آرشیف

2019-1-1

عبدالکریم غریق

عروه بن زبیر أسدِي قُرَشِي مَدَنِي:

عروه بن زبیر بن عوام بن خویلد بن اسد بن عبدالعُزَّی بن قُصِي بن کلاب اسدِي قرشِي مکنی به ابو عبدالله مدنِي بوده، و مادرش أسماء ذات النطاقین دختر حضرت ابوبکر صدیق(رض) است.(7) موصوف امام و عالم اهل مدینه، محدث کثیرالحدیث، فقیه قابل اعتماد، یکی از فقهای هفتگانه و تابعان برجسته و معروف می باشد. وی در اواخر دوران خلافت حضرت عمر فاروق در سال 22 یا 23 هجری قمری مطابق سال 644 میلادی و بنا به قول بعضی از مورخین در اوایل خلافت حضرت عثمان متولد گردیده، و او را پدرش زبیر بن عوام (رض) به اسم صحابی بزرگوار عروه بن مسعود ثقفِي کرد، همان که قومش او را به طائف فراخواندند، و همانجا به شهادت رسانیدند. بنا به گفته مصعب زبیری بین او و برادرش عبدالله بیست سال فاصله سنی بود.(13) عروه در خانواده أی از سادات مسلمین در صدر اسلام زاده شد، که پدرش زبیر بن عوام بن خویلد اسدی حواری رسول الله(ص) مادرش اسماء ذات النطاقین دختر حضرت ابوبکر صدیق(رض) مادر بزرگ پدری اش صفیه دختر عبدالمطلب عمه رسول الله(ص) برادرش عبدالله بن زبیر اولین مولود مسلمین بعد از هجرت، عمه پدرش ام المومنین خدیجه دختر خویلد اولین همسر رسول الله (ص) و خاله اش ام المؤمنین عائشه همسر محبوب پیامبر اسلام(ص) بودند. او در مدینه متولد گردید، و عده أی زیادی  از صحابه  را ملاقات نموده، و از آنان تعلیم گرفت، و در سایه همین تعلیمات یاران پیامبر اسلام(ص) بود، که یکی از بزرگترین فقهای مدینه گردید.(14) فرزندان و همسران عروه بن زبیر عبارت اند از: عبدالله بزرگ ترین پسر عروه که از خطبای معروف بود، و عمر همان که به همراه عمویش عبدالله بن زبیر بود، و در جنگ با حجاج بن یوسف ثقفی به شهادت رسید، و اسود و ام کلثوم و عایشه و ام عمر مادر ایشان فاخته دختر اسود بن ابی البختری بن هاشم بن حارث بن اسد بن عبدالعزی می باشد. یحیی که عالمی نسب شناس بود،  و به وسیله نزاعی که بین او و ابراهیم بن هشام عامل هشام بن عبدالملک در مدینه رخ داد، مضروب شد، و به همین سبب در مدینه درگذشت، و محمد همان که در سنابک شام وفات یافت، و عثمان از خطبای معروف، و ابوبکر و عایشه و خدیجه مادر ایشان ام یحی دختر حکم بن ابی العاص بن امیه بن عبد شمس، خواهر مروان بن حکم اموی و عمه عبدالملک بن مروان اموی می باشد. ابومنذر هشام که جزء فقها و حفاظ مدینه بود، و صفیه مادرایشان کنیزی می باشد. عبیدالله مادرش أسماء دختر سلمه بن ابی سلمه بن عبدالاسد از خاندان مخزوم می باشد. مصعب و ام یحیی مادرشان کنیزی به نام واصله می باشد. دختری هم به نام أسماء داشت، که مادرش سوده دختر عبدالله بن عمر(رض) می باشد، و مادر سوده صفیه دختر ابوعبید بن مسعود ثقفی بود. عروه بن زبیر همسر دیگری نیز از بنی شیبان داشته، که به همراه او به مصر سفر کرده، و مدت ده سال در آن سرزمین اقامت نموده است.(14) وقتی عمر بن عبدالعزیز از طرف عبدالملک بن مروان به حکومت مدینه منسوب شد، ده تن از علمای مدینه از جمله عروه بن زبیر را فراخواند، و از آنان خواست، تا او را در اداره امور مدینه یاری نمایند. از عروه بن زبیر در کتاب های سیره، مغازی، تاریخ و مسانید اخبار و روایات فراوانی نقل کرده اند، در مغازی وی را اولین کسی دانسته اند، که صاحب تصنیف بوده است، چنان که محمد بن اسحاق کتاب مغازی عروه بن زبیر را به وسیله شاگردش یزید بن رومان استماع کرده است، اما این که عروه اطلاعات خود را در کتابی تحریر کرده، و یا آن که فقط به صورت منظم به اشخاص املاء می کرده است، اطلاعی در دست نیست، ولی در این شکی نیست که عبدالملک بن مروان خلیفه اموی از عروه در مورد وقایع صدر اسلام پرسش های می نموده، و او نیز در نامه های که در جواب عبدالملک می نگاشته، از ابتدای نزول وحی و آغاز کار مسلمین در مکه و غزوات پیامبر اسلام(ص) و حوادث آن سخن رانده است. بیشتر روایات عروه از طریق شاگردش ابوالاسود محمد بن عبدالرحمن بن نوفل معروف به یتیم عروه نقل و منتشر شده است، ظاهراً مقصود از مغازی که به عروه نسبت داده شده، باید همان روایات مربوط به سرگذشت رسول اکرم(ص) و غزوات آن حضرت باشد، که ابوالاسود از عروه نقل کرده، و شخصاً در این باره کتابی تالیف ننموده است، خصوصاً این که سیره نویسان بعدی نیز کتابی از مولفات عروه را ذکر نکرده اند. با همه این احوال هرچند دلیل محکمی در دست نداریم، که عروه کتاب مخصوصی در باب سیره پیامبر اسلام(ص) نوشته باشد، ولی از آن جا که واقدی و ابن اسحاق مطالب زیادی از او نقل کرده اند، تردیدی نیست که عروه نخستین کسی است، که سیره رسول الله(ص) را به صورتی که بعدها شکل گرفته تدوین کرده بود.