آرشیف

2015-1-26

محمد دین محبت انوری

مشکل مـــــــامـــــــــور

 

روز به پایان خود رسیده بود که مرد مامور نفسک زده بخانه آمد وسرورویش از گرد وخاک دیده نمیشد درحالیکه خسته ومانده به نظرمیرسید خلته سوداکه تادهن پربود به خانمش داد وگفت : امروز ترکاری ارزان خریدم واز خانم اش خواهش  کرد تا کچالو را غورمه کن که زیاد گرسنه شده ام وخودش مصروف کشیدن دریشی اش شد.
درین اثنا خانمش گفت : او مرد چطور میکنی از صبح تابحال چندبار است که پسر صاحب خانه میاید ومیگوید هرچه زودتر خانه را خالی کنین که دامادش میآید با شنیدن این حرف مردمامور هک وپک شد وچشمانش بسوی خانمش خیره شده ودرچرت رفت اوسالهابود که بیخانه بود خانمش گفت : خانم صاحب هم گفت باید تا دو روز دیگر خانه را تخلیه کنیم.
مرد مامور حیران بود که چگونه در مدت دو روز برایش خانه پیداکند ومشکل خواهدبود که تا دو روز خانه ای به کرایه ارزان پیداشود بهر صورت به خانمش گفت : من فردا بوظیفه نمیروم وبدنبال خانه میگردم وتو کالا را جمع کن خدامهربان است « خانه دار یک خانه بیخانه را صدخانه » او بخاطر فراموشی درد بی خانگی همیشه همین متل را بزبان می آورد وبارها آنرا تکرار کرده بود. خانمش گفت : تاچه وقت بیخانه باشیم آخر یک راه وچاره پیدا کنیم حالا که دو اولاد داریم کسی بما خانه نمیدهد وقتی تعداد اولادها زیادتر شود مشکل ما زیادتر میشود مرد مامور گفت : چه کنم معاش من کم است واز گرفتن رشوت هم من قسم خورده ام که نمیگیرم خانم ابرو ها را بالا انداخت وگفت : از معاش که چیزی جور نمیشود دیگران که پول جمع می کنند وزنده گی شان خوب شده وتو … مرغ تو یک لنگ داره تراچه شده پول رشوت را همه میگیرند توهم بگیر که زنده گی ما خوب شود ازین سرگردانی خلاص شویم.
 مرد مامورخانم ولا هیچ نمیخواهم خیانت کنم ورشوت وپول حرام جمع کنم خدامیدهد حلال بدهد وگرنه صبرما بخدا خانم حالا وقت این گپ ها نیست ببین مامور همسایه ما زنده گی خوده جور کرد خانه خرید موتر خرید..
مردماموربه خانمش تاکید کرد بازهم میگویم که  تاهنوز تصمیم نگرفتم که خیانت کنم خانم اگر خیانت نکنی حالت ازین هم بدتر میشود.
مردمامورفردا صبح اول وقت بخاطر پالیدن خانه رفت همه رهنمای معاملات اطراف خانه وشناخته را گشت هیچ کدام خانه ارزان نداشتن وبالاخره پیاده به کوچه ها میگشت که دید پشت دروازه یک خانه روی یک ورق کلان  نوشته شده  خانه کرائی  وقتی نظرش به نوشته افتاد خوشحال شده وخودرا به آنجا رساند از دکاندار پهلو پرسید خانه کرائی از کی است دکاندار گفت : ازمن است چهار اطاق دارد کرایه اش شش هزار وشش ماه پیشکی میخواهم مرد مامور مایوس شده دوباره راهی کوچه دیگری شذ چند کوچه وپس کوچه را گشت خانه پیدانکرد نزدیک شام شده بود وبطرف خانه رفت وقتی وارد خانه شد زنش پرسید خانه پیداکردی مرد مامور گفت : تاهنوز پیدانکردم خانمش به تندی پرسید چطورمیکنی یکروز دیگه وقت داریم  مرد مامور گفت : خیر است حوصله کن هنوز یک روز مکمل در پیش رو داریم خدا مهربان است « خانه دار یک خانه بیخانه را صدخانه » این جمله را گفت و رفت تا کالایش را تبدیل کند هنوز کالای خودرا نکشیده بود که دروازه خانه تک تک شد بسوی در رفت دید پسر صاحب خانه است بعدازاحوال پرسی پسر صاحب خانه گفت : پدرم گفته پس فردا حتمی خانه را خالی کنید که کوچ یازنه من براه است مرد مامور دست وپاچه شده بود نمیدانست چه کند فردا آنروز هم خانه کرائی پیدانکرد وناامید بخانه برگشت اوفکر میکرد آدم غریب ازمشکل وغم خلاصی ندارد وبا خود میگفت کاشکی غریب را خدا پیدا نمیکرد.

 
پایان
چغچران
دلو١٣٨٨