آرشیف

2014-12-12

محمد نصير توكلي

علم بديع

 
به نام «بدیع السَموات والارض»
 
علم بديع – خلاصه

تأثیر و خیال انگیزی شعر بیشتر در گرو وزن و قافیه، تشبیه و استعاره ، مجاز و کنایه می باشد، اما عامل دیگری هم وجود دارد که اگر درآن افراط و زیاده روی نشود، بر زیبایی و تأثیر کلام می افزاید و این عامل آرایش های کلامی و صنایع بدیعی است.
صنایع بدیع را به ادویة طعام مانند کرده اند که اگر به اندازه ، استعمال شود ، غذا را مطبوع و لذیذ می کند و اگر زیاد شود آن را تند و نا مطبوع می سازد.
در شعر فارسی ، افراط در کاربرد صنایع بدیعی ، شعر کسانی مانند رشید الدین وطواط، ادیب صابر، عبدالواسع جبلی،‌ ذوالفقار شروانی را تباه کرده است، در حالی که سخن فرخی، نظامی، امیر خسرو دهلوی و حافظ از بدیع معتدل، جلوه و جلایی خاصی یافته اند.
صنایع بدیعی را معمولاً به لفظی و معنوی تقسیم می کنند. اما در صنایع لفظی نیز باید تناسب معنوی، در نظر گرفته شود.
 
معني لغوي بديع:
بديع كلمة عربي است و به معني نو، تازه، نو آورنده، نو آورده شده، زيبا و نيكو آمده است معني لغوي بديع را علاوه بر لغتنامه ها در اشعار بعضي از شاعران نيز ميتوان يافت، چنانكه در اين بيت خاقاني مي خوانيم:

طرزغريب من است نقش خرد را طراز              شعر بديع من است شرع سخن را شعار

در آن بيت خاقاني، كلمة بديع به معني "نو و تازهبه كار رفته است.
در ابيات ذيل از سعدي، بديع به معني زيبا و نيكو آمده است:

گرت هزار بديع الجمال پيش آمد             ببين و بگذر و خاطر به هيچ كس مسپار
چـشم بـدت دوراي بـديـع شـــمال             مــــاه مـن و شـمـع جـمـع و مـيـر قـبايـل

راجع به وجه تسمية تعدادي از آرايه ها يا صنايع بديع، پژوهش گران ادبي نظر همسان ندارند عدة از آنان گفته اند صنايعي كه درين علم مورد بررسي قرار ميگيرد، تا زمان عباسيان، كمتر متداول بود و چون از آن تاريخ به بعد رايج گرديد، آن را بديع( تازه و نو )گفتند.
به نظر كسان ديگر صنايع بديعي بيشتر شان از اوايل عصر عباسي ها معمول گرديد و شاعراني كه به استعمال اين صنايع پرداختند  (مانند بشاربن برد، مسلم بن وليد و عتابي(، اعراب آن ها را بديع خواندند.
صنايع تازة به كار برده شده، ظاهراً به سبب آنكه رواج آن ها در شعر قدما سابقه نداشت، بنابران به بديع مسمي گرديدطوريكه قبلاً گفتيم عبدالله بن معتز (  249– 292) شاعر و خليفه زاده، در كتابش به نام البديع تذكر داده، گويا نخستين كسي است كه شواهدي از اشعار را جمع كرد، مزايا و كيفيت ادبي آنها را مورد مداقه قرارداد و علمي را به نام بديع به وجود آورد.
 