(15)عروه بن زبیر از پدرش زبیر بن عوام، برادرش عبدالله بن زبیر، مادرش أسماء دختر حضرت ابوبکر صدیق، خاله اش ام المومنین عایشه، علی بن ابی طالب، سعید بن زید بن عمرو بن نفیل، حکیم بن حزام، زید بن ثابت، عبدالله بن جعفر بن ابی طالب، عبدالله بن عباس، عبدالله بن عمر، عبدالله بن عمرو بن عاص، اسامه بن زید، ابوایوب انصاری، ابو هریره، عمرو بن عاص، ناجیه اسلمِي، ابی حمید ساعدِي، نیار بن مکرم أَسلمِي، بُسره دختر صفوان، زینب دختر ابی سلمه دختر اندر رسول الله(ص)، ام المومنین ام سلمه همسر رسول الله(ص)، ام هانی دختر ابوطالب، ام المومنین ام حبیبه دختر ابوسفیان، اسماء دختر عمیس، ضُباعه دختر زبیر بن عبدالمطلب، عَمره دختر عبدالرحمن انصاری، فاطمه دختر حُبَیش، فاطمه دختر قیس، ام شریک، جابر بن عبدالله انصاری، بشیر بن سعد پدر نعمان بن بشیر، نعمان بن بشیر، مروان بن حکم، بشیر بن ابو مسعود انصاری، حمران بن أبان مولای حضرت عثمان، عبدالرحمن بن عبدالقارِي، أَبِي مُراوح غفارِي، جُهمان غلام آزاد کرده و وابسته قبیلۀ اسلم، ابی سلمه بن عبدالرحمن بن عوف، حجاج بن حجاج اسلمِي، امام حسن و امام حسین فرزندان حضرت علی بن ابی طالب، حمزه بن عمرو أسلمِي، زُبید بن صَلت، سفیان بن عبدالله ثقفِي، سهل بن ابی حَثمه، عاصم بن عمر بن خطاب، عبدالله بن أرقم، عبدالله بن زَمعَه بن أَسود، عبیدالله بن عدِي بن خِیار، عثمان بن طلحه حَجَبِي، عمر بن ابی سلمه پسر اندر رسول الله(ص)، قیس بن سعد بن عُباده، محمد بن مسلمه انصاری، مِسوَر بن مَخرمَه، معاویه بن ابی سُفیان، مُغِيرَه بن شُعبَه، نافِع بن جُبیر بن مُطعِم، هِشام بن حکیم بن حزام، یحیی بن عبدالرحمن بن حاطب، أبِي سعید خُدرِي و مردمان زیاد دیگر حدیث روایت نموده، و از او فرزندانش عبدالله، عثمان، هشام، محمد و یحی، نواسه اش عمر بن عبدالله بن عروه، برادرزاده اش محمد بن جعفر بن زبیر، ابوالاسود محمد بن عبدالرحمن بن نوفل یتیم عروه بن زبیر، سلیمان بن یسار، ابوسلمه بن عبدالرحمن بن عوف، ابو برده بن ابو موسی، عبیدالله بن عبدالله بن عتبه، تمیم بن سلمه سلمی، سعد بن ابراهیم بن عبدالرحمن بن عوف، حُمَید بن عبدالرحمن بن عوف، سعید بن خالد بن عمرو بن عثمان بن عفان اموی، صالح بن کیسان، محمد بن مسلم بن شهاب زُهرِي، عبدالله بن ابوبکر بن محمد بن عمرو بن حزم، ابو زناد عبدالله بن ذَکوان، عبدالله بن عبیدالله بن أَبِي مُلَیکَه، عبدالله بن نِیار بن مُکرَم أَسلمِي، عبدالله بن بَهِي، عراک بن مالک، عطا بن ابی رباح، عمر بن عبدالعزیز، عمرو بن دینار، محمد بن ابراهیم تیمی، محمد بن مُنکَدر، مسافع بن شیبه حَجَبِي، هلال الوزان، یزید بن رومان، یزید بن عبدالله بن خَصِیفه، جعفر صادق بن محمد بن علی بن حسین بن علی، صفوان بن سلیم، بکر بن سَواد جُذامِي، جعفر بن مصعب، حبیب بن ابی ثابت، حبیب مولای عروه بن زبیر، خالد بن أبِي عمران قاضِي افریقیه، داود بن مُدرک، زَبرِقان بن عمرو بن امیه ضَمرِي، زُمَیل بن عباس مولای عروه بن زبیر، سلیمان بن عبدالله بن عُوَیمر أَسلَمِي، شَیبه خُضرِي، صالح بن حسان انصارِي، عاصم بن عمر بن عثمان، عبدالله بن إِنسان طائِفِي، عبدالله بن أَبِي سلمه ماجِشون، عثمان بن ولید مولای أَخنَسِیین، علی بن زید بن جُدعان، عمران بن أبِي أَنس، مُجاهد بن وَردان، محمد بن ابراهیم بن حارث تَیمِي، مَخلَد بن خُفاف غِفارِي، مُسلم بن قُرط، معاویه بن اسحاق بن طلحه بن عبیدالله، منذر بن مغیره، موسی بن عقبه، هلال بن حمید وَزَّان، ولید بن ابی الولید، وَهب بن کَیسان، یحیی بن ابی کثیر، یزید بن عبدالله بن قُسَیط، یزید بن ابی یزید مصرِي، ابوبکر بن حفص بن عمر بن سعد بن أَبِي وَقَّاص، و جماعتی دیگر روایت نمودند.(2و6)
 نامبرده شخص صالح و عالم به دین بود، و در فتنه های آن روزگار دخالتی نکرد، و وقتی حجاج بن یوسف ثقفی برادرش عبدالله بن زبیر را در مکه محاصره نمود، عروه نزد حجاج رفت، و برای برادرش امان گرفت، اما عبدالله قبول نکرد، و باز زمانی که عرصه بر عبدالله تنگ شد، برادرش را تشویق به صلح و تسلیم کرد. و پس از شهادت برادرش عروه به همراه عده أی دیگری به نزد حجاج رفتند، و با عبدالملک بن مروان بیعت نمودند.(15) وی مردی سخی، جواد و با کرامت بود، و برای اهالی مدینه در آن شهر چاهی حفر کرد، که آبی بهتر و گواراتر از آن در مدینه نیست، و بنام چاه زبیر معروف است. و نیز در مورد عروه نقل شده است، که وی صاحب یکی از بزرگترین باغ های مدینه بود، باغی دارای آبی گوارا، درختانی انبوه و نخل های بلند قامت. او برای اینکه باغش در طول سال از آزار و اذیت حیوانات و نیز بازی کودکان در امان باشد، اطراف آن را دیوار می کشید، و هنگامی که فصل خرما فرا می رسید، و میوه ها خوشایند شده، و می رسیدند، با تخریب قسمتی از دیوار باغ مردم را اجازه دخول می داد، مردم هم آنچه بر ایشان گوارا بود، از میوه های باغ می خوردند، و هر آنچه می خواستند، با خود حمل می کردند، وی هرگاه داخل باغش قدم می زد، این آیه قرآنی را تکرار می نمود: (وَ لَو لَا إِذَا دَخَلتَ جَنَّتَکَ قُلتَ مَاشَاءَ اللهُ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللهِ.)