آرشیف

2014-12-12

عبدالحمید شریفی

عید خون باورت

به یاد شهدای به خون خفته 
شب 27 رمضان 1391 شهر زرنج

در جنب و جوش کوچه و پس کوچه های شهر
موجی , زنان و کودک پیر و جوان روان
وقت خرید میوه و کفش لباس نو 
غوغای کودکان برای لباس عید 
آری سرو صدای جوانان دستفروش
غوغای کودکان که در دست( کارت) داشت
نان آوران کوچک و مظلوم شهر ما
هر سوی میدوید به گرما پی فروش
در آفتاب پر عطش و داغ ( نیمروز )
تا نان شام و میوه عیدی توان خرید 
تا دست پر به خانه رود پیش مادرش
تا سفره های خالی و بی رنگ پر شود 
افطار مادرش خرما و آب بود 
چشم انتظار, مادر بیچاره پشت در 
ناگه, صدای بمب
و آن انفجار شوم
پی درپی و مهیب
گویی که باز نوکر همسایگان ما 
فکر بهشت شد
شیطان باز بال و پر خود گشوده است
اندر فضای شهر
آری, برادران مسلمان ما همیش
ز آنسوی مرزها
ما را بهشت خوب خدا هدیه میدهند
حتی که عید را
بر ما تمام ماه محرم نموده اند
دیگر که کودکان 
با کفش های نو 
با جامه های رنگی که در دست خویش داشت
بر روی سنگفرش خیابان به خون تپید
آن طفل (کارت) فروش 
کارتی نمیفروخت
پولی نمیگرفت
تشویش دست خالی و رفتن به خانه را 
دیگر نداشت بدل
همسایگان خوب
بادا به فقر هفت جهنم مکان تان
با آدرس بهشت 
ما را به وعده های دروغین خویشتن 
بس داده اید فریب
این خاک را به ما چو جهنم نموده اید 
غلمان و حور و کوثر و جوی شرابها
ارزانی شما
ما را در این جهنم سوزان که ساخته اید 
تنها رها کنید
همسایگان خوب
آری جزای تان 
باد با خدای تان

عبدالحمید (شریفی) 5/سنبله/1391