معنی اصطلاحی بدیع:

بديع از اين لحاظ به نظر دانشمندان علم بلاغت آنست كه در آن از ويژه گي هايي بحث مي شود كه سبب آرايش و زيبايي سخن ميشود و بر لطف و رونق آن مي افزايد دراين معني بديع از آرايه ها، و وجوه زيبايي هاي الفاظ و آرايش سخن، پس از حصول فصاحت و بلاغت در نظم و نثر ادبي، بحث مي نمايد و نشان داده ميشود كه با كار برد آرايه ها كلام، يعني شعر و نثر ادبي، چگونه زيبا و جذاب ميگرددبه عبارت ديگر مجموعه يي از صنايعي كه كلام عادي را كم و بيش تبديل به كلام ادبي ميكند و يا كلام ادبي را به سطح والاتري برازنده گي مي بخشد، به نام بديع ياد مي شود.
صنايع بديعي دو گونه است:

1 – صنايع لفظي.
2 – صنايع معنوي

صنايع مهم لفظي:

سجع:

سجع در اصل لغت به معني آواز كبوتر و فاخته است و كلمه هاي يك آهنگ آخر قرينه هاي سخن را به بانگ يك نواخت كبوتر و قمري تشبيه كرده اندسجع يكي از آرايه ها يا صنعت هايي است كه با كاربرد ويژة لفظ، آهنگ خاص به كلام مي بخشد و آن را دلنشين مي سازددر سجع واژه هاي پاياني دو يا چند جمله از نظر وزن يا حرف آخر كلمه يا هر دو هم مانند ساخته ميشود، مثلاً كلمة "ننگو "جنگمشمول همين خصوصيات است خواجه عبدالله انصاري گويد:
عشق نه نام دارد و نه ننگ، نه صلح دارد و نه جنگ". كلامي كه با سجع بيان شود، "مسجعو جمله هاي هم مانند را قرينه ميگوينداين تعريف از سجع در آثار قدما آمده است و بيشتر مربوط به نثر ميباشدسكا كي گفته است سجع در نثر مانند قافيه در نظم است.
 
سجع به سه دسته تقسيم مي شود:

1- سجع متوازن
2- سجع متوازي
3- سجع مطرف.

1- سجع متوازي: آنست كه كلمه هاي سجع در وزن و حرف آخر كاملاًهمسان باشند؛ مانند:» نفيس» و « خسيس» ،  «جمال» و «كمال»
2- سجع متوازن: آنست كه كلمه ها تنها در وزن يكي باشند،نه در حرف آخر؛ مانند:» تأخير» و « تأجيل»، « مفهوم» و « معقول»
3- سجع مطرّف: آنست كه كلمه ها در حرف آخر با هم مشابه باشند،نه در شمار حروف و وزن؛ مانند:»افروخته» و « سوخته»،» نشسته» و « بسته»
جناس( تجنيس): صنعتي است كه شامل آوردن دو لفظ در كلام كه در ظاهر به يك ديگر همانند و در معنا مختلف باشند.
 
جناس 9 قسم است :

1- جناس تام.
2- جناس زايد.
3- جناس مكرر.
4- جناس ناقص.
5- جناس لفظي.
6- جناس خطي .
7- جناس مطرّف.
8- جناس لاحق .
9- جناس قلب.

تلميح : آنست كه گوينده در ضمن بيان خود، اشاره به يك قصةمعروف يا رويدادي كند؛مانند:

  پيراهني كه آيد ازو بوي يوسفم             ترسم برادران غيورش قبا كنند.

ملمع : آنست كه شاعر مصرعي را به يك زبان و مصرعي را به زبان ديگر بياورد؛ مانند:

الايا ايها الساقي ،ادركأسا و ناولها    كه عشق آسان نمود اول ولي افتاد مشكلها

ابداع: ‌‌آنست كه چندين صنعت بديعي را يكجا بياورند؛ مانند:

نو بهار آمد و آورد گل و يا سمنا     باغ همچون تبت و راغ به سان چمنا

كه درين بيت صنعت هاي :جناس لاحق، مرعات النظير و تشبيه وجود دارد.
توشيح: آنست كه شاعر در آغاز بيت هاي شعر خود، حروفي را مي آورد كه هرگاه آن حروف باهم جمع شوند ، كلمه يا عبارت خاص، يا نام و لقب خاص از آن ساخته مي شود؛مانند اين بيت: 