ترجمه: و تو چرا وقتی به باغ خود درآمدی نگفتی همه چیز به خواست خداوند است، و جز قدرت خدا قوه أی نیست؟ سوره کهف آیه سی و نهم.(16) عروه محدث مورد اعتماد و فقیهی بلند مرتبه، امین و دقیق بود، و علاوه بر فقاهت و روایت حدیث شعر نیز می سروده، و یکی از شعرای عصر خود بوده است، چنانچه وقتی در عقیق زندگی می کرد، و قصری در آن جا آباد نمود، شعری سروده، که ابیاتی از آن چنین است:
        بَنَینَاهُ     فَأَحسَنَّا         بناهُ             بِحَمدِالله  فِي   خَیرِ العَقِیقِ          تراهُم ینظُرونَ إِلَیهِ شَزراً        یَلُوحُ لَهُم عَلَی وَضَحَ الطَّرِيق
        فَسَاءَ الکَاشحِينَ وَ کَانَ غَیظاً            لأَعدَائِي وَ سُرَّ بِهِ صَدِيقِي          یَرَاهُ  کُلُّ مُختَلِفٍ  وَ  سَارً       وَ  مُعتَمِدٍ  أِلَی البَیتِ  العَتِيق
    می گویند: وقتی عروه بن زبیر از ساختن قصر و چاههای مربوط به آن فارغ شد، جماعتی از مردم را فرخواند و طعامی ترتیب کرد، حاضران ساختن عمارت مذکور را به وی تبریک گفتند، و غذای مذکور را صرف نمودند.(12)
    عثمان بن عبدالحمید بن لاحق پسر عموی بِشر بن مُفَضَّل بن لاحق به نقل از پدرش می گوید: عمر بن عبدالعزیز می گفت: کسی دانسته تر از عروه بن زبیر نبود، و آنچه را که می فهمید می داند، پوشیده نمی گذاشت. اعمش به نقل از ابی الزناد عبدالله بن ذکوان می گوید: فقهای مدینه چهار کس بودند: سعید بن مسیب، عروه بن زبیر، قَبِيصه بن ذُؤیب و عبدالملک بن مردان.(4) عبدالرحمن بن ابی زناد به نقل از پدرش می گوید: بزرگان فقهای مدینه عبارت اند از: سعید بن مسیب، عروه بن زبیر، قاسم بن محمد بن ابی بکر، ابوبکر بن عبدالرحمن بن حارث بن هشام، خارجه بن زید بن ثابت، عبیدالله بن عبدالله بن عتبه بن مسعود و سلیمان بن یسار. خالد بن نزار به نقل از سفیان بن عیینه می گوید: دانسته ترین مردمان به احادیث ام المومنین عایشه(رض) سه کس می باشند: قاسم بن محمد، عروه بن زبیر و عَمرَه دختر عبدالرحمن.(1)
ابن مدینِي از سفیان و او از زهری روایت نموده، که گفت: عروه را بحری دیدم، که با گرفتن دلوی آب آن کم نمی شود. ضَمره به نقل از ابن شوذب می گوید: عروه روزانه نصف قرآن کریم را قرائت می کرد، و تنها شبی قرائت او متوقف شد، که پایش را قطع کردند.  ابو اسامه از هشام بن عروه روایت نموده، که گفت پدرم در هنگام مرگ هم روزه دار بود، برایش گفتند که افطار کن، اما او افطار نکرد.(4) 
   امام محمد بن حبان در کتاب تقریب الثقات می نویسد: عروه بن زبیر بن عوام قرشِي مکنی به ابوعبدالله مدنِي برادر عبدالله بن زبیر از جمله تابعین، از اهالی مدینه و از افاضل و علماء آن شهر بوده ، و در تاریخ وفات وی اختلاف است، بعضی از مورخین وفات او را در سال 94 تعدادی در سال 95 عده أی در سال 99 برخی در سال 100 و جمعی در سال 101 هجری قمری گفته اند.(3)
   امام ابوعبدالله شمس الدین ذهبی در کتاب سیر اعلام النبلاء می نگارد: زبیر بن بکار می گوید: محمد بن ضحاک از عروه روایت نموده، که گفت: در زمان محاصره خانه حضرت عثمان(رض) توسط مخالفان من با تعدادی از نوجوانان هم سن و سالم ایستاده بودیم، و محاصره کننده گان را مشاهده می کردیم، دیدیم یکی از مخالفان که چوبی بدستش بود، می خواهد به خانه حضرت عثمان(رض) داخل شود، در این حال برادرم عبدالله بن زبیر به او رسید، و یک ضربه أی مرگبار را نثار او کرد، فرد مذکور کشته شد، و بر سنگ فرش زمین له گردید، من بر بچه های که همراه من بودند، گفتم: او را برادرم کشت. ابواسامه به نقل از هشام و او از پدرش عروه می گوید: من و ابوبکر بن عبدالرحمن را به واسطه کم سنی از اشتراک در جنگ جمل ممانعت نمودند. یحیی بن معین می گوید: عروه بن زبیر در این هنگام سیزده ساله بوده است. ابن ابی زناد از عبدالرحمن بن حمید بن عبدالرحمن روایت نموده، که گفت: به همراه پدرم به مسجد رفتم، مردم را دیدم، که بر گرد مردی جمع گردیدند، پدرم گفت: نگاه کن که این شخص کیست! نگاه کردم، دیدم عروه بن زبیر است، با تعجب به پدرم گفتم، پدرم گفت: پسرم! تعجب نکن، من دیدم که یاران رسول الله(ص) هم از او سوال می نمایند. ابن عیینه به نقل از زهری می گوید: عروه بواسطه نقل احادیثش بین مردم الفت و محبت ایجاد می کرد. ابن نمیر از هشام روایت نموده، که گفت: عروه پرهیزگارترین مردم در زمانه خود بود.
