آرشیف

2014-12-11

غلام علی فگارزاده

گناه

اين دستهای کيست که دست گناه شده
اين چشمهای کيست که چشم گناه شده
اين گوشهای کيست که در آوازۀ گناه
اينگونه بيدرنگ و دقيق آشنا شده
اين پای کيست که در  راه  کجروی
چون تک سوار چابک  ميدان و راه شده
اين گوشتی زبان کيست که در حرف کذب
غيبت سرای خانۀ همسايه ها   شده
اين فکر و ذهن کيست که در معصيت هميش
آلوده در هوا و هوس هر کجا شده
جمعی به فکر  ثروت بيحد و حصر
جمعی  به فکر لقمۀ نان بينوا شده
با اين تلاش  زور و زری خصلت ذليل
معنا و اصل جوهر انسان تباه شده
انصاف و داد و ترحم بداد ما برس
کز دست بی امان دل ما زير پا شده
زخم زبان نيش جگر را خراب کرد
درد نهفته در درون جگر بی دوا شده
اين آمدن و رفتن دست تهی ز دهر
ثبت گذشته و آيندۀ تاريخ ما شده
خون گر چکد ز چشم و دل آدمی رواست
چون بيخبر به تيغ اجل  مبتلا شده
هرگز مشو غره بدين چند روز عمر
بين سرکشان دهر چگونه فنا شده
بيچاره آدمی که چنان آمد و چنين برفت
اين گوشت و استخوان چه بسا فرش راه شده
جهل و غضب تباهی و بيداد آورد
انسان به علم و حلم عزيز خدا شده

 
فگارزاده
شهر کابل، 9  جوزای 1388