آرشیف

2015-1-27

محمد دین محبت انوری

مردی و نـــــــــا مردی یک قدم راه است.

 

صبح هنوز نورخورشید را حمل نمیکرد و درد کمر مرد بعدازروز دوم سفربا موتر شدت یافته بود.
موترحامل اش جسامت خیلی قوی وسنگین وزن داشت که در وقت رسیدن به هرکوتل وگولای یک تکان وجدکه ای میداد که باعث ایجاد درد کمرمیشد. 
موترآنها همیشه همینطور میرفت، اختیارش بدست راننده با تجربه بود ولی سستی وتاخیر دراداره فرمان موترعادت همیشگی راننده نبود.
دریور کهنه کار وحوصله دارمشکل رفتارموتروصحبت اهل نظررا میدانست ولی ازروی عادت ومجبوریت به کسب راننده گی اش همنیگونه ادامه میداد وگرنه حالش به جای رسیده بود که اگرمیشد بخانه بازنشسته میشد وجلوموترش را بدیگری میداد. با وجودیکه تحمل سختی سفر وتشویش خطر شغل راننده گی در دل اش ناگواری میکرد. لیک همین موتر که یک پارچه آهن بود روز وشب بسوی دریورمیدید وسروجان اش بدست دریورها فرسوده و کهنه شده بود دریور نیزمهروشوق موترش را ازذهن خارج نمیکرد ولی درعین حال ازموتر وتکلیف سفرهای دوامداردلگیر کننده می نالید چون کار خودرا از بدی روزگار وبخت سرگشته میدانست باز موقع صحبت وقصه های گذشته با افتخار وخوشی به فعال بودن موتر وتجربه داشتن درتخنیک موترگپ میزد ورشته حرف موتروسفر را بزودی رها نمیکرد.
بعضی وقت هابی غم ودل جم هوش وهواس خودرا بسوی سرنشینان واندیوالان میساخت و کمتر لحظه ای که میگذشت وباز دوباره با هراس وپریشانی متوجه اشتباه اش در اداره موتر اش میشد. بازدوباره بیادش می آمد که مسولیت راننده گی خیلی مهم وپرخطراست.
مردهم سفرشان قد بلند وپاهای دراز داشت که بخوبی داخل موتر نمی گنجید ونشستن وبالاشدن به چوکی موتر برایش آزار دهنده پرتکلف بود.
مرد قدبلند خیال میکرد که درد کمر وپاها حاصل قد بلند وکمر طویل اش میباشد که درسالهای کودکی زیرفشاربارسنیگن سوده شده بود اما اوحق بجانب بود چون این موترسواری ها در دوران کودکی یک بارهم برایش میسرنشده بود. تنها مانند اطفال امروزی وقتی نا امید میشد که اورا کسی به موتر بالانمکیند دل بدریا میزد واز دنبال موترها میدوید ورنج خودرا بدین گونه از دل بیرون میکرد وباردیگر تا که موتری را درقریه اش می دید دلش صبرداشت.
جمپ وجول سرک وتیز راندن تکان موتر طبیعت حادثه وعامل عادی فعالیت سفربود.
لیکن ساعت ها گردش وسفر بی اختیارو وقفه دار درموتر برای هرسواری ودریوردرخلای رفتن به اجرای امورنوعی تفریح با زحمتی بود که گاه گاهی فریاد خستگی از زبان شان بیرون میشد.
گرسنگی، تشنگی، خستگی وبوییدن گرد وخاک حین رفتن به موترهای عوارض داردرمحیط ومحلات کوهستانی وصعب العبور که سرک هایش به خواهش طبیعت ساخته شده بود مسافرین را عادت زحمت داده بود.خامه بودن سرک ازیک سووخم وپیچ های سنگلاخ دار وکپرک دار بسیار ازسوی دیگر شوق راننده را درکوتاه شدن راه وسواری هارا درختم شدن راه زار کرده ومیکرد کمترکسی بود که از گذشته سفردهان به شکایت بازنکند.
ازسفر وتکان موتر که بگذریم!
درد کمر مرد مسافر بدون سواری موتر هم از یادش نمی رفت چون کمرکارکشته اش درهرزمان ومکان با درد وجوری با او بود. باید گفت که درد های کمر نیز هوشیارانه ازطریق سگنال های اعصاب به بهانه های گوناگون درد را به انسان مهم واساسی جلوه میدهند. درحالیکه اگر برضد درد کمر وپاها فکری شود راهی بهتراز دواهم وجود دارد که اکثرمردمان بی خبربوده وخود آماده عملی کردن بعضی تدابیر نمیباشند. گویا چنان وانمود می نمایند که همه کارهای فزیکی بدوش کمراست. ولی راهای هم وجود دارد که سنگینی وزن وضرر برداشتن آنرا بالای کمر را کاهش داده فشار کلی وزن را از بالای کمردورمیکند.طورمثال وقتی میخواهید وزنی را بردارید زانوهارا خم ویا قات کنید آنگاه فشار بالای کمرنمیرسد. دراصل غیرعادلانه است که شکم آرام میخورد ولی وقت کار و وزن برداشتن کمر وزانوها جبران خساره میکنند ومسولیت وهدایت تمام بدن را بدوش دارند این گیله وتفاوت در بی انصافی تقسیم زور وحق فعالیت بدن به میان آمده است.
از گیله کمر که بگذریم!
مرد قد دراز ولنگ دراز غمخواری کمر وشکم وسروبرخودرا با احتیاط داشت وتشویش داشت زودترازین به غم کدام یک ازین ها برسد.
بارها دوا ودعارا برحق اعضای بدن رنجورخود روا میدارد ولی کاربجای نمیرسد که نتیجه مطلوب بدست آمده باشد ونه چنان میشد که از درد هر روز وهردم خلاص میشد بلکه پنداشتنی وپذیرفتنی بود که این دردهای عصبی با تمام ناز ونخره اش تا آخرعمر با مرد همنوا خواهند بود.
طوری شده بود که بین درد کمر وسوزش معده ودرد سرهماهنگی وسازش جدا نا پذیر ایجادگردیده بود. اگر چند ماه واندی درد معده وکمر بسراغش نمی آمد مرد لاغر اندام درانتظارش بود که حتمی رفیق نا مرد ویار جفاکار به سراغ می آید و درین فرصت همه شرکای درد بدن درکارخود توافق روح وجسم رابرهم میزدند تا موقع را برای درد های دیگرندهند. از روی ناچاری تاکه زنده هستیم باید به این دردهای عضوی مرتبط به فصل عمرعادت داشته باشیم وهرچه ازآن درد هاپیش آید به دیده بد نه نگریم وجان محبوب خودرا مسکن زاده دردها بدانیم.
صبح همانروزها وقتیکه خواب ازچشمانش می پرید کمرش درد وسوزش میکند او برای جلوگیری از درد از اطاق بیرون میشود وگردش میکند ولی بازهم مغز جذب کننده متوجه حال میشود وهر لحظه تشویش مرد مشوش را ثبت میکند ودرموقع ضرورت بارها بیادش میدهد که خود گفته بودی درد کمرمرا رها نمیکند هیمن خبرمغز یک مفکوره جداگانه درسیستم اعصاب برایش ایجاد میکند وآنگاست که موضوع از یادش نمیرود.
مرد لاغر اندام وقتی معتقد میشود که دردش دوا نمیشود باز فکرمیکند که بعضی هدایات وگپ های داکتران را خودش بجا آورده ودیگر تکلیف رفتن به داکتر وخوردن دوا را کمتر کند تا شکایت وحکایت مغز وتشویش دل ازهم جدا شده ومداخله به کاری یکدیگر نداشته باشند.
همنیگونه مرد کمردرد صبح وقت نزد داکتر میرود آنقدر صبح وقت بود که داکتر ومحافظ تازه از خواب بیدارشده بودند ودرجریان راه مرد مریض را سرما میرسد وحین رسیدن به کلینیک درد کمرش زیادترمیشود. مانند یک آدم بی پروا وارد اطاق خواب داکتر ونرس میشود چون همان موقع وقت نماز صبح است او می بیند که کسی سرنماز استاده است ومنتظرمیماند کسیکه فکرمیکرد داکتر باشد نمازش را تمام میکند واز وی میپرسد برای چه منظور دراین صبح وقت وارد اطاق ما شده ای؟ مرد کمردرد از روی مجبوری با تواضح وفروتنی میگوید: من مسافر رهرو هستم وشبم در سماوار خنک سپری شده وفعلادرد کمرم شدت یافته وحالا نزد شما آمدم که از روی رحم ومرحمت برایم مرهم ودوای بدهید تا تسکین دردم شود وبه سفرم ادامه دهم قبل ازینکه داکتر حرفی بزند محافظ کلینیک میگوید: برو کاکا هنوز رسمیات شروع نشده وداکتران نه آمده اند مرد کمردرد باز با التماس وعجز طلب یک امپول وقرصی را میکند که تشنج دردش کاهش یابد تا حد اقل بتواند به جای برسد اومیگوید اگرهمین اندازه کمرم درد کند نمیتوانم یک قدم هم بروم ویا ذریعه موتر سفرکنم زیرا از سبب تکان موتربود که کمرم به این حال رسیده است.
درهمین اثنا شخص میانه قد وجوانی خوش صورت وارد اطاق میشود از ماجرای شخص مسافر آگاه میشود بدون درنگ برای محافظ هدایت میدهد تا یک پیچکاری وچندپاکت تابلیت درد رابرای این مریض از داخل الماری گرفته واول پیچکاری را تطبیق کند وبعد دوا رابدهد.
مرد کمر درد از دیدن ترحم برحالش خوشنود میشود وبرای این شخص مهربان کلام خیر ودعا میگوید وتقاضا میکند اگر امکان داشته باشدچند دقیقه کنار بخاری گرم اطاقشان برایش جای بدهند تا کمرش گرم وخستگی پیاده گردی ازتنش دورشود. داکترکلینیک که شخص دلسوزبود برای محافظ میگویدکه هرچه زودتر دربخاری آتش بیشتر بکند وچای هم برای مریض بدهد ویک بالشت رانیز پشت گمرش بگذارد. محافظ که دراول این مریض نابهنگام را از اطاق بیرون میراند پیشانی اش ترش ترمیشود لیکن به ناچار هدایت داکتررا بجا می آورد دوا را برای مرد کمردرد می آورد وچند دقیقه که گذشت داکتر تلویزیون را روشن میکند درپرده تلویزیون تلات آیات قرآن شروع میشود داکتر میگوید : این جا آیات تلات میشود گوش کنید بسیار دلچست است.
مرد کمردرد که تازه دلش نرم شده بود وصدائی تلات قرآن بگوشش خوش میخورد خودرا روی به پشت تکیه داده وچشم بسوی تلویزیون میدوزد وبا عجله چای داغ را با تابلیت ها مینوشد، آهسته آهسته درد کمرش آرام میشودوعرق تمام بدنش را ترمیکند ولی محافظ باچشمان کج بد بد بسوی مرد کمردرد میدید ودر دل برایش سخت دردمند وناگوار معلوم میشد.
درین اثنا داکتر به بستر خواب رفت محافظ با قهر وتند خوی گفت: کا کا حالا برو برایت دوا دادیم مرد مریض از جایش بلند شد وگفت: من میروم ودوا را داکتر برایم داد تو بخیل نمیخواستی من یک لحظه کنار بخاری کلینیک بنشینم وخودرا گرم کنم وتو برایم هیچ کمکی نکردی یادت باشد که راست گفته اند: مردی ونامردی یک قدم راست.
پایان
ولسوالی دولینه 
حمل ١٣٩٢