آرشیف

2014-12-29

رامین رحیمی

چــــو از غم پیروی کردی

تمام درد من عشق است بجز آهنگ زیبایش
ولی من بی وضوح دانم تمام آرزو هایش

من از درد او میدانم مگو آری مگو آری
که از خیر گفتنش دانم حضور ناب ومعنایش

بیا اینجا بشین چندی که من بی تو نمی دانم
هزار ویک سخن عشق را۱۰۰۱٬ سخنهایش

کمی با من تمنـا کن عقـود استـجابت را
چو از غم پیروی کردی٬نگردد قدری پیدایش

خیالاتی که ابهام است دوباره خواب میگردد
درون خاطرات من٫ درون درد و آوایش

مگر آندم رسد ای دل که معنی از درون گیرد
درون آن معمایی که غرق است آن معمایش

نه آن ترس است که من گویم تمام زندگیم را
چو ترس از این بود یکدم بگوید پیش آقایش

دوباره بی صدا گشتم چنان خاموش خاموشم
که خون از شیشه سرگردد از آن دستان وپاهایش

رامین رحیمی