معشوق دلــم به تــير اندوه بخَسـت      حيران شـدم و كسم نمي گـيرد دسـت
مُسكن تن من ز بار محنت شده پست      دست غم دوست پشت صبرم بشكست

از جمع كردن حروف اول ابيات بالا ، كلمة» محمد» به دست ميايد.
ردالمطلع
عبارت از تکرا مصراع اول یا مصراع دوم مطلع(بیت اول) غزل یا قصیده است در بیت آخر؛ مانند:

ای صبا نگهتی از کوی فلانی به من آر       زار و بیمار غمم راحت جانی به من آر …
            دلم از پرده بشد دوش که حافظ می گفت      ای صبا نگهتی از کوی فلانی به من آر  «حافظ»

در این غزل حافظ ، مصراع اول بیت اول در مصراع دوم بیت آخر تکرار شده است.
مثال دیگر:

عشق تو نهال حیرت آمد      وصل تو کمال حیرت آمد …
           سر تـا قـدم وجـود حـافظ      در عشق نهال حیرت آمد  «حافظ»

ردالقافیه
تکرار قافیه از عیوب شعر شمرده می شود، اما در چند مورد جایز دانسته شده و حتی در مواردی ایجاد زیبای می کند و از صنایع بدیعی به حساب می آید، از جمله در صنعت ردالقافیه.
ردالقافیه ، عبارت از تکرا قافیة مصراع اول بیت اول قصیده یا غزل است در مصراع دوم بیت دوم؛ مانند:

هزار دشمنم ار می کنند قصد هلاک     گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باشد
                مرا امید وصال تو زنـــده می دارد      وگرنه هردمم از هجر توست بیم هلاک  «حافظ»

کلمة «هلاک» که قافیة مصراع اول بیت اول است، در مصراع دوم بیت دوم نیز تکرار شده است.
قلب
قلب در علم بدیع ، آورن دو کلمه است در یک بیت یا یک فقره از نثر به گونة که یکی از این دو کلمه مقلوب (برگردان) دیگری باشد؛ مانند:

همدمی نیست تا بگویم راز     خلوتی نیست تا بگریم زار

میان دو کلمة «راز» و «زار» صنعت قلب وجود دارد.
ذو قافیتین
ذو قافیتین، شعری است که در آن به جای یک قافیه، دو قافیه آمده باشد؛ مانند:

گفت ای موسی دهانم دوختی        وز پشیمانی تو جانم سوختی   « مولوی»

در این بیت ، کلمات «دهانم» و «جانم» با هم و «دوختی» و «سوختی» نیز باهم هم قافیه هستند و بیت به جای یک قافیه ، دو قافیه داد.

ردالعجز علی الصدر

عبارت از تکرار کلمة آغاز بیت در پایان آن است؛ مانند:

فراق و هجر که آورد در جهان یارب      که روز هجر سیه باد و روزگار فراق  « حافظ»

کلمة «فراق» در صدر و عجز بیت ، هردو آمده است.
ردالصدر علی العجز
عبارت از تکرار کلمة پایانی بیتی است در آغاز بیت بعدی و به عبارت دیگر ، تکرار عجز بیتی است در صدر بیت دیگر؛ مثال:

یکی سرو دید از برش گرد ماه          نهاده به سر بر ز عنبر کلاه
کـلاه دگـر بــــود مشکـیـن زره          چو زنجیر گشته گره بر گره
                           گــره بـسـتـه زنّــــــار بر تـافته          به افسون یک اندر دگر بافته   « فردوسی»

عجز بیت اول (کلاه)در صدر بیت دوم و عجز بیت دوم (گره)در صدر بیت سوم تکرار شده است.

صنايع مهم معنوي:

تضاد: اين صنعت را به نام طباق و تكافو نيز ياد مي كنند، درين صنعت الفاظي را به كار مي برند كه از نظر معنا باهم در تضاد هستند؛ مانند:بد و نيك ، بالا و پاين ، سخت و سست و غيره.

