آرشیف

2014-12-29

رامین رحیمی

می روم آهسته آهسته

می روم آهسته آهسته کمی بی غم شدم
گرچه دولا می شوم اما به قدری خـــم شدم

دیگر هرگـــز راه بی پایان نمی گردد دراز
چون که میدانم نمیدانم ولی مبهم شدم

پیش من مــرزی برای آدم و حیوان نیست
محتوی هر چه که باشد ازدیاد از کم شدم

خـط اول را گــذشتم بر خط ثانی زمان
گفت آنچه کرده ی من جابجا مرحم شدم

بی کسم٬ بی وارثم اما نمی دانم چرا
ارث دنیا را فروختم وارث از حاتم شدم

درد و درمان مرا هیچکس نمیداند خدا
ای که میدانی بگو من آدم آدم شدم