انس بن عیاض از هشام بن عروه روایت نموده، که گفت: وقتی عروه از مدینه به منزلش به عقیق رفت، و در آن جا ساکن گردید، مردم برایش گفتند: چرا خود را از مسجد رسول الله(ص) دور ساختی! گفت: (در مدینه) مردم را دیدم:مساجدهم لاهیة، و اسواقهم لاغِیَة، والفاحشة فِي فجاجِهِم عالیة، فکان فیما هنا لک –عَمَّا هم فیه – عافیة. ترجمه: در مساجد شان کار های بیهوده جریان دارد، در بازار های شان اعمال زشت صورت می گیرد، و کار های ناروا در بین شان زیاد است، پس ترا در آن جا چطور می شود که از آنچه جریان دارد در امان بود.  سلیمان بن مَعبَد می گوید: أصعمِي از ابن أبِي الزناد و او از پدرش روایت نموده، که گفت: در یک اطاق مصعب، عبدالله و عروه پسران زبیر به همراه عبدالله ابن عمر نشسته بودند: گفتند: هرکدام بگویند، که چه آرزو دارند؟ عبدالله بن زبیر گفت: من آرزو دارم، که خلیفه مسلمین شوم. عروه گفت: من آرزو دارم، که عالم شوم. مصعب گفت: من آرزو دارم، که با زنی عراقی ازدواج نمایم، هم چنین عائشه دختر طلحه و سکینه دختر امام حسین هم همسران من باشند. اما عبدالله بن عمر گفت: من آرزو دارم، که خداوند بزرگ مرا مورد آمرزش قرار دهد. تمام آن ها به آرزوی خود رسیدند، و شاید خداوند عبدالله بن عمر را هم مورد آمرزش قرار داده باشد. ابی الأسود به نقل از عروه می گوید: من از عبدالله بن عمر دخترش سوده را خواستگاری نمودم، و ما در حال طواف کعبه بودیم. او جوابی برایم نداد. و بعد وقتی به مدینه آمدیم، از نزدش می گذشتم، برایم گفت: تو بودی که سوده را از من خواستگاری کردی؟ گفتم: بلی. گفت: تو او را خواستگاری کردی، و ما در حال طواف بودیم، و آن حالتی که انسان رحمت خداوند را به چشم سر مشاهده می کند. و الآن آیا برای تو به سوده حاجتی هست؟ گفتم: از این که به زبان بیاورم، بر ازدواج با او شایق تر هستم. گفت: ای پسر! برو عبدالله بن عبدالله(پسرش)  و نافع (غلام آزاد کرده شدۀ عبداله بن عمر) را صدا کن. می گوید: برایش گفتم: از بعضی از افراد خاندان زبیر هم کسی را دعوت کنم. گفت: نه. گفتم: غلام آزاد کرده شدۀ خبیب را چطور؟ گفت: جای او از این جا فاصله زیاد دارد. و بعد برای آن دو نفر دعوت شده گفت: این عروه پسر ابوعبدالله(زبیر بن عوام) است، از احوال او آگاهی دارید، او سوده را از من خواستگاری نموده است، و من سوده را به همسری او درآوردم، زیرا خداوند از برای زنان مسلمان مردان مسلمان را قرار داده است، و بعد این آیه را تلاوت نمود: (فَإِمسَاکٌ بِمَعرُوفٍ أَو تَسرِیحٌ بِإِحسَانٍ.)ترجمه: نگاهداری(زن) به گونۀ شایسته(و عادلانه) یا رها کردن(او) با نیکی(و بایستگی و بدور از ظلم و جور.) سوره بقره آیه دوصد و بیست و نهم. و بعد گفت: یا عروه! قبول کردی؟ گفتم: بلی. گفت: خداوند به تو مبارک گرداند. هشام بن عروه می گوید: عبدالله بن زبیر به مدت نه سال در مکه اقامت داشت، و عروه نیز به همراهش بود. ابن عیینه می گوید: وقتی که عبدالله بن زبیر به شهادت رسید، عروه با اموالی به طرف مدینه رفت، اموال را آنجا گذاشت، و به طرف شام به نزد عبدالملک بن مروان حرکت نمود، وقتی به دروازه عبدالملک رسید، برای دربانش گفت: برو به امیرالمؤمنین بگو: ابوعبدالله به دروازه ایستاده است. دربان برایش گفت: بگویم: کدام ابوعبدالله؟ عروه گفت: تو چنین بگو کافی است. دربان رفت، و برای عبدالملک گفت: مردی بر دروازه ایستاده است، و آثار سفر بر چهره اش هویدا است، چنین می گوید. عبدالملک گفت: او عروه بن زبیر است، او را اجازه دخول بده، و قتی عبدالملک او را دید، از جایگاهش پائین آمد، از او احوالپرسی کرد، و گفت: حال ابوبکر(عبدالله بن زبیر) چگونه بود؟ عروه گفت: او کشته شد، رحمه الله تعالی. عبدالملک از صندلی اش پائین آمد، و بر زمین سجده کرد، در این هنگام نامه حجاج بن یوسف ثقفی به نزد عبدالملک رسید، که در آن نوشته بود: عروه به همراه اموال برادرش فرار کرده است، اگر اجازه دهید، اموال را از او پس بگیرم. عبدالملک در جواب حجاج نوشت: متعرض عروه نشود.  عامر بن صالح از هشام بن عروه روایت نموده، که گفت: برادرم محمد که مادرش دختر حکم بن ابی العاص بود، از بالا بر اصطبل ولید افتید، چهارپایان او را لگدکوب کردند، که بواسطه آن وفات یافت. مردی به نزد عروه آمد، و برایش تعزیت گفت، عروه گفت: اگر به جهت قطع شدن پایم برایم تعزیت می گوئی، آن را تحمل نموده، و راضی هستم. مرد گفت: نه بواسطه مرگ پسرت محمد برایت تعزیت می گویم. عروه گفت: او را چه شده است؟ وی را از مرگ محمد پسرش خبر دادند. عروه گفت: پروردگارا! شکر می کنم و از تو راضی هستم، تو از من عضوی را گرفتی و عضوی را باقی گذاشتی، و فرزندی را گرفتی، و فرزندانی را باقی گذاشتی. و وقتی به مدینه آمد، ابن منکدر به نزدش رسید، و برایش گفت: چطور هستی؟ عروه این آیه را قرائت نمود: (لَقَد لَقِينَا مِن سَفَرِنَا هَذَا نَصَباً.) ترجمه: واقعا در این سفر مان دچار خستگی و رنج زیادی شده ایم. سوره کهف آیه شصت و دوم. جریر از هشام بن عروه روایت نموده، که گفت: از کسی از مردمان پسندیده نشنیدم، که پدرم را به بدی یاد کند. احمد بن عبدالله عِجلِي می گوید: عروه بن زبیر تابعِي ثقه و مردی صالح و نیکوکاری بود، و در هیچ یکی از فتنه های زمانش شرکت نکرد. ابن خراش می گوید: عروه بن زبیر ثقه است.(2)
