آرشیف

2015-5-19

محمد دین محبت انوری

فـــــــــراق زادگـاه

باران می بارید که از خانه زنگ تلفون آمد وگفتند که مهمانها آمده اند گفتم کدام مهمانهاگفتند برادرشما، از خوشحالی خودرا گم کردم وحالم بهتر شد نمیدانستم که اول چه کار کنم از دفتر فرارکردم وخودرا به عجله بخانه رساندم دلم تپش گرفته بود وچشمانم روشن تر میشد.رخ نوران وروحانی برادررا دیدم اورا به آغوش گرفتم بوی علف وخاک وخانواده ونزدیکان ام را بیاد به من داد.گرمی ومحبت آغوشش مرا آرام کرد وقلب نالان وهجران دیده ام رام شد.لنگی سفید، ریش سیاه وسفید، گونه های گندمی، چشمان میشی ولبان گرده ای وبینی بلندش مرا بیاد دوران کودکی انداخت که در پهلوی او برای حجمع آوری هیزم وعلف زحمت میکشیدم همان زحمات ومشقات به نظرم خوش آیند ودل پذیرمی آمد ویاد آنزمان را از ذهنم فراموشی کرده نمیتوانم.
جورپرسانی واحوال پرسی دنباله دار ولذت بخش بود. از هرجای از قریه زیبایم پرس وپال میکردم دلم هوس میکرد که ای کاش اگر خودم رفته نمیتوانم چشمان مرا انجا ببرند.
تاباشد بعداز چندین سال با دیدن زادگاه فرخنده آرامش روانی ام را دوباره بدست آورم.
زادگاهی دارم که در وقت کودکی  زمانیکه زمستانها مکتب ما رخصت بود بیاد مکتب  گریه میکردم وبی صبرانه منتظر آمدن بهار ورفتن به مکتب بودم.مکتب برایم کعبه دل وجای مقدس بود.مکتب را از خانه وخانواده بیشتر دوست داشتم آنزمان فکرمیکردم جنت دنیا مکتب است وازین زیباتر وخوشنماتر مکانی وجود ندارد.
زمانیکه در مکتب بودم خودرا خوشبخت وشاد وبا غرور وتوانا حس میکردم.
مکتب مر امجنون کرده بود دل کندن ورفتن از مکتب برایم محال وناگوار بود معلمین را مانند پدر معنوی وفرشته های  معرفت ونجات از جهل دوست داشتم با همصنفی هایم عاشقانه زنده گی میکردم.
حیف وصدحیف که آن مکتب ومکان شایسته ودل انگیز را جاهلان وقت به آتش کشیدن وحالا نشانی از آن تعمیر بی نظیر وعصری نمانده است. ویران کردن مکتب وسوختاندن مکتب به نظرم آوردن قیامت بود وآنرا مشابه تخریب مسجد ومدرسه میدانستم هرگز غم واندوه که از ویرانی مکتبم در دل دارم فراموش نخواهم کرد ومکتب جای تحقق تمام رویاها وآرزوهایم بود جایش را هیچ مکتب دیگر در دلم پر کرده نمیتواند. چون ساختمان آن به تیپ قدیم واز سنگ آباد شده بود که از جمله آثار تاریخی وقدیمه بشمار میرفت ونظیرآن من چنین تعمیری ندیده بودم.مکتب ومعلم همه هستی قریه ما بود وودریغا که برباد رفت ولی خاطره وداغش در دل تمام مردم قریه باقی مانده است.
برادرم مدت سه روز راهمرایم سپری کرده و رفت دلم را باخود برد من در انتظار آمدن بار دیگرش هشتم واما فراق زادگاهم در روح ورانم باقمیانده است.

پایان
شهر فیروزکوه
ثور1394