آرشیف

2017-1-28

محمد دین محبت انوری

شکار شهر
صدای سکوت شهر رامیشنوم
زمزمه ای گلون کر را میشنوم
شهریکه درخت ودیوارش یخ بسته اند.
شهریکه شکارسرما شده است.
شهریکه خوف خودرا خورده است.
شهریکه گل یخ بما داده  است.
شهریکه کلاغ های عاشق یخ را درصبحگان پر وبالی نمیدهد.
شهریکه مردان وزنان که مجبور به قدم زن هستند قوت پای ولقزش نمی دهد.
شهریکه درین روزها از شهربودن می شرمد.
شهریکه که شکایت از تیزی آفتاب تابستان وسوزش خنک زمستان دارد.
شهریکه شقاوت وبقاوت را به میراث برده است.
شهریکه شرمنده نام ونشان سیاست زنده گان شده است.
شهریکه سگان ولگرد به دنبال غذا را امیدی به زنده ماندن نیست.
شهریکه قدم های طفلان بی سرپرست ویتیم را به به سستی ولرزه دعوت میکند.
شهریکه رفتار موترهای قوی وقول پیکر روسا وقوماندان نظامی را ازتندی رفتار به آهستگی وادار کرده است.
شهریکه مردانش ازترس لخشیدن بت های چینای و… که برای سرکها وراهای هموار وقیرساخته شده است به احتیاط ولرزه درآورده است.
شهریکه همین روزها اذدحام موترهای لوکس ومدل بالا را کم کرده است.
شهریکه تمام هستی معماری وساختمانی اش را زمستان میخورد.
شهریکه تحفه اش یک دوره بهار زیبا وکوتاهی است که به دیدن می ارزد.
شهریکه به شهروندانش به نوبه خود شرر وشور میرساند.همین شهراست.
شهریکه سنگینی بال های پرنده گان را ازسر درختان دور کرده است کدام شهراست؟ شهرفیروزکوه است.
شهریکه غبار ابر وخاک را دوست دارد شهرفیروزکوه است.
شهریکه از زمین وآسمانش قهر طبیعت میبارد شهر فیروزکوست.
شهریکه ترس را برایش نام داده است شهرفیروکوه ست.
شهریکه بخاری های ترکی وذغال سمنگان را به ما آورده است شهر فیروزکوست.
شهریکه دیگرهیچ  بهانه ندارد غیرازینکه نامش فیروزکوست.

پایان
فیروزکوه
7 دلو 1395
محمددین محبت انوری