   أبِي العباس احمد بن محمد بن ابراهیم بن ابی بکر بن خلکان در کتاب وفیات الأعیان می نویسد: ابوعبدالله عروه بن زبیر بن عوام بن خویلد بن اسد بن عبدالعزی بن قصی بن کلاب قرشِي اسدِي یکی از فقهای هفت گانه در مدینه بوده است. پدرش زبیر بن عوام یکی از صحابه رسول الله(ص) و یکی از ده نفری است که ایشان را رسول الله(ص) بشارت بهشت دادند، مادر زبیر صفیه عمه پیامبر اسلام(ص) و مادر عروه اسماء دختر حضرت ابوبکر صدیق(رض) ملقب به ذات النطاقین یکی از پیرزنان بهشت است. عروه برادر پدر مادری عبدالله بن زبیر است، برخلاف برادرش مصعب که مادر او زن دیگری بوده است. از عروه بن زبیر درباره حروف قرآن روایاتی نقل گردیده است. عروه بن زبیر احادیث زیادی را از خاله اش ام المومنین عایشه(رض) روایت نموده، و از او محمد ابن شهاب زهری روایت کرده است. عروه بن زبیر مردی دانشمند و نیکوکار بوده، ابن قتیبه در کتاب المعارف صفحه 222 آورده است: هنگامی که عروه در سفر شام بود، در پایش مرض آکله یعنی خوره عارض گردید، و در حضور ولید بن عبدالملک خلیفه اموی پایش را قطع نمودند. در هنگامی که پای عروه را قطع می کردند، ولید او را مصروف نگه می داشت، و با او صحبت می کرد. در این حال عروه هیچ حرکتی نکرد، و ولید نفهمید که چه وقت پای عروه قطع شد، تا آن که  جای زخم را داغ کردند، و از بوی پوست و زخم داغ کرده شده فهمید، که پای عروه قطع شد. ولید تمام شب با او بود، و هیچ گاه او را ترک نکرد. گفته می شود: در همین سفر شام بود، که محمد پسر عروه نیز وفات یافت، وقتی او به مدینه برگشت، این آیه را تلاوت می کرد: (لَقَد لَقِينَا مِن سَفَرِنَا هَذَا نَصَبَاً.) ترجمه: واقعاَ در این سفر مان دچار خستگی و رنج زیادی شده ایم. سوره کهف آیه شصت و دوم. عروه بعد از قطع پایش هشت سال دیگر زنده گی کرد. ابوالعباس مبرد در کتاب المغازی جلد دوم صفحه 419 آورده است: اسحاق بن ایوب، عامر بن حفص و سلمه بن محارب می گویند: عروه بن زبیر به نزد ولید بن عبدالملک رفت، در حالی که پسرش محمد نیز به همراهش بود، محمد به سرای چهارپایان داخل شد، چهارپائی او را با لگد زد، که به اثر ضربه آن محمد مرده بر زمین افتید. در این حال پای عروه را مرض خوره گرفت، او مدتی درد کشید و تحمل کرد، اما مرضش گسترش یافت. ولید برایش گفت: پای خود را در نزد طبیبی مجرب و حاذق قطع کن. عروه قبول نکرد، و خوره تا ساق پایش رسید. ولید برایش گفت: آن را قطع کن، ورنه تمام جسم تو را فاسد کرده، و از بین می برد، و او را به طبیب حاذق و شیخ مجرب و بزرگی که در خدمتش بود برای عمیله قطع کردن پای حواله داد. عروه عملیه قطع پا را قبول کرد، و این آیه را می خواند: (لَقَد لَقِينَا مِن سَفَرِنَا هَذَا نَصَباً.) ترجمه: واقعاً در این سفر مان دچار خستگی و رنج زیادی شده ایم. سوره کهف آیه شصت و دوم. در این هنگام مردی از قبیله بنی عبس که گرفتار بلایا و مصائب زیادی گردیده، و متضرر شده بود، به نزد ولید آمد، و مصائب وارده بر خود را برای ولید چنین تشریح نمود: ای امیر المومنین! شبی در یکی از دره ها همراه اهل و عیال، مواشی، اموال و دار و نادرم اطراق کرده، و آرام خوابیده بودم، و در آن هنگام سراغ نداشتم که هیچ عبسِي از من ثروت و مال بیشتری داشته باشد، در این وقت سیلی خروشان این دره را فراگرفت، و تمام اموال، مواشی، خانواده و فرزندانم را برد، و تنها یک شتر و پسرک نوزادی دیگر چیزی از آن ها برایم باقی نماند، شتر نیز وحشی شد و گریخت، من طفل نوزادم را گذاشتم، و بدنبال شتر رفتم، تا او را بگیرم، و مهار کنم، کمی که به دنبال شتر دویدم، صدای چیغ طفلم را شنیدم، به طرف او برگشتم، و سر او را در دهان گرگی دیدم، که پسرکم را می خورد. باز به دنبال شتر دویدم، به او رسیدم تا می خواستم او را بگیرم، با پایش لگدی شدید بر من حواله کرد، که به چشم من اصابت نمود، که به اثر آن کور شدم، و بینائی چشمان خود را نیز از دست دادم. خلاصه آن شب را در حالی صبح نمودم، که نه مالی دارم، نه صاحب خانواده أی هستم، نه مرا فرزندی است و نه هم چیزی را می بینم. ولید گفت: این مرد را به نزد عروه ببرید، تا بداند که در میان مردمان کسانی هستند، که آنها دچار بلایا و مصائبی عظیم تر و سنگین تر از عروه گردیدند. سعید بن اسد حکایت نموده، و می گوید: ضمره به نقل ازشَوذَب روایت نموده، و گفته است: عروه بن زبیر وقتی که موسم برداشت خرما می رسید، قسمتی از دیوار باغش را بر می داشت، تا مردم داخل شوند، از خرما بخورند، و برای خود ببرند، و وقتی به باغش داخل می شد، این آیه را تلاوت می نمود: (لَو لَآ إِذ دَخَلتَ جِنَّتَکَ قُلتَ مَاشَآءَ اللهُ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللهِ.) ترجمه: کاش! وقتی وارد باغ می شدی(و این همه نعمت و مرحمت و آثار قدرت و عظمت را می دیدی) می گفتی: ماشاء الله( این نعمت از فضل و لطف خدا است، و آنچه خدا بخواهد شدنی است) هیچ قوه و قدرتی جز ار ناحیه خدا نیست. سوره کهف آیه سی و نهم. عروه بن زبیر در هر شبانه روز یک چهارم قرآن را تلاوت می نمود، و شب های نیز برای عبادت شب زنده داری می کرد، و تنها این عملش در شبی که پایش را قطع نمودند، ترک شد، و از شب بعد از آن دوباره تلاوتش را از سر گرفت. ابن قتیبه و دیگران گفته اند: وقتی که جراح عروه را خواست تا پایش را قطع کند، برایش گفت: کمی الکل بنوش، تا احساس درد نکنی. عروه گفت من به جهت عافیت برای خود به آنچه خداوند حرام کرده، روی نمی آورم. باز جراح گفت: پس کمی داروی خواب آور بنوش. عروه گفت: من دوست ندارم عضوی از اعضای بدنم قطع شود، و من احساس درد نکنم، پس درد را تحمل می کنم. راوی می گوید: پس گروهی بر وی وارد شدند، او احساس ناراحتی کرد، و گفت: این ها کیستند؟ گفتند: این ها آمده اند، تا ترا محکم بگیرند، زیرا ممکن است، که توان تو از بین برود و صبر کرده نتوانی. عروه گفت: کافی است، و از شما تمنا دارم، که نفس مرا بر خودم واگذارید. پس جراح با کارد شروع به قطع کردن پایش کرد، تا آنکه به استخوان رسید، و اره را بر استخوان گذاشت، و پایش را قطع کرد. در این حال عروه الحمدلله می خواند و تکبیر می گفت. و بعد وقتی جراح روغن داغ را با قاشق آهنی بر بالای جای بریده شده ریخت، و اطراف زخم را پیش آورد، و بسته کرد، عروه غش کرد، و عرق از پیشانی او جاری گردید. و وقتی پای بریده شده اش را به دست جراح و همکارانش دید، آن ها را فراخواند، پایش را از ایشان پس گرفت، و بر آن بوسه زد، و گفت: خداوند کریم می داند، که بر تو چقدر وزنم را حمل کردم، که اگر کاری نیک و شایسته أی کرده باشم، و هم او می داند، که شاید با تو عمل خلاف و گناهی انجام داده باشم، توبه گارم و پوزش می طلبم. و وقتی فرزندش به اصطبل ولید بن عبدالملک داخل شد و با ضربه لگد چهارپای کشته شد، کسی از وی چیزی نشنید، تا آن که به مدینه برگشت، و می گفت: بارالها! من داری چهار دست و پا بودم، تو یکی را از من گرفتی و سه دیگر باقی است، بر تو شکر می گزارم، و اگر فرزندی را از من گرفتی دیگران را باقی گذاشتی، و اگر مرا مورد آزمایش قرار دادی از تو عافیت می طلبم. و وقتی عبدالله بن زبیر برادرش کشته شد، عروه به نزد عبدالملک بن مروان آمد، و روزی برای عبدالملک گفت: می خواهم شمشیر برادرم عبدالله را برایم مسترد نمائی، عبدالملک برایش گفت: شمشیر عبدالله در بین شمشیر های دیگر است، و من نمی توانم آن را تشخیص دهم، عروه گفت: شمشیر ها را حاضر کنید، من شمشیر عبدالله را می شناسم. عبدالملک امر کرد، شمشیر ها را حاضر نمودند. عروه شمشیری شکسته اما تیزی را برداشت، و گفت: این شمشیر برادر من است. عبدالملک برایش گفت: تو شمشیر برادرت را قبلاً می شناختی؟ عروه گفت: نه خیر. عبدالملک برایش گفت: پس چطور آن را شناختی؟ عروه گفت: با برداشت این گفته نابغه ذبیانِي(یکی از شعرای مشهور عرب) که گفته است:
                                      وَ لَا عَیبَ فِيهِم غَیرَ أَنَّ سُیُوفَهُم           بهنَّ فَلُولٌ مِن قراعِ الکَتائِبِ
ترجمه: در این ها هیچ گونه عیبی نیست مگر این که در شمشیر های شان شکستگی است از نهایتی که با مخالفان خود جنگیده اند. ولادت عروه را در سال بیست و دوم از هجرت و طبق گفته بعضی از مورخین در سال بیست و ششم هجری گفته اند. عروه در قریه خودش در نزدیک مدینه بنام فُرع که از ناحیه رَبذَه است و بین قریه مذکور و مدینه چهار شب مسافت می باشد، و داری آب و نخلسلتان است در سال 93 یا 94 هجری وفات یافت، و در همان قریه دفن گردید. عتبِي می گوید: در زمان خلافت معاویه بن ابی سفیان(رض) بین عبدالملک بن مروان، عبدالله بن زبیر و برادرانش مصعب و عروه رفاقت بود، و آن ها در مسجدالحرام با هم می نشستند، روزی این چهار نفر با هم نشسته بودند، گفتند: بیائید هر کدام از ما آرزویش را بگوید. عبدالله بن زبیر گفت: آرزویم این است که در سرزمین مکه و مدینه امیر و خلیفه باشم. مصعب گفت: آرزویم این است که ملک عراق باشم و با دو عقیله قریش یعنی سکینه دختر امام حسین(رض) و عائشه دختر طلحه (رض) ازدواج نمایم. عبدالملک بن مروان گفت: آرزویم این است که خلیفه تمام سرزمین ها باشم مثل معاویه(رض). عروه گفت: آرزوی من این است، که خداوند(ج) پرهیزگاری در دنیا، رستگاری در آخرت و دخول بهشت را نصیب من گرداند و از جمله کسانی باشم که راوی و منتقل کننده علم و دانش هستند. راوی می گویند: چرخش زمان طوری شد، که هریکی از آن ها به آرزوی خود رسیدند. و به جهت همان آرزوها بود که عبدالملک بن مروان می گفت: اگر کسی آرزو دارد که بسوی مردی از اهل بهشت ببیند، به طرف عروه بن زبیر نگاه کند. والله اعلم.(8)
   مطهر بن طاهر مقدسی در کتاب البداء والتاریخ(آفرینش و تاریخ) آورده است: گویند: عبدالملک(بن مروان خلیفه اموی) حجاج(بن یوسف ثقفی) را به مکه فرستاد، و او(عبدالله) ابن زبیر را شهربندان کرد، و خود در بئر میمون فرود آمد، و آن سال حج مردمان فاسد شد، چرا که ایشان در عرفات ماندند، و به خانه کعبه نرسیدند، و کار شهربندان سخت شد، برادرش عروة بن الزبیر بدو گفت: خوب است که مانند(امام) حسن(پسر حضرت علی مرتضی) از در صلح درآئی. عبدالله بن زبیر با پایش به او زد، و گفت: تو فرزند پدری نیستی.(11)
