آرشیف

2014-12-3

قاضی مستمند غوری

آستان دل

آرزده ام زبهره بخت نثرند1 خویش
از گژدم سپهرچو بینم گزند خویش

من صید بینوایم وصیاد روزگار
برگردنم فگنده چو آهو کمندخویش

گه درد آسمان کشم وگه غم زمین
بردم هزار غصه زپست وبلند خویش

با هیچ چیز و انشود غنچه دلم
صد شکوه دارم از دل مشکل پسند خویش

شیخ زمانه نیست سزوار رهبری
گیرم زپیر چرخ فلک، درس وپند خویش

چون رشته سخن بکف خامه بسپرم
آرم بسی جواهر معنی به بند خویش

این لحظه های تلخ ودل آزار عمررا
شیرین کنم زشهد سخن های قندخویش

باکاروان حله بسی پرنیان2 برم
نازم به نازنینی تار پرند3 خویش

نگذاشت آب و دانه که تا نوش جان کنیم
دیگ قلورتروش
4 وهمان گوشت لند5 خویش

زاهد اگر به درگه ارباب زرنشست
مائیم وآستان دل مستمند خویش

 

1 – نثرند: پست، زبون.
2 – پرنیان: جامه ابریشمی گلدار.
3 – پرند: جامه ابریشمی ساده.
4 – قلور تروش: یکنوع خوراک محلی هرات.
5 – لند (عامیانه) گوشت خشک کرده.