آرشیف

2019-1-1

محمد دین محبت انوری

دروازه بسته

در شرایط که ما زندگی میکنیم به این مسله خیلی جلب توجه شده که: وقتی درادارات دولتی وموسسات غیردولتی بست کارمند اناث به اعلان گذاشته شود همه مردان آن اداره چشم براه استخدام همکار زن میباشند. البته بی صبری شان بخاطری است که هریکی آرزو دارد دخترخانم که استخدام میشود ازهرنگاه مورد قبول شان باشد. مردها وجوانان عمومآ به زیبای وحسین بودن خانم ها ارج میگذارند وتوقع دارند تا درخواست هایکه گرفته میشود بیشترازطرف دخترخانم های زیبا رو، خوش تیپ وشیک پوش باشند تا دراوقات کاری از صحبت با آنها لذت ببرند واگربخت یاری کند وجانب مقابل تمایل رابطه غیرمشروع نشان بدهند چه بهترازین خواهد بود.
بود نبود دریک اداره یکی از دخترخانم های خیلی مقبول با قد باریک وبلند وچشمان سیاه ومژه های کج وبلند با کمک یکی از مردان طمع دار به وظیفه گماشته شد. از آنروزیکه همان خانم زیبا وسفید چهره وارد دفترشد، شور وبی طاقتی برچشمان کارمندان پرده سفید انداخته بود وهریک ازکارمندان به سروصورت خود رسیدگی میکردند وخلاف معمول هرصبح ریش شانرا تیغ میزدند ولباس پاک واتو کرده به تن مینمودند تاازهمدیگر دست پیشی کرده خودرا به نظر خانم مقبول عاشق وگرفتارمعرفی نمایند.
خانم جوان ومه روی وقتی دانست محیط اداره به نفع اوبوده و اطرافیانش ازمحافظ  تا رئیس خریداروغلام عشوه وناز او میباشند. کمی بیشترازگذشته دست به سرو روی خود کشید وآراستگی وپوشیدن لباس های شیک ورنگارنگ را به خاطرجلوه نمای روش خود کرد. اودرک کرده بود که همه اورا بخاطرکار نه بلکه بخاطر زیبای اش میخواهند ودر پیشآمد روزمره خند های شیرین خودرا پیش روی مسول دفترمیزد ودهان پرخنده اش را بغیراز رئیس اداره به رخ دگری باز نمیکرد رئیس اداره که تا آنوقت چنین خانم با نمک،عشوه گر ونازک بدن را ندیده بود هرساعت منتظر آمدن او به دفترش بود واگر او خواستی تمام توجه را به او میکرد ونمیگذاشت که چیزی ازضروریات کم داشته باشد.همه سهولت وامکانات دفتررا فدای یک خنده دهان غنچه مانندش میکرد.دروقت رسمیات غیراز صحبت وخنده با او دیگرچیزی دلش نمیخواست وزمانیکه به خانه میرفت زن وفرزند به نظرش بیچاره وبد قواره مینمود وازداشتن زن خودش پشیمان بود. کارمندان آن اداره همه درجستجوی نزدیک شدن ورابطه گرفتن با اورا داشتند اما خیلی کس ها موفق نمیشد حتی هفته یکبار به دفتر کار دختر برود ویکبار ازنزدیک لباس وآرایش اورا با چشم باز نگاه کند.واز حسن خدادادگی بی همتایش به سیری چشم، نظراندازد. برخی ازکارمندان که ظاهرآ میگفتند که هوا خوا او نمیباشند وحتی رفتن به دفتر خانم جوان را رد میکردند اما ازبسکه درتشویش وترس بودند در اوقات مناسب به دهلیز تعمیر می آمدند واطراف خودرا میدیدند که کسی آنهارا ندیده باشد با عجله به بهانه پرسان اسناد ویا پالیدن یکی از همکاران داخل شعبه او شده ودروازه را پشت سرخود بسته میکردند وچند حرف نیم کنده ونیم بند را با خانم که حالا ستاره زیبای شده بود میزدند وتاکسی ازموضوع آگاه نشده ازدفترکارش بیرون میشدند درآن حالت کمی یاب شوریده حالی دوستی همینقدر برای شان غنیمت بود وبه سراغ کارهای باقیمانده خود میرفتند ولی دراحساس خود بیم ازین هم داشتند که مبادا کسی آنهارا ندیده باشد وحرف اضافه وبی ربط به آنها گفته شود.