   امام شهاب الدین أبِي الفلاح عبدالحی بن احمد بن محمد بن عماد حنبلِي در کتاب شذرات الذهب می نویسد: حافظ ابومحمد عروه بن زبیر بن عوام اسدی مدنی فقیه، جامع العلم والسیادة والعبادة و یکی از فقهای هفت گانه مدینه بود، و در سال 94 هجری قمری در قریه فُرع از ناحیه ربذه که چهار شبانه روز از مدینه فاصله دارد، و عروه در آن قریه نخلستان و کاریز داشت وفات یافت، او در سال بیست و نهم هجری متولد گردید، و از پدرش حدیث و علوم دیگر را فراگرفت، او مردی دائم الصوم بود، و در حال روزه وفات یافت، موصوف پایش به مرض خوره مصاب و قطع گردید، اما در آن هنگام هم نمازش را ترک نکرد. زهری می گوید: او را دریای خروشان از علم یافتم. او برادر پدر مادری عبدالله بن زبیر است، که مادر شان اسماء دختر حضرت ابویکر صدیق(رض) می باشد، برخلاف مصعب ابن زبیر که مادرش دیگری بوده است. عبدالملک بن مروان می گفت: اگر کسی می خواهد، شخص بهشتی را ببیند، باید به طرف عروه بن زبیر نگاه کند، و سبب این اظهار نظر خود را چنین بیان می نمود، که روزی جمعی که عروه نیز شامل آن ها بود، در مسجدالحرام جمع شدیم، دعا کردیم، و هر یکی از ما از  پروردگار خواسته أی را آرزو نمودیم، آروزی عروه پرهیزگاری در دنیا و رستگاری در آخرت و دخول بهشت خداوندی بود، و جمع ما همگی به خواسته های خود رسیدیم، و این دلیل بر این است که انشاء الله او هم به آرزویش برسد.  بعضی از فضلاء فقهای هفت گانه مدینه را چنین به نظم آورده اند:
       ألا کل من لا یقتدی بأئمة       فقسمته ضیزی عن الحق خارجة      فخذهم عبیدالله، عروة، قاسم       سعید، ابوبکر، سلیمان، خارجة
ترجمه: هان! هرکسی به این  ائمه اقتداء نکند، بهره اش از دین ناچیز و از راه حق خارج است، و آن ائمه عبارت اند از: عبیدالله( بن عبدالله هذلی) عروه(بن زبیر اسدی) قاسم (بن محمد بن ابوبکر صدیق) سعید(بن مسیب) ابوبکر(بن عبدالرحمن بن حارث بن هشام مخزومی) سلیمان(بن یسار) و خارجه(بن زید بن ثابت انصاری).(5)
    ابن سعد در کتاب طبقات آورده است:عروه محدثی مورد اعتماد و فقهی بلند مرتبه، امین و دقیق بود، و احادیث بسیارِی را نقل کرده است. اسحاق بن ابی اسرائیل از عبدالرزاق بن همام و او از معمر و او از هشام بن عروه برای ما نقل کرد، که می گفته است: پدرم به روز حره کتاب های فقه خود را سوزاند، و پس از آن می گفت: اگر کتاب های من می بود، دوست داشتنی تر از اهل و مال من بود. معن بن عیسی از محمد بن هلال برای ما نقل کرد، که می گفته است: ابن زبیر را دیدم، که هرگز نمی گذاشت، سبیلش بلند شود، و به صورت پسندیده آن را کوتاه می کرد. عارم بن فضل از حماد بن زید و او از هشام پسر عروه برای ما نقل کرد، که می گفته است: عروه می گفت: پسران من! از من بپرسید، که چنان رها شدم – کسی از من چیزی نمی پرسد – که نزدیک است، فراموش کنم – به فراموشی سپرده شوم – و من خود از حدیث می پرسم، و حدیث روز برای من گشوده می شود. معلی بن اسد از سلام بن ابی مطیع و او از هشام بن عروه برای ما نقل کرد، که پدرش هر روز یک بار غسل می کرده است. خالد بن مَخلَد از اسحاق بن یحیی نقل کرد، که می گفته است: عروه را دیدم، که ردای رنگ کرده با رنگ سرخ می پوشید. ابوضًمره انس بن عیاض لیثی و یحیی بن سعید هر دو از هشام بن عروه برای ما نقل کردند، که می گفته است: برای عروه ملافه را به یک دینار به رنگ سرخ رنگ می کردند، و آخرین جامه أی که پوشید نیز با یک دینار سرخ شده بود. عفان بن مسلم از حماد بن سلمه و او از هشام بن عروه برای ما نقل کرد که: عروه طیلسانی می پوشید، که دارای حاشیه دیبا بود، و بر آن نقش چهرۀ مردان بود، و آن طیلسان را در حال احرام هم می پوشید، ولی آن را گره نمی زد. – تکمه هایش یا بندهایش را نمی بست – ابوضمره انس بن عیاض از هشام بن عروه درباره پدرش برای ما نقل کرد که: به هنگام نماز پیراهن و بالای پیراهن ملافه أی می پوشید. ابواسامه از هشام بن عروه برای ما نقل کرد، که می گفته است: بر تن عروه جامه خز دیدم. عبدالله بن نمیر از هشام بن عروه برای ما نقل کرد که: عروه در هوای گرم قبای سندس که آستر حریر داشت می پوشید. یزید بن هارون از محمد بن عمرو برای ما نقل کرد، که می گفته است: بر تن عروه تن پوش خز خاکستری یا چیزی شبیه آن دیده است. عبیدالله بن عبدالمجید حنفی از عیسی بن حفص برای ما نقل کرد، که می گفته است: بر تن عروه جبۀ خز دیدم. یزید بن هارون از محمد بن عمرو برای ما نقل کرد، که می گفته است: عروه با رنگی که به سیاهی می زد خضاب می بست، و نفهمیدم که آیا وسمه بر آن می افزاید یا نه. عفان بن مسلم از حماد بن زید و او از هشام بن عروه به ما خبر داد که: پدرش همواره و پیاپی روزه می گرفته است. مسلم بن ابراهیم از علی بن مبارک هُنائِي و او از هشام بن عروه به ما خبر داد، که می گفته است: پدرش تمام روز های سال جز روز عید فطر و عید قربان را روزه می گرفته، و سر انجام در حالی که روزه داشته درگذشته است. عبدالله بن مسلمه بن قعنب از مالک بن انس و او از هشام بن عروه به ما خبر داد، که می گفته است: هنگامی که با عروه مسافرت می کردیم، گاه روزه می گرفتیم، و گاه روزه می گشودیم، او به ما فرمان به روزه گرفتن نمی داد، ولی خودش روزه نمی گشود. یوسف بن غَرِق از قول ابوالمقدم هشام بن زیاد برای ما نقل کرد، که می گفته است: عروه را دیدم، در حالی که نعلین به پا داشت نماز می گزارد. محمد بن عبدالله اسدی و قبیصه