آرشیف

2014-12-12

عبدالحمید شریفی

زمستان

 
بسمه تعالی

زمستان سخت دشوار است امسال    
هجوم لشکر سرما پیام مرگ می آرد
واین سرمای طاقت سوز تگرگ مرگ می بارد
سفید پوشیده است کوه و بیایان
سیاهی دردلش گردیده پنهان
وچون انسان عصر ما
ندارد رنگ یکرنگی
زمستان میکشد امسال غریبان را
درون خیمه های سرد و بی آتش
درون کلبه های بی دروپیکر
واندرکلبه بی نان وتاریک مهاجر
غم نان است ، غم جان نیست
دراین ماتمسرا غمها فراوان است
دراین دنیا هرآنچه
رنج و درد غم
بروی شانه پردردو زخم
مرد افغان است
به چشم خویش می بینی زترس مرگ
چه سان یک مادری باچشم خونبار
فروشد طفل خوردسالش
ولی آنان که اندر قصرهای
مرمرین خویش
لمیده درکنار همسر محبوب و زیبایش
ولذت میبرد ازآتش گرمش
دراین سرما
وخوابش سخت سنگین است
ودسترخوان زیبااش بسی رنگین
وازخون من و تو میکشد پیمانه هابالا
شراب ناب مینوشد
به آغوش میکشدفرزند دل بند ش
وتصویر همه بیداد را می بیند
اندرشیشه جادویی
ازامواج تلویزیون
به این بیچارگی خندد
وبار خویش را بندد
ودالر میکند انبار
که تاروزی به کار آید
من و تو غرق این اندیشه ایم
شاید
خیمه نانی ویاکفشی وامدادی
به ما ازیک کنار آید
ویا بیگانه ی را دل بسوزد
به حال زار این مردم    
وطن دار من ای فرزند رنج ودرد
غم دردت فراوان است و بی پایان
به کاروسرنوشت خویشتن بنگر
وسر اندر گریبان کن
ودرد خویش درما ن کن
بی اندیش لحظه ی با خود
جهان بنگر زمان بنگر
وفکرسرنوشتت باش
به دست خویشتن بنویس