آرشیف

2014-12-27

قاضی مستمند غوری

عـدالـت سلطان غیاث الـدین غــــوری
از غیاث الدین ما سلطان غور
خسرو نیکو دل فرُّخ حضـور

زان شهنشاه بزرگ ارجمند
آفــتــاب کـــوهســاران بـلند

قصه پردازان حکایت می کنند
از زبـــان وی روایــت می کنند

کو چنین می گفت: در هنگام بار[1])
چون بیاید نزد من مظلوم زار

عرض خود را با تظلم[2]) سر کند(3)
دیده اش را ز اشک غصه تر کند

عرض خود را با نیاز آرد به من
با همه سوز و گداز آرد من

چون مرا معلوم گردد صدق او
از پی تبیین[3] (4)و تحقیق نکو

در دلم پیدا شود درد عظیم
پای تا سر سوزدم سوز الیم

رنج آن بر جان و تن شور افگند
شادیم را یک قلم دور افگند

کوه غم بر شانه ام گردد سوار
روز اندر چشمم آید شام تار

آتش رشکم([4]) فروزان میشود
جسم و جانم آتش افشان میشود

تا نگیرم داد آن مظلوم را
تا نبخشم حقِّ آن محروم را

خواب میگردد بچشم من حرام
تاج و تختم بی شکوه و بی نظام

زنده بادا غیرت مردان دین
پادشاهان بزرگ راستین

خلق اعضایند و سلطان همچو سر
هست هر عضوی بجایش خوب تر

گر بپا خاری خلد در یکزمان
بر سر آید درد و سوزش ناگهان

گر تو بی دردی تو سلطان نیستی
فاش گویم بلکه انسان نیستی

داد مظلوم از ستمگر بازگیر
تا که باشی لایق تاج و سریر

غم شریک (مستمند) خویش باش
در شکوه سلطنت درویش باش

قاضی مستمند غوری 15/1/1393

 


1- بار: اجازه ورود درخدمت پادشاه .
2- تظلم : از ظلم کسی شکایت کردن،دادخواهی.
3 -سرکند : آغاز نماید.
4-تبيين : آشکار ساختن.
[4] – رشک : حمیت ،غیرت،مردانگی.