور از بی تفاقی نزدیکه که همدیگر خور بخوریم، دلای ما کُتَّه واری سیه شیده، هیچی بَیخو نم فهمیم، گپ ما همینه: لَلَه تو کینی که مه نیم!
همی حکومت وحدت ملی مار هیچی قبول نداره، همی دکتر عبدالله غمزه گر که هر روز خور مثل زنکه ها، اَکَرِی و فیشن می کنه و بعضی از قومای ما از خاطری یو، قُلای خور، بکندن، و خود خور قلو و قیسر کدن، میگه: هیچی شمار، به کار ندارم شما لایق هیچ کارر، ندارین، مُلک شما آبادی نمایه، باشه همتَو کیخ دیده و خوار و زار باشه، اگه بمورین یک لقمه نُن و یک چکَّه اَو بَیشما نمتینم، دست شما تا به لندن یله، قوم گنده، قوم بی تفاق، شَو و روز از همدیگه خو بدگویی و چُغُلی م کنین.
دکتر اشرف غنی میگه: اورک سی! ستا خبره نه اورمه، تاسو د عبدالله خلک یاست، ورشی سپیدار مانی ته ور شی!
همی احمد سعیدی بی چاره که از سادگی خو چارتای گپ راست و پوست کنده یی به تلویزیونا و رادیونا می گفت، خود گلَّۀ تفنگچه به خَو گوشیو زدن، همقدره یی که خدای جو اجل یور نرسونده بود از مرگ خطا خورد، اینه حالی همورم، لَینای یور بکندن و مثل رادیون اور گُل کدن، که دیگه کسی صدای یور نشنوه و دیگه نتونه از گوش خو بلند تر گپ بزنه، دیگه هرکس که شخ کلَّه گی کنه اور همتَو می کنن.
استاد یگانۀ عزیز! چه بگویم چه نگویم، دیگه گپ هار خودتو خوب می فهمی حاجت به گفتن مه نیه، از زمستون هرچه گپ زنی خنکی می آیه، آدم بی ننگ اگه به چار سمبک یو درختی سوز کنه، می گه سایبان سر منه – زیادتر سر تور به درد نمی آرم، خدای جُو به جلو همه یی ما خیر خور بیاره!

با احترام
مستمند غوری 2 حمل 1395