آرشیف

2014-12-3

قاضی مستمند غوری

دو بیتی های بهاری

 

بهار آمد بهار ما مبارک
اگرچه بسته شد درهای شادی
 
بهار آمد ولیکن دلگشا نیست
بهار آمد پیام مرگ دارد
 
بهار آمد دل بی غم نبینم
به هرسو بنگرم در کوی و برزن
 
بهار آمد بهار انتحاری
نشان شادمانی نیست در وی
 
سپیده دم به رنگ خون دمیده
به شاخ یاسمن شور جنون است
 
به ننگرهار ما خون گشت جاری
کلات و قندهار آغشته در خون
 
چرا احوال ما سامان ندارد
نباشد صبح امیدی پدیدار
 
گل لاله غم انگیز است افسوس
دل دشمن ندارد ذره ای مهر
 
وطن ویرانه شد از آتش جنگ
دریغا جنگ شوم خانمان سوز
 
همیشه آتش جنگ است برپا
بسی لشگر شده اینجا سرازیر
 
نشد صلحی در این ویرانه تأمین
نیامد امنیت اینجا نیامد
 
کنون مائیم و این بیگانه محصول
همه سرگشته در وادی دشوار
 
الهی چو بهاران آفریدی
توئی معبود و ما مخلوق عاجز
 
بکن رحمی که ما بیچاره گانیم
اگر لطف نگاه تو نباشد
 

 

فروغ لاله زار ما مبارک
دو چشم اشکبار ما مبارک
 
نسیم صبحگاهش جانفزا نیسست
نصیب ما مگر صلح و صفا نیست
 
چو نرگس دیدة بینم نبینم
به جز از غصه و ماتم نبینم
 
بهار رنج و درد و سوگواری
که باشد ارمغانش داغداری
 
گیاه این چمن محزون دمیده
مگر از مرقد مجنون دمیده
 
به کابل وارد آمد زخم کاری
ز بیداد مواد انفجاری
 
چرا این درد ما درمان ندارد
درام شوم ما پایان ندارد
 
سر خار جفا تیز است افسوس
که بس خونخوار و خون ریز است افسوس
 
درین کشور نه سر ماند و سرهنگ
شده از بهر ما کلتور و فرهنگ
 
درین ماتم سرای پر ز غوغا
شده چون صحنة تمثیل دنیا
 
نشد آیندة این ملک تضمین
نشد خاموش یکدم آتش کین
 
هزاران علت و صد گونه معلول
ره سر منزل مقصود مجهول
 
نسیم و ابر و باران آفریدی
توئی کاین خاکساران آفریدی
 
به زیر چرخ تو آواره گانیم
غریب و مستمند و ناتوانیم
 

 

کابل،
نوروز 1393