آرشیف

2023-11-20

عبدالقیوم ملکزاد

شوریدگان عشق الهی یا مجانین العقلای زن

 

یکی از موضوعاتی که به عنوان مبحثی مهم در قلمرو فرهنگ اسلامی و ادب فارسی- دری، جایگاه ویژه ای  را احراز کرده، موضوع « عقلاءالمجانین» است.

علامه ابن جوزی – با اینکه در کتاب معروف خود: “تلبیس ابلیس” (1) برخی از عملکرد های صوفیان را مورد تایید قرار نداده و روش و  باور عدۀ زیادی از این فرقه را به باد انتقاد قرار می‌دهد – اما در کتاب دیگرش احوال برخی از عقلاءالمجانین را در ردیف برگزیدگان و بندگان دین قرار می‌دهد.

ابن خلدون این موضوع را ” به عنوان یک نظریه مطرح کرده و این دیوانگان الهی را دارای مقام ولایت می‌داند.

جاحظ (2) از جمله نخستین کسانی به شمار می‌رود که بحث مختصری را در زمینه اختصاص داده است و همین گونه راغب اصفهانی.(3)

گویند: ” عبدالعزیز نخعی” در عهد حضرت عمر رض مشغول نماز بود، همین که امام جماعت به آیۀ شریفۀ « وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ» (سورۀ الرحمن آیۀ 46) یعنی: ( و هر که از مقام (قهر و کبریایی) خدایش بترسد او را دو باغ بهشت خواهد بود.) رسید، نماز  را شکست و دیوانه و حیران شد و از مسجد گریخت و پس از آن اثری از وی نیافتند. (4)

یکی از مقالات تحقیقی ای که اخیراً نظر نگارنده را جلب کرد،” مجانین العقلای زن در تصوف اسلامی” (5) عنوان دارد. نویسندگان این مقاله، مریم حسینی استاد ادبیات فارسی دانشگاه الزهرا و الهام روستایی راد دانشجوی دکتری ادبیات عرفانی دانشگاه الزهرا، معرفی شده اند. در این مقاله به معرفی تعدادی از بانوان عاقلۀ مجنونه پرداخته است.

یکی از منابع دست اول مقالۀ فوق الذکر”ذکر النسوة المتعبدات الصوفیات” تالیف ابی عبدالرحمن سُلمی است (6)که آن کتاب نیز توسط دکتر مریم حسینی از عربی به فارسی برگردان شده است.

“ویکی نور” در معرفی این کتاب نوشته است: “در اين اثر، گزارش و شرح حال و زندگى و انديشه‌ها، سخنان، گفتار، رفتار و حالات هشتاد و دو نفر از زنان پارساى تاريخ اسلام از اقصا نقاط سرزمين‌هاى اسلامى، به‌خصوص ايران در باب مسائل عرفانى مانند عشق به خدا و عبادت او و زهد و ترك دنيا و… جمع و بيان شده است. اين كتاب با بيان شرح حال رابعه عدويه آغاز شده و با كسانى چون لبابه متعبده، شعوانه، فاطمه نيشابورى و… ادامه يافته و با عايشه دختر احمد طويل مروزى به پايان رسيده است.”

به قول دکتر مریم: شيوه نگارش سلمى در اين اثر و ارجاع وى شبيه به شيوه راويان حديث است كه زنجيره ناقلان سخن را نقل می‌كردند. در اين كتاب هم سلمى چون كتاب «طبقات الصوفية» براى نقل هر جملة يا روايت از فتيان و يا شرح احوال زنان سلسله سندهاى آن را نقل مى‌كند. هرچند شايد اين شيوه نقل قول براى خواننده امروزى دلچسب نباشد، امّا نمونه‌اى از دقّت‌ها و وسواس‌هاى پژوهشگران ايرانى واسلامى را در نقل روايت نشان مى‌دهد. به همين جهت هنگام ترجمه كتاب براى اين كه اصالت متن حفظ شود از حذف زنجيره راويان پرهيز شد.”

از جملۀ مآخذ دست اول دیگر مقالۀ تحقیقی یاد شده، یکی هم “صفة الصفوة” نوشته علامه ابوالفرج ابن جوزی و  دیگری”عقلاء المجانین” اثر ابو اسماعیل محمد ابن حبیب نیشابوری است.

ابوالقاسم نیشابوری بدین باور است: “هر پدیده ای در جهان هستی دارای ضدی است که با آن شناخته می‌شوند، مثلاً توانایی با عجز و جوانی با پیری و حیات با مرگ.”

وی می‌ گوید: “همان گونه که صفات اهل دنیا با اضداد خود آمیخته است، عقل نیز با جنون همراه است.”

او معتقد است: “هیچ خردمندی را نمی‌توان یافت که از  نوعی دیوانگی برخوردار نباشد.”

استدلال وی این است:

“هر کسی بر خلاف سنن اجتماعی حرکت کند و عادات آنها را انکار نماید، دیوانه خوانده می‌شود و چون انبیاء نیز سنت شکن بوده اند، آنها را “مجنون” می‌نامیدند!”(7)

از دیدگاه نیشابوری، جنون با گونه های مختلفی همراه است، برترینش آن است که به سبب خوف از خدا پدید آید. وی نمونۀ چنین جنون را دگرگونی روحی بر نخعی وانمود می‌کند که قبلاً از آن اشاره به عمل آمد.

طوری که دیده می‌شود، یکی دیگر از منابع مورد استفادۀ استاد مریم و روستایی راد، نفحات الأنس من حضرات القدس مولانا عبدالرحمن جامی است. کتابی که به فارسی نگارش یافته و مشتمل به شرح زندگی عارفان و صوفیان مسلمان از سده‌های نخستین تا زمان خود نویسنده می باشد. نفحات الانس بازنویسی کتاب طبقات الصوفیه اثر خواجه عبدالله انصاری است که در آن از بانوان عارف و صوفیه نیز ذکری به عمل آمده است.

 در مقاله دکتر مریم حسینی و همراه، ضمن اینکه به ریشه یابی تصوف پرداخته شده، حاوی معلوماتی راجع به فرقه هایی چون: قادریه، نقشبندیه، چشتیه، کبرویه، نعمت اللهی، نوربخشیه، حیدریه، ملاقبیه، و بکتاشیه می‌باشد ونیز گروه های تصوفی ای که ربطی به اسلام ندارند.

به اساس آنچه در این مقاله تحریر یافته: ابن جوزی تعداد این شوریدگان را فراوان ذکر کرده است که بیشترین آنها در بصره می‌زیستند و پس از روزگاری دیده شده که این دسته به مناطق دیگری چون شام و کوفه و مصر نیز حضور پیدا کرده اند.

فرزانگان دیوانه، ظاهراً به دیوانگانی می‌ماندند، اما عقلایی بودند شوریده در عشق الهی، چنان عقلایی که برخی از آن ها از فیض دانش وافری نیز بهره بوده اند. چنانکه محققین متذکره نگاشته اند: “این زنان، صاحب دانش بودند و بنابر روایات و حکایات، عارفان بزرگی نظیر ذوالنون و ابراهیم ادهم و فضیل عیاض با آنان دیدار و مناظره داشتند و همواره از دیدار با این زنان عارفه به وجه تفاخر و مباهات یاد می‌کردند. دسته ای از زنان، به درس و تعلیم معارف الهی بسنده کردند و عده ای نیز پا فراتر نهادند و مستی و آمیزش با حدیث عشق الهی را برگزیدند. گروه دوم در اوج احوال عشق به جنون رