آرشیف

2014-12-29

رامین رحیمی

سـر تـــا بسر خیال مــــن

سر تا بسر خیال من هستی که میروی
هر دم دچار حال من هستی که میروی

دیری نشد که از مـن بیچاره سر زنی
وقتی به دل زوال من هستی که میروی

معنای بودن ات به دلــم پیر می شود
ای پیر عشق فال من هستی که میروی

انجـام و اختمــام تمـــام جـهــان تو
آخــر به انحــلال من هستی که میروی

تسکین درد تو نشود جـــز به دیگری
چون تو منی٬ مثال من هستی که میروی

از هر چه گفته ام که در این روز لعنتی
دانی که روز و سال من هستی که میروی

رامین نگفت که هیچ مگو پیش دیگران
امــا بدان که مال من هستی که میروی