بد و نيك را چون درنگ اندكيست        غم و شادي و رنج و راحت يكيست

در بيت فوق ،بين « بد و نيك» ، « غم و شادي » و « رنج و راحت» تضاد وجود دارد.
 
اقسام تضات:

الف   –  تضاد ايجابي و سلبي.
ب  –   تدبيج.
ج – متناقض نما.

ايهام يا طوريه: آنست كه در كلام لفظي آورده شود كه دو معنا داشته باشد، يكي معني قريب و ديگري معني بعيد و شاعر معني بعيد را منظور نظر داشته باشد ؛ مانند:

كمند صيد بهرامي بيفگن جام جم بردار      كه من پيمودم اين صحرا نه بهرام است و نه گورش

كلمة "گور" دو معنا دارد، يكي معني نزديك كه همان " گوره خر" است و ديگري "قبر" كه معني دور اين كلمه مي باشد و منظور شاعر نيز است.
 
اقسام ايهام (طوريه):

1- طوريةمرشحه. 
2- طوريه مجرده.
3- طوريه مبينه.

ايهام تضاد: آنست كه شاعر دو لفظي را كه در معناي حقيقي با هم تضاد داشته باشند در شعر، بياورد، اما يكي از آن دولفظ به معناي غير حقيقي خود به كار رفته باشد؛ مانند:

امشب از زمزمة پرده سرا بي خبرم     اي حريفان برسانيد به دوشم به سراي

كلمة» دوش» به معني شب گذشته، با « امشب» تضاد دارد، اما درين بيت كلمه» دوش » به معني كتف يا شانه استعمال شده و با كلمة « امشب » هيچ تضادي ندارد.
ايهام تناسب: درين صنعت يك لفظ را به معناي استعمال مي كنند كه همان لفظ در معناي حقيقي خود با الفاظ ديگر تناسب داشته باشد، نه در معناي كه شاعر آنرا به كار برده و منظور نظر شاعر است؛ مانند:

 يكي را حكايت كنند از ملوك    كه بيماري رشته كردش چو دوك

رشته يك نوع مرض است ، اين كلمه به معني نخ كه در اينجا منظور شاعر نيست ، با «دوك» تناسب دارد.
عكس و تبديل: آنست كه شاعر ، يك پاره از مصرع اول را در مصرع ديگر تكرار نمايد؛ مانند:

سايه بان زا سبزه دارد لالة سيرآب او      لالة سيراب او از سبزه دارد سايه بان

ارصاد و تسهيمتسهيم به معني سهم دادن مي باشد ،چون گوينده ، شنونده را با بخشي از كلام خويش سهم مي دهد. اين صنعت چنين است كه پيوستگي اجزاي كلام را طوري ترتيب دهند كه شنونده، باشنيدن بخشي از كلام، بخش ديگر آنرا خودش با ذوق خويش حدس بزند و به زبان آورد؛ مانند:

زن و مرد چنان به هم دوستند      كه گويي دو مغز و يكي پوستند

شنونده وقتي مصرع اول و بخشي از مصرع دوم را بشنود ،خودش حدس مي زند كه كلمة قافيه ، «پوستند» مي باشد.
مشاكله: مشاكله به معني هم شكل بودن است ، در اصطلاح بديع آنست كه كلمه اي را به مناسبت وجود كلمة ديگر، كه در جمله ذكر شده ،به آن هم شكل و هم مانند سازند؛ مانند:

گفت خواهم كه قباي ز برايت دوزم      گفتمش يك تة نان گر كه بدوزي اولي است

به جاي « نان بپزي» « نان بدوزي» آورده است تا با رعايت كلمة « دوزم» صنعت مشاكله پديد آيد.
رجوع: آنست كه شاعر به سخن سابق خود رجوع نمايد و حكم به ابطال آن كند. و براي آنجام اين كار كلماتي چون: غلط ، ني ، ني ني  و امثال آن را به كار ببرد؛ مانند:

گرچه لايق نيست با آن سست پيمان آشتي       مي كنم امروز بر رغم رقيبان آشــــتي
ني، غلط گفتم نباشد در سرشت من نفــاق       مي كنم همراه جانان از دل و جان آشتي

لف و نشر:  آنست كه شاعر ابتدا چند كلمه را باهم بياورد (لف). بعد به قسمت ديگر شعر به توضيح آن بپردازد (نشر). يا به عبارت ديگر:  شاعر اول چند لفظ را به طور مبهم ذكر مي كند، بعد الفاظي را ذكر مي كند كه با الفاظ قبلي ارتباط پيدا مي كند. لف و نشر دو گونه است: 1- لف و نشر مرتب ؛ مانند:

به روز نبرد آن يَلِ ارجمـــــند         به شمشير و خنجر به گرز و كمند
بريد و دريد و شكست و ببست         يلان را سر و سينه  و پا و دسـت

 2- لف و نشر غير مرتب؛ مثال :

پروانه ز من، شمع زمن گل زمن آموخت     افروختن و سوختن و جامه دريدن

اسلوب الحكيم: آنست كه جمله يي را بر خلاف مقصود گوينده حمل كنند و بنا به معناي كه مقصود گوينده نيست ، پاسخ دهند؛ مانند:

گفتمش بايد بري نامم زياد         گفت آري مي برم نامت زياد

مقصود گوينده اين بود كه بايد نام مرا زياد ( بسيار) بر زبان جاري سازي، اما مخاطب چنين تصور كرد كه گوينده گفته است بايد نام مرا از ياد ببري ( فراموش كني)
جمع آنست كه شاعر چند اسم را در يك صفت جمع كند ؛مثال :

مردمان جمله بخفتند و شب از نيمه گذشت        آنچه در خواب نشد چشم من و پروين است

شاعر چشم خود و ستارة پروين را در يك صفت يعني بي خوابي جمع كرده است.
تفريق:آنست كه گوينده ميان دو يا چند چيز – به خصوص چيزهاي كه همسان هستند يا بايد همسان باشند، تفاوت و جدايي افگند؛ مانند:

مرا دل سوزد و سينه ترا دامن ولي فرق است       كه سوز از سوز و دود از دود و درد از درد مي دانم

درين بيت شاعر بين سوز خود و شخص مقابل فرق قايل شده.
تقسيم: آنست كه شاعر يك چيز را به دو چيز ، يا چند چيز را ميان چند چيز بخش كند؛ مانند:

در سر نوشت گل دو حقيقت رقم زدند      روزي به باغ آمد و روزي به باد رفت

در بيت فوق شاعر سر نوشت گل را به دو حقيقت تقسيم كرده :

1- به باغ آمدن. 
2- به باد رفتن.

جمع و تقسيم: آنست كه دو چيز را در حكمي جمع كنند و بعداً با تخيل شاعرانه بين آنها فرق قايل شوند؛ مانند:

من و باد صبا مسكن دو سر گردان بي حاصل     من از افسون چشمت مست و او از بوي گيسويت

ابتدا شاعر خود و باد صبارا در يك حكم ( سرگرداني) جمع كرده و بعد بين سرگرداني خود  و باد صبا فرق قايل شده. سرگرداني خود را از افسون چشم معشوق و سرگرداني باد را از بوي گيسوي او عنوان كرده.
جمع و تقسيم:
اين صنعت طوري است كه در اول چند چيز را در صفت يا حالتي جمع كنند و بعداً خصوصيات مربوط به هركدام را به ترتيب بياورند؛ مانند:

دو نگاهي كه كردمت همه عمر
نـــــرود تــــا قـيـامــت از يـــادم
نـگـة اولـيـــن كــه دل بـــــردي
نـگـة آخـــريـــن كـه جـان دادم

