آرشیف

2014-12-12

محمد نصير توكلي

افتخار من

 

بنام هدايت گر مطلق
 
وطن اي دامن پاكت جهانِ افتخارِ من
ز پائيز جمالت،  زندگي يابد بهارِ من
به مثل شير مادر الفتت در تار و پودم شد
جدا اصلاً نخواهد شد به مرگ از پود و تارِ من
قشنگ است اوج اوجِ قله هاي كوهسارانت
قشنگ است دِه و دشت و چشمه سار اين ديارِ من
به آن آغوش گرم تو ، و با مهرت دهم پيمان
به آن نورت كه مي تابد، بر اين شب هاي تارِ من
که عشقت را فلک از من به مکر خود نخواهد برد
اگر صد گونه مکر آرد به قصد انتحارِ من
اگر از اتفاق ملتت تیغی به کف گیرم
حسو د و چاپلوس و بد همه گردد شکارِ من
سخن از هند و کشمیر و بهارستان چه می گویی؟
برابر کی شوند اینها ، به غور و «پای مزارِ» مـن
ز «شیراز» و ز «گلگشت مصلا» ، نکته ها گفتند
به من زیبد سخن گفتن ازین «جام» و «منارِ»من
در آغوش تو ای میهن ، دویدم جانب مکتب
خیانت می شود گر تو ، ز دوش افتی کنارِ من
اگر روزی به چشم خود ببینم غصب و تاراجت
ز یک قرن حیاتِ من ، بود بِه انفجارِ مــن
پدر عمر عزیزش را ، به این خاک وطن بخشید
منش جان شیرین بخشم ، همین باشد نثارِ من
بود حُبِّ وطن از دین ، رسول الله چنین گفتست
منم تا جان به تن دارم چنین باشد شعارِ من
خدایا هرکه بر خاک وطن چشم حسد دارد
به خاک و خون بیندازش خداوند قهارِ من
 
20/قوس  1390
چغچران