آرشیف

2020-5-5

محمد دین محبت انوری

هوای نفس سوخته

بود نبودغیرازخدا هیچ کس نبود دورگردون بر مطلب وادعا چوچ بود.

دختری روستا زاده،درخانواده دهقان ومالدار پیشه ازبخت بد وخوب اش آگاه نبود اوکه باخانوده اش زندگی میکرد دل به مهر والدین داده بود وازهستی مفهوم ندانسته وازعمرلذتی نبرده درذهن داشت. سالهای نوجوانی درسرش هوای زیستن وپا گذاشتن به محیط ومحل را داده بود.نه دعوای عشق داشت ونه به مطلب رسیدن میخواست.

دخترقریه که تازه به سن دوازده سالگی قدم گذاشته بود؛خصلت کودکانه اش اورا غرق بازی های عاطفی با همسالانش کرده بود.غیرازبخور وبنوش وگشت وگذار درمزرع وباغ خانه اش وخیزوجست دنبال بره ها وگوسفندان چیزی دگری جیب ذوق را فرانگرفته بود.او تنها دختری هوشیار وزیرک خانواده اش بود که محبت پدرپیرومادرمسن اش را به خودجلب کرده بود ودرعشق پاک خانواده غوطه ورشده میشد وریشه محبت درخت عمرش رآب میداد. همواره پدرش اورا درکنار خود شانده وموهای بلند را نوازش میداد وبیشترازمادرش دوست میداشت.مادرش که زن دوم پدرش بود به دلیل کهولت سن بالای شوهرش فرمانروایی میکرو ولی این فرومانروای وسرپرستی بی مورد درجامعه سنتی آنجا خلاف عرف بوده وبعضی اوقات به بد رفتاری ویکه تازی هرزه مبدل میشد که، درخانواده بی سواد ونادان آینده سازنبود.مادرش با وجود درک کم خودش را به فکرکم وکوتاه اش حق بجانب میدانست تا اینکه روزی رسید که سرپرستی مکمل خانواده را بدست گرفته و درهرمعامله ورسیدگی به امورخانوادگی تصمیم آخری را او میگرفت. پدر دخترکه مرد آرام وعاجز وخیرخواهی بود با مادردختر گرفت وگیری جدی نداشت.این سرکشی وغرور بی جای به مرحله رسید که زن نا فهم به حق وناحق جلو کارها ومسولیت های شوهرش را میگرفت. دربین خانواده به کسی دگرنیز صلاحیت داد وستد را نمیداد. دخترک بی خبرازآینده پاینده خود بود وروزها درباغ ومزرعه میگشت وشب هابه خاطرآرام درخانه به خواب میرفت. او همچنان طبع شاد وشوخی داشت که درکارهای خانه چندان تن نمیداد وبا شیرین زبانی وخنده روی به شیوه خودش ازکارهای سخت وسنگین دوری میکرد ودرعین حال منت خواهران بزرگتروکوچکش را به دیده میخرید وبه دل میگرفت. ومهارت دوزندگی یا دست دوزی گاه گاهی مورد علاقه اش بود وآنرا خوب یاد گرفته بود.

روزی ازروز ها مردیکه درنزدیکی قشلاق خانه شان خانه داشت،هوای نفس بوالهوس به سرش میزند ودخترک را زیر نظرمیگیرد ونیت میکند هرطوری شده به خواستگاری  دخترک برود.

مردکهن سال با وجودیکه فرزندان بزرگ تر ازدخترک داشت و با دو خانم درقید حیات زندگی میکرد بازهم چشم شهوت پرست وگرسنه اش اورا وادار میکند تا درغیاب دخترک روابطه نیک ولی فریبنده را با مادر وپدر دختربرقرار نماید،تا شرایط رابرای خواستگاری مساعد نماید. به مرور زمان تصمیم وتوافق درغیاب دخترک توسط مادرش گرفته میشود ومرد جاهل با قبول دادن دخترخودش ومبلغ چند لک پول اضافی دخترخودرا به برادردخترمیدهد تا دختریکه به جای نواسه اش است به عقد نکاح خویش درآورد.هرچند دراوایل خواستگاری فامیل دختررضایت نمیدادند اما با میانجی گری واسرار پیهم وپا فشاری زیاد وسو استفاده ازمتنفذ بودن وتفنگ سالار بودنش درقریه خانواده دختررا وادار به قبول این خویشی مینماید.

