آرشیف

2014-12-3

قاضی مستمند غوری

به پاسخ سخنور فرهيخته استاد فضل الحق فضل

اي فضل با فضيلت اي يار نازنينم
اي نوبهار الفت استاد دل نشينم

تو نخل فيض باري تو گلشن بهاري
يكدشت لاله زاري اي باغ ياسمينم

آثار تست رنگين گفتار تست شيرين
رنگين تر از گلابم خوشتر ز انگبينم

اهل دل ار بجويم تا راز دل بگويم
كي ميشود ميسر بايد ترا گزينم

زين لطف و مهرباني زين مهر آسماني
بر چرخ رفت از شوق فرياد آفرينم

تو يار باوفايي تو صبح با صفايي
جام جهان نمايي بايد ترا ببينم

بايد ترا ببينم در محضرت نشينم
از گل ستان فضلت بايد كه گل بچينم

دردا كه تو به غوري از ديده ام به دوري
زين فرقت تو دايم غمگينم و حزينم

افسوس كاين زمانه دارد به من بهانه
بر كنده آب و دانه زان جنت برينم

از ديده گر نهاني اما ميان جاني
با تو ز ديدة دل همواره هم قرينم

من گرچه بينوايم با فضل آشنايم
آيين من محبت مهر است رسم دينم

عشق است كار و بارم عشق است نوبهارم
چون لاله داغدارم چون غنچه ها غمينم

عشق است پيشة من هم شاخ و ريشة من
در آستانة عشق سرباز راستينم

از وضع نابسامان در سرزمين افغان
قلب من است نالان در سوگ سرزمينم

اين دشمنان دجال اين قاتلان قتال
پامال جور كردند اين گوهر ثمينم

ساقي بيار باده با ماه روي ساده
تا گم شود گمانم پيدا شود يقينم

اي عارف دل افروز اي پاي تا به سرسوز
يكره تفقدي كن با شعر آتشينم

اي جان جان عزيزي اي مهربان عزيزي
بنواز بار ديگر با حرف عنبرينم

شعر روان نخيزد از خاطر پريشان
نايد ز طبع ناشاد يك مصرع وزينم

مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن
اي چرخ بشنو اكنون آوازة طنينم

با مستمند دلخون دارد ستيزده گردون
اين كج سليقة دون بسته كمر به كينم

از چرخ نيست باكم چون صبح تابناكم
حق كارساز من باد در راه حق متينم

 

 الحاج مستمند غوري

هرات: نوروز 1392