آرشیف

2024-3-24

حاکی خاور

مقایسه «مثنوی» با قرآن کریم»

 

بخش نخست 

مولوی، انسان عجیبی‌ست،

پیامبر نیست؛ ولی کتاب پیامبرانه دارد. 

مولوی، پیامبر نبود؛ اما کلامش شور و حال پیامبرانه داشت، در سیمای کلامش بوی پیامبری موج می‌زد. او  با سرودن ابیات عارفانه‌ و کتابِ جانداری به نام «مثنوی» پیامبر وار قدم گذاشته و سبب شد تا کتابش لقبِ «قرآن پارسی/فارسی» را به خود جذب کند.چه زیباست این سروده: مثنوی و معنوی مولوی. هست قرآن بر زبان پهلوی. مولوی با وجود این‌که بشر بود، پیامبر نبود، اما از انسان های دیگر متفاوت‌تر حرف می‌زد، جاندار تر می‌نالید، کلامش شور و حال داشت، نسبت به مردم  سخن پرزورتر می‌‌گفت، سخن پر زرق و برق. رابطه‌ی زیبای با خدا داشت، میگن،  شوق عاشقی با خدا در سر داشت. او کتابی آورد، همسری با کتاب پیامبران می‌کرد. در وصف وی شاعر می‌گوید:

 

من چه گویم وصف آن عالی جناب

نیست پیامبر ولی دارد کتاب. 

 

درست مولوی کتابی آورد که بدون شک در آن دست خدا دخیل بود که بارها خودش تکرار می‌کرد:«من می‌خواهم خموش باشم؛ اما یک نیروی درونی نمی‌گذارد آرام باشم و مرا وادار به زمزمه‌ی ابیات می‌کند». این کتاب به «قرآن پارسی» زبانان شهرت یافت. با وجود این‌که مولوی پیامبر نبود و هیچ‌گاهی هم ادعای پیامبری نکرد؛ اما کتابی داشت که با کتاب پیامبران همسایه‌گی می‌کرد. کتاب مولانا شباهت های زیادی با قرآن دارد، که می‌توان به چند مورد آن اشاره کرد. یکی از اوصاف قرآن چلنج است.«قرآن کریم» گفت: بشر به مانند آن آورده نمی‌تواند، قرآن کریم تمام انسان‌ها را به مبارزه می‌طلبد و چلنج می‌دهد که تا ابد هیچ کسی توان ندارد تا مثل آن بیاورد، مثنوی نیز در این راستا کتابی‌ست که تا هنوز مثل آن کسی نیاورده است. این در حالی‌ست که “مولانا” هیچ زمانی اعلام چنین مبارزه‌ی را نکرده است. در زبان پارسی شاعران و ادیبان زیادی  رفت و آمد کرده و کتاب های زیادی هم نوشته اند؛ اما اثر هیچ کدام ایشان مانند کتاب مولوی پر قوت به چشم نمی‌خورد. 

ویژگی دیگر «قرآن کریم» جاودانگی آن است. قرآن کریم کتابی‌ست که با گذشت چندین سال هنوز جدید است، کتابی‌ست که کهنه و پوسیده نمی‌شود تا دنیا عمر دارد آن هم نو می‌ماند. برای این‌که عقل بشر کامل شده بود، خداوند-جل‌جلاله- پیامبری فرستاد و به او کتابی داد تا مردم را تا آخرین نقطه‌ی راه راهنما باشد، کتابی‌ داد تا در هر شرایطی به رویداد های جدید و پرسش های جدید، پاسخگو باشد.  برای همین است، از نزول آن بیشتر از چهارده قرن میگذرد، اما هنوز جوان است، آماده است هر پرسشی را پاسخ دهد. هنوز مریدان زیادی دارد، لفظ قرآن به گونه‌ی است که در هر زمان تحت هر شرایطی می‌توان از آن استفاده  متفاوت داشت. از یک لفظ می‌توان چند معنا فهمید، در یک زمان به گونه‌ی می توان آن را تفسیر کرد و در زمان دیگری می‌توان معنای دیگری از آن گرفت، چه معلوم شاید مخالف معنای اول باشد. بر خلاف کتاب های دیگر که در تمام شرایط و زمان‌ها یک معنا از آن گرفته می‌شود و  بزودی کهنه می‌شوند، فرسوده می‌شوند، بیش‌تر از یک قرن تاب نمی آورند.