چنانچه گفته شده پدر دختر درآن موقع مخالفت خودرا به این خویشی ابراز کرده بود ولی پا فشاری مادر دختر که زن زرنگ،بد خوی وبی منطق بود بدون رقبت دخترش به ازدواج ناموفق وزیرسن با مردکهن سال توافق می نماید وبگونه غیرمجاز بامرد تفنگ سالار دریک مجلس خودی فاتحه میکنند ودخترک را بخاطراطلاع ووعده ازدواج درمجلس میخواهد دخترک که ازموضوع خبرمیشود فکرمیکند شاید مسله ازدواجش با پسراین مرد باشد اما وقتی برایش میگویند ما ترابه این مرد داده ایم.دخترک که چنین حالت را درخواب هم ندیده بود برآشفته میشود ورنگ ازرخسارش می پرد ودرحضور مردم شجاعانه وصادقانه میگوید من با این شخص نمی نشینم وزندگی کرده نمیتوانم لیک به اساس رسوم وعنعنات نا پسند مادر بی عاطفه اش میگوید ما ترا به این شخص داده ایم خواهی نخواهی زن او خواهی شد وعجب است که مادراو به حیث اولین کس ظلم را بالای فرزندش روا میدارد ونقش اساسی را بازی میکند وبدنبال این مسله برادرش نیزبه این فیصله غیابی وبدون رضایت اش ناراض میشود وخانه را به عنوان اعتراض به قصد دیاری دگری ترک مینماید.دریک تصمیم غیرمنطقی مادرشان سرنوشت آینده زندگی دختروپسررا به یکباره گی خراب میکند وکلا گرد وچغل مانند قهررا به سرش محکم می بندد ودرصدد بهم ریختن ونا هنجناری محبت خانواده میشود.چنانچه آن موقع دخترک هنوزصغیربود برای مدت چند سالی ازدواج مرد با او به تاخیرمی افتد وبه نکاح برادرش نظربه سن دختر صحت میگذارند. بعد ازآن دخترک که آرزوهای خودرا برباد رفته میبیند شب وروز درتشویش وغم وترس بسرمیبرد وهرازگاهی مادرش مانند اژدهاری بی رحم به سرزنش دخترمتوصل میشود ودست تهدید وازیت جسمی را ازسرش را برنمیدارد. ازآن روزبعد دخترک میداند آنکه روزم سیا کرده همین مادرم است مادرش هرلحظه بردخترش خون دل میدهد وازبد رفتاری تا بد گفتاری دخترک را به کاسه سرش آب میدهد. لجاجت وخشونت مادر زندگی روزمره را سرش چنان تلخ میکند که دخترک هنوز فکرش را نکرده بود.شادی، دوستی ومحبت خانواده جایش رابه کینه ورنج میدهد مادربی رحم دگرآن مادرسابق نیست نقش مادری خودرا فراموش میکند وطابع عرف ورسم قریه میشود وچشم مهرش کورمیگردد واین ازدواج نا مناسب را وجیبه اش میداند تابسربرساند وبخاطرننگ قوم هم شده باید جرگوشه اش را قربانی نابه هنگام میل خودش نماید.

مدت تعین شده سپری میگردد وموقع عروسی نزدیک میشود دخترک که هوای نفس خودرا سوخته می بیند دلش ازمادر وپدر نا امید میشود وبال بخت اش را شکسته میداند وچاره را ناچار می بیند حیران وگریان به هرکس شکایت وزاری میکند تا جلو ننگین این معامله را بگیرند اما تصمیم قطعی درزیرکله بی مغزوکلای مادرش گرفته شده بود وهیچ کسی بدادش نمیرسد وهمه میگفتند: دخترک نادان است خوب میشود.همه مراسم عروسی ازکالا خریدن تا پوشیدن وخرچ ونان دادن مردم تمام میشود دخترک را مانند زندانی ومجرم به زور وجبرآراسته میکنند ودست آنرا گرفته به موترعروسی سوار کرده به خانه مردکهن سال میرسانند.دخترک درموقع بیرون شدن ازخانه آنقدرگریه میکند وداد میزند که اشک هایش لباس های عروسی اش را تا به دامن را ترمیکند. اماهمان مادر ظالم وپدر بی پروا دلی ازترحم در جسم شان وجود ندارد که درلحظه قربانی فرزند شان بحالش درد کند ویا بسوزد.جسم پاک ونحیف دخترک معصوم که هنوز بالغ نشده بود درمقابل مبلغ پول برای یک مرد هوس باز وخدا ناترس به فروش میرسد.آنجاست که دخترک ازمحبت وعطوفت والدین فقط همین یک نگاه یاس واپسین را با خود میبرد وخودرا درپرتگاه آخرین گودال بد بختی درنگاه اش مجسم میکند وتن بی روح خودرا به دست غم وستم میسپارد. مرد کهن سال وقتیکه عروس نو خودرا  به خانه می آورد زن های اوبه دیده نفرت وانزجاربیشتربه او نگاه میکنند ودرپی آزار واذیت دخترک کم سن وکمرتجربه میشوند تا زندگی رابیشترازین برسردخترک تلخ ترکنند. مرد کهن سال که ازگرفتن زن خوشحال میباشدکلا ولنگی سفیدش را ازسربرمیدارد ودرشب زفاف به بالین دخترک میرود دخترک بازهم نفرت نفس اش قانع نمیشود که بامرد کهن سال همبسترشود اما مرد بی عقل وظالم تاحد توان به دست وپای دخترک ضربه میزند که دست وپاهایش بی حس میشود وآنگاه خودرا ارضاع میکند بعدازمدتی دخترک به همان وعده وقول روز فاتحه اش عمل میکند وازخانه مرد کهن سال فرار میکند.حالا باید دانست که ریشه فرارهای منزل زنان وسایرمشکلات وخشونت های خانوادگی درکجاست؟ وتفاوت بین رسم ورواج های ناپسند تا حکم شرعیت درمورد ازدواج تا چه اندازه وجود دارد. این بود قصه عینی زندگی دخترک دهاتی سرزمین ما.

 

پایان

فیروزکوه

ثور۱۳۹۹
محمددین محبت انوری