بن عُقبه هر دو از گفتۀ سفیان و او از سعد بن ابراهیم به ما خبر دادند، که می گفته است: پای عروه گرفتاری بیماری خوره شد، و آن را بریدند. عبدالعزیز بن عبدالله أویسی از یوسف بن ماجشون برای ما نقل کرد، که از ابن شهاب شنیده، که می گفته است: هرگاه عروه حدیثی برای من می گفت، و سپس عمره هم همان حدیث را نقل می کرد که مؤید حدیث عروه بود، و چون می سنجیدم، می دیدم عروه دریای بی کرانه است. مؤمل بن اسماعیل از حماد بن زید و او از هشام بن عروه برای ما نقل کرد که: عروه در نوشتن آغاز نامه ها خوش نمی داشته که بنویسد: سلام علیک، اما بعد. مگر این که در پی آن این جمله را بیفزاید: همانا که همرا تو پروردگاری را که پروردگاری جز او نیست می ستایم. اسماعیل بن عبدالله بن ابی أُویس از گفته پدرش و او از عبدالله بن حسن برای ما نقل کرد، که می گفته است: همه شب علی بن حسین بن علی بن ابی طالب وعروه بن زبیر پس از نماز عشاء در انتهای مسجد پیامبر اسلام(ص) می نشستند، ومن هم همرای شان می نشستم، شبی ضمن گفتگو سخن از ستمگران بنی امیه پیش آمد، و این که مجبور به زنده گی با آنان هستند، و توان دیگرگون ساختن ظلم و ستم را هم ندارند، در دنباله سخن گفتند، که از عقوبت خدا در این باره می ترسند، عروه به علی بن حسین گفت: ای علی! هرکس از اهل ستم کناره گیرد، و خداوند از خشم نسبت به کردار آنان آگاه باشد، بر فرض که به فاصله یک میلی شان زنده گی کند، امید است،  که اگر عقوبت و عذاب خدا به ایشان برسد، او از آن عذاب به سلامت بماند. گویند: عروه پس از آن از شهر مدینه کوچ کرد، و در عقیق ساکن شد( عقیق نام چشمه سار و نخلستانی در حومه مدینه است.) عبدالله بن حسن می گوید من هم از مدینه کوچ کردم، و در سویقه(منطقه أی در اطراف مدینه که خاندان حضرت علی در آن جا مزرعه داشتند) ساکن شدم. فضل بن دکین از مندل و او از هشام بن عروه برای ما نقل کرد، که می گفته است: پدرم به من وصیت کرد، و گفت: بر من حُنوط نپاشید.عروه بعداً نیز به بصره رفت، و باز بنا به گفته ابن یونس در تاریخ غربا به مصر رفت، و در آن جا با زنی از بنی وعله ازدواج کرد، و مدت هفت سال در آنجا اقامت گزید، آن گاه به مدینه باز گشت، او در مدینه صاحب خانه بزرگی بود. عروه گرفتار بیماری خوره در پای خود شده بود، و پای او را قطع کردند، و مدت هفت سال بعد از آن بزیست، و بالآخره  بنا بقول ابن مدینِي و ابونعیم در سال  93 هجری قمری و بنا به گفتۀ هیثم، واقدِي، ابوعبید، یحیی بن معین و فلاس در سال 94 هجری قمری و به روایت یحیی بن بکیر در سال 95 هجری قمری وفات یافت، اما هارون بن محمد می گوید: وی در سال99 -100 و یا101 هجری قمری وفات یافته است. زبیر بن بکار می گوید: عروه بن زبیر در زمان وفات 67 ساله بوده است. در کتاب طبقات ابن سعد به نقل از محمد بن عمر واقدی از گفته عبدالحکیم بن عبدالله بن ابی فروه آمده است: عروه بن زبیر در مزارع خود که در روستای مجاح که در ناحیه فُرع قرار داشت، به سال94 هجری قمری در گذشت، و روز جمعه همان جا او را به خاک سپردند. محمد بن عمر واقدی می گوید: به سبب آنکه مرگ بسیاری از فقیهان به سال94 هجری قمری اتفاق افتاد آن سال را(سنة الفقها) نام نهادند.(10)

منابع و مآخذ:
1 – تهذیب التهذیب – مجلد چهارم – صفحه113 ،114 و115 – به شماره 5347 – تالیف حافظ ابن حجر عسقلانی – عربی.
2 – تهذیب الکمال – مجلد بیستم – از صفحه 11 الی صفحه 25 – به شماره 3905 – تالیف حافظ جمال الدین مزِي – عربی.
3 – تقریب الثقات – صفحه 849 – به شماره 9573 – تالیف امام محمد بن حبان بستی خراسانی – عربی.
4 – سیر اعلام النبلاء – مجلد اول – از صفحه 1311 الی صفحه 1319 – به شماره 537 طبقه دوم – تالیف امام ذهبی – عربی.
5 – شذرات الذهب – مجلد اول – صفحه 192 و 193 – حوادث سال 94 هجری قمری – تالیف ابن عماد حنبلی – عربی.
6 – تاریخ کبیر – جلد هفتم – قسم اول از جزء چهارم – صفحه 31 و 32 – به شماره 138 – تالیف امام محمد بخاری – عربی.
7 – الانساب – جلد اول – صفحه 139 و 140 – تالیف امام ابوسعد عبدالکریم بن محمد بن منصور تمیمِي سمعانِي – عربِي.
8 – وفیات الأعیان – مجلد سوم – صفحه 223، 224، 225 و 226 – به شماره 416 – تالیف ابن خکان – عربی.
9 – الجرح والتعدیل – مجلد ششم – صفحه 520 – به شماره 11457/2207 – تالیف ابومحمد عبدالرحمن بن ابی حاتم رازی – عربی.
10 – طبقات – جلد پنجم – صفحه294 ، 295 ،296 و297 – تالیف محمد بن سعد – ترجمه دکتر محمود مهدوی دامغانی – فارسی.
11 – آفرینش و تاریخ مجلد چهارم تا ششم – صفحه 114 – تالیف مطهر بن طاهر مقدسی – ترجمه دکتر محمد رضا شفعِي کدکنِي- فارسی.
 12- عصر تابعین – از صفحه41 الی صفحه  57  – تالیف عبدالمنعم الهاشمِي – عربی.
13 – لغت نامه دهخدا – جلد اول – صفحه879 – و جلد دهم – صفحه15847- تالیف علامه علی اکبر دهخدا – فارسی.
14 – ویکیبیدیا الموسوعة الحرة(دائرة المعارف عربی) آخرین تعدیل  14 ماه می سال 2018 میلادی ساعت 03/08 دقیقه – عربی.
15 – سایت پژوهشکده باقرالعلوم – مقاله عروه بن زبیر – نویسنده گلشاد حیدری – فارسی.
16 – سایت کلوب عاشقان اصحاب و یاران رسول الله(ص) – مقاله عروه بن زبیر – تاریخ نشر 7/08/93 ساعت 32/18 دقیقه.