در این میان مثنوی نیز کتابی‌ست، با گذشت بیش از چند قرن شور و جوانی دارد، کهنه نشده، هر کس او را می‌خواند پیام جدیدی می‌گیرد، پیام های نو زیاد دارد، مریدان و عاشقان وی شرح ها و تفسیر های بر آن نوشته می‌کنند، چند قرن شده عاشقان زیادی دارد. جاودانه به چشم می‌رسد، سال های دیگر دوام می‌آورد. روز به روز عاشقان او بیشتر می‌شوند.«قرآن کریم» رهنماست برای انسان‌ها. مثنوی نیز کتابی‌ست که تا هنوز زیادی را رهنمایی کرده است، دستان زیادی را گرفته است.

در نتیجه باید گفت “مولانا” با وجود این‌که پیامبر نبود ولی انسان‌ها چند قرن است که او را به عنوان راهنما قبول دارند، کتابش را عاشقانه دوست دارند. با وجود اینکه نمی توان کتاب او را همسان با کتاب های پیامبران شمرد ، یعنی نمی گفت او  مانند قرآن است و یا با قرآن یکی است، اما خیلی هم از قرآن کم نیست. مشترکات زیادی با قرآن دارد.

 

 

خدای “ابن تیمیه”  در مقایسه با خدای “مولانا”

انسانها معمولاً  خدا را به گونه ی  برداشت ذهنی خود تعریف میکنند، لذا هر انسان همان تصویری را از خدا نقل میکند که کامره ای ذهنی او فیلمش را گرفته. در این میان بسیاری، تصویری های خشک و خشنی از خدا دارند و اندکی هم تصویر زیبا و نقش دلکشی‌ از خدا تحویل مردم میدهند. “مولانا” از جمله کسانی است، تصویری دوست داشتنی از خدا دارد، در حالیکه “ابن تیمیه” از کسانی است که صورت بی مزه‌ای برای خدا تعریف می کند. البته باید تاکید کرد که چنین چیزی نقش اصلی خدا نیست، بلکه این همه برداشت انسانها از خداست.

برای اینکه انسانها خدا را ندیده اند، صفات او را شنیده اند، به برداشت خود او را تعریف می‌کنند. زیادی از انسانها فکر می کنند، خدا خیلی قهر است، مثل ملا است که کفش هایش را دزدی کرده اند، چوب بدست دارد، آماده است هر کسی کمی کجی کرد، به فرقش بکوبد. یا مثل پادشاهی ستم کاری است، منتظر است تا چه زمانی زیردستانش به کج بروند تا آنها را به زنجیر بند کند. اما گروه دوم از خدا تصویری دیگری به سر دارند، ایشان فکر میکنند خدا عاشق بندگان خود است، مثل مادری است که بی قرار بغل گرفتن فرزندش است، سال ها منتظر و آماده است، تا فرزندش برسد و او را به قفس سینه خود بمالد.

در این میان  “مولانا” کسی است، نقش خدا را زیبا به تصویر کشیده، در خدای “مولانا” عشق دیده می‌شود، محبت جلوه دارد، عطوفت به چشم میخورد، خدای “مولوی” ظاهر بین نیست، متوجه قلب است، عجله به عذاب ندارد، کوشش بخشیدن دارد، با بنده گان  به لبخند حرف میزند، نرم است، سوته خوده به زمین مانده، گویا از گرفتن چوب به دستش خسته شده، خیلی دوست دارد ببخشد، خیلی هم کوشش میکند مردم را خوش و زنده نگه دارد، مردم شوق کنند، شور و هیجان داشته باشند، با خدای خود مانند عاشق و معشوق قصه کنند، در وقت قصه کردن از یکدیگر نترسند، به سخن همدیگر خوب گوش کنند، در وقت تعریف کردن داستان، داستان های همدیگر را به جان و دل گوش دهند. خدای مولوی  بیشتر جنبه ای انسانی دارد. یعنی در قلب انسانها پیدا می شود. “مولوی”  خدا را در دل بندگان او جستجو می کند، به دنبال کعبه زیاد نمی گردد. او وظیفه خود را خدمت به خلق خدا می داند.

اما ابن تیمیه از خدا برداشت دیگری دارد، خدای ابن تیمیه به ظاهر بیشتر توجه دارد تا باطن، در خدای او از عشق خبری نیست، همیشه قهر است، غضب است، چوب در دست راستش است، هر کسی کمی خم شد او را میزند، دایم غضب است، پیشانی اش ترش و تاریک است، رگ گردنش بابت عصبانیت پندیده، منتظر انتقام گرفتن از انسانها است. ابن تیمیه بیشتر چهره ای غضب خدا را دیده و فکر می کند خدا تنها در مسجد و کعبه پیدا می شود. خدای “ابن تیمیه”  بر خلاف خدا “مولانا”  در قبول کردن عبادات و دادن پاداش خیلی خیلی سختگیر است. اصلن به کس پاداش نمی دهد. هر کس باید خودش پاداش بگیرد.

حالا تصمیم به دست شما به کدام خدا روی می‌آورید.