خانم ابرو کمان را همه کس دوست داشت وهریکی سعی وتلاش میکرد تا بتواند دل اورا بدست آورد ودرتامین رابطه ازدیگران پیشی گیرد اما خانم با هوشیاری ونیرنگ میخواست همه را درگروه دیدار خود نگهدارد ولی اشخاص مورد پسندش اش کسانی دیگری بودند که خودش درمعاشرت ونزدیکی مختاردستور دلش بود. درفضایکه ایجاد شده بود هررفتار بد وخوبش برای همه مورد پسند واحترام قرارداشت. هریک ازترس دیگری از بد رفتاری وسبک حرفی اجتناب میکردند. خانم تنها با رموز واشاره چشم های جادویش میدانست که کی چه نیت ونظری نسبت به او دارد؟. خانم بلند بالا فارغ ازکاردفتری شده بود او درشمارش روز افزون مراجعین ودلدادگان خود می اندیشید ودرمیان جوانان وپخته سن ها به کسی سلام میداد که دلش روی دیدن اورا میخواست واندکی به صلاحیت واختیارش نیازمیداشت ولی سایر افراد اداره را درجای مردان عوضی وغلامان بی ادب قرار داده بود که حتی سلام بی  بهای خودرا برای شان نمیداد.شهرت زیبای ودلفریبی خانم به بیرون از محل کاراش رفته بود بعضی اوقات جوانان بی زن ومحروم ازخیالات داشتن همسر به بهانه دیدن همکاران او به آنجا میرفتن وساعتی رابه  نشست دوراز میز کاری اش سپری میکردند وحسرت دیدار آن بانورا به دیگران میبردند.
خانم احتیاط کار فکرمکیرد هرچه اتفاق می افتد ودید وبازدید هایکه انجام میشود بهتراست عقب دروازه بستهباشد.چون نمیخواست ازرازهای پنهانی اش کسی آگاه شود. 
از وقتیکه آن خانم درآن اداره آمده بود همه کارمندان کار ومسولیت های خودرا فراموش کرده و هردم آرزوی دیدار اورا ازخود میخواستند. سرصبح که خانم دلجو وارد صحن اداره میشد شرارشهوت براندام اش می پیچید وچشم های خمیده درنگاه قدمهایش گردش میکرد وگوش ها آهنگ قدمهایش را می شنید اما سکوت مبهوت زخم  بردلها میگذاشت. خانم زیبا هروقتی دلش میخواست به دفتر می آمد واگر دلش تنگی میکرد هر ساعتی از دفترخارج میشد وبیرون از دفتر به گشت وگذار میپرداخت ویا بکارهای شخصی اش میرسید. ولی هیچ کسی به شمول رئیس اداره وکارمندان بخش منابع بشری از او درمورد پایبندی اش به وظیفه ورعایت نکردن مقررات اداره حرفی نمی پرسید چون همه را اسیرچشمان خمار وابروی کجش خود کرده بود. دراوقات رسمی وافزایش حجم کاری که اکثر کارکنان زیرفشار مسولیت وبسررساندن سپرده های شان بودند، دخترخانم به راحتی مصروف تازه نمودن آرایش ومسیج بازی با مبایل خود میشد. دستکول بغلی اش را همیشه سرکودبند پهلوی میزکارش که مملو از سامان لکس آرایشی بود میگذاشت تا هرلحظه که دلش هوس میکرد به تغییرآرایش وسیاه کردن چشمانش میپرداخت.همچنان رفت وآمد همکاران داخل دفتراورا سرگشته ودلبسته حسن خدادادش کرده بود. دمی با خود می اندیشید که ازمیان اینقدر هوا خوا وعلاقمندان وجوانان پولدار،بی پول، بیکار وکار دارکدام یکی را انتخاب نماید ولی میدانست که اگر یکی را انتخاب نماید بازهم دوستداران اوکم نمیشود وازشرچشمان گرسنه مردان شهوت پرست وتن پرست در امان نمیباشد پس بهتراست خوش گذرانی وعیاشی را مسلک خود کنم تا مبادا درد عشق وهوس مرا به جای نرساند که دلدادگان اصلی را ازدست بدهم او درچنین حالت شوهر داشتن را نا پایدار میدانست واز روزی میترسید که درقید ازدواج بماند ونتواند ازهرکه دلش خواست کام بگیرد وبازی جوانی را فصلی از باغ زندگی میدانست که حیات یکبار برایش بخشیده بود. درین حالت وچنین جمیعت چیدن دامن از لذایزدنیا بی هوشی به حساب میرفت. زندگی او سراسر جریانات عشق، دوستی ومحبت را به میدان رقابت جوانان کم تجربه ونادیده کشانده بود ومیخواست تا زنده است شاهد شکست وپیروزی عشق وهوس دربین هواداران خویش باشد وعمردراز وبا سعادتی داشته باشد.
 
 
پایان
فیروزکوه(چغچران) غور
قوس
1397