تجريد:
در لغت برهنه ساختن است، در اصطلاح عبارت  از آن است كه گوينده خود را شخص ديگر تصور نمايد و با آن شخص طوري صحبت كند كه گويا در بارة ديگري حرف  مي زند؛ مانند:

اي منو چهري همي ترسم كه از بي دانشي     خويشتن را هم به دست خويشتن دوزي كفن

درين بيت "منوچهري" خود را شخص ديگري تصور كرده.
مبالغه ،سه قسم است:

1- تبليغ
2- اغراق
3- غلوّ

تبليغ
آنست كه گوينده ، چيزي را طوري وصف كند كه از روي عقل و عادت ممكن باشد؛ مانند:

چنانش در انداخت ضعف جسد       كه مي برد بر كمترينان اسد.

حسد بردن يك شخص بر انسانهاي زير دست ، از روي عقل و عادت ممكن است.
اغراق
در لغت به معني سخت كشيدن كمان است، در اصطلاح آنست كه شاعر كسي يا چيزي را طوري وصف كند كه عقلاًممكن ، اما عادتاً محال باشد؛ مانند:

مارا به كام خويش بديد و دلش بسوخت      دشمن كه هيچ گاه مبادا به كام خويش

سوختن دل دشمن بر حال يك شخص از روي عقل امكان پذير است.
غلوّ
مبالغه اي است كه عقلاًو عادتاً امكان پذير نباشد؛ مانند:

شود كوه آهن چو درياي آب      اگر بشنود نام افراسياب

حسن تعليل
آن است كه شاعر ، براي بيان مطلبي ، علت مناسب و لطيف بياورد ، اما خيالي نه واقعي؛ مانند:

داني كـه چـرا بر دهـنـم راز آمـــــد           مرغ دلم از درون به پرواز آمد 
از من نه عجب كه آهـن رويين تن            از يار جفا ديد  و  به آواز آمــد

سعدي دربيت فوق علت فاش ساختن راز خود را جفاي يار دانسته و صداي آهن با برخود  به چكش يا چيز ديگر را به عنوان دليل آورده است.
تجاهل عارف
آن است كه گوينده ، معلوم را مجهول قرار داده و به آن ارتباط ، سوالي مطرح نمايد و خود را به بي خبري زند ؛ مانند:
آفتاب است آن پري رخ يا ملايك يا بشر       قامت است آن يا قيامت يا الف يا ني شكر
تكرار حسن
آن است كه شاعر با توسل به نوعي تكرار به زيبايي شعر خود مي افزايد؛ مانند:

به مطلب مي رسد جوياي كام آهسته آهسته          ز دريا مي كشد صياد، دام آهسته آهسته

تكرار حسن معمولاً در سه مورد به كار مي رود:

1- براي تأكيد
2- براي تدريج
3- براي تكثير.

التفات
صنعتي است كه شاعر به خاطر تنوع بخشيدن كلام خود از مخاطب به غايب ، از غايب به خاطب  و  امثال اينها توجه كند و روي سخن را  از يك طرف به طرف ديگر بگرداند؛ مانند:

مه است اين يا ملك يا آدمي زاد          تويي يا آفتاب عالـــم افروز

التفات بر شش گونه است:

  1.     از  متكلم به مخاطب.

  2.     از متكلم به غايب .

  3.     از مخاطب به متكلم

  4.     از مخاطب به غايب.

  5.     از غايب به متكلم.

  6.     از غايب به مخاطب.

مدح شبيه به ذم
آن است كه شاعر ضمن ستايش كسي يا چيزي كلمه هاي  چون : لكن ، جز، اما، مگر، ولي ، الاّ و هم مانند آنها را استعمال كند. قسمي كه خواننده در ابتدا كه اين كلمات استثنائي را بشنود گمان كند كه شاعر در صدد مذمت است ولي بعد از دقت، در ميابد كه كلمات بعد از كلمه هاي : لكن، الا و امثال اين در ستايش شخص اند نه در مذمت وي؛ مانند:

ترا پيشه عدل است ليكن به جود        كند دست تو  بر خزاين ستم

ذم شبيه به مدح
اين صنعت در حقيقت عكس مدح شبيه به ذم است،  و در آن شاعر ضمن بدگويي كلمات : ليكن ، اما، جز و امثال اينها را مي آورد و خواننده تصور مي كند كه بعد ازين كلمات ، مدح طرف مقابل را خواهد كرد ولي چون دقت شود بعد ازين كلمات ذم و بد گويي ديگري است كه شاعر مي گويد ؛ مانند:

الحق اين مطرف ما گرچه زند سازي بد         ليكن اين خاصيتش هست كه ناخوش خواند  

ارسال المثل
آن است كه شاعر در بيتي ، ضرب المثل يا نكتة حكمت آميز كه بتوان به آن مثل زد را بياورد ؛ مانند:

با خرابات نشينان ز كرامات ملاف        هر سخن وقتي و هر نكته  مكاني دارد

"هرسخن وقتي و هر نكته مكاني دارد " يك ضرب المثل معروف است و در بين مردم استعمال مي شود.
براعت استهلال
آن است كه شاعر يا گوينده داستاني را كه مي خواهد به آن شروع كند ، ابتدا اشاراتي مي كند كه خواننده يا شنونده از همان اشارات نخستين مي داند كه در سر تاسر اين داستان چه خواهد گذشت، واضح ترين نمونة براعت استهلال را در ديباچة داستان رستم و سهراب مي توان برداشت كرد كه در سرتاسر اين داستان اندوه و غم و كشتن و بند و امثال اينها از زبان فردوسي بيان خواهد شد؛قرار ذيل :

اگر تند بادي برايد ز كُنج
به خاك افگند نا رسيده ترُنج
ستمگار خوانيمش يا دادگر؟
هنر مند خوانيمش ار بي هنر؟
اگر مرگ داد است بي داد چيست؟
ز داد اين همه بانگ و فرياد چيست؟

سوال و جواب
صنعتي است كه شاعر، به طرح سوالي مي پردازد و باز خودش از زبان پاسخ دهند به جواب سوال مي پردازد ؛مانند:
گفتم چشمم گفت: به راهش ميدار      گفتم: جگرم گفت : پر آهش ميدار
گفتم: كه دلم گفت : چه داري در دل     گفتم: غم تو گفت: نگاهش ميدار
تضمين
آن است كه شاعري ، بر سبيل ضرورت و يا هنر نمايي ، مصرعي يا بيتي را از شاعر ديگر در ضمن گفته هاي خود بياورد؛ سعدي در بوستا خود بيتي از فردوسي را چنين تضمين كرده است:

چـه خـوش گـفت فردوسي پاك زاد        كـه رحـمـت بـرآن تـربـت پـــاك بــــــــاد
ميازار موري كه دانه كش اســت        كه جان دارد و جان شيرين خوش است

حسن طلب
درين صنعت شاعر چون از كسي نوازشي ببيند ، تقاضا و آرزوي خود را با چرب زباني و استفاده از ترفند هاي بديعي بيان می كند.
روزي سلطان سنجر چوگان بازي مي كرد و از اسپ افتاد و پيشاني اش اندكي آسيب ديد، امير معزي فوراً اين شعر را سرود:

شـاهـا ادبـي كـن فلـك بد خــــو را           گر چـشـم  رسـانيـــــد رخ نـيــــكو را
گر گوي خطا كرد به چوگانش زن           ور اسپ خطا كرد به من بخش او را

در دنیا ، جای خالی برای همه وجود دارد ، پس به جای اینکه جای کسی را بگیری ، سعی کن جای خودت را پیدا کنی!
 
با آرزوی مؤفقیت تمام عزیزان و دانش جویان
 
 
مآخذ:
·       فنون ادبی، دکتر کامل احمدنژاد، چاپ 1382
·       فنون ادبی ، دکتر عبدالقیوم قویم
·       گلستان لطافت
·       بدیع و بیان