آرشیف

2014-12-11

غلام علی فگارزاده

داغ دل

با عشق و محبت، من و بيگانه شکستـيم
سـودای غـم ايـن دل ديـوانه شکســتيم

تا اوج رسـيد سوز و گــداز دلِ غمگــين
حيف است چنين مُهرۀ دُردانه شکستيم

اســتاد ازل درس عــدالـت کـه بـه ما داد
زانـرو درو ديــوار ستمخانه شکستــيم

سرگشته دراين وادی بهرسو که پـريديـم
جـايی نـرســيـديم پر و لانه شکســـتيم

در پـــردۀ ابهــــام بسی عمــر غنــوديــم
بيدار شـديم دير، سر و شانه شکسـتيم

روزی که سرخويش نهيم بر لحد تنــگ
گويا، هوس قصر به ويـرانه شکسـتيـم

جز درگه تو بارخــدا، هيــچ رهم نيســت
اينست که تاج ســرِ شـاهانه شکستــيـم

مـرغ قفـس تنـــگ شـــديم در تن خــاکی
آنگاه که وفـا را به يکی دانـه شکستيـم

ما غافليم از مرگ ولی زنده گی با اوست
در سايه اش آرا م و مهيبانه شکسـتيم

خونـابـه زچشـــمان ســتمـديـدۀ مظـــــلوم 
از داغ دل شــام غـريـبـــانه شـکســتيم

ره راست بود و ما ز کجی راست نرفتيم
تـا آنـکـه بــه دروازۀ بتـخانۀ شکســتيم

جـــام می عشــق است، زدايد غــم دل را
سر کُن که دگر عمر به پيمانه شکستيم

فگارزاده
شهر کابل، عقرب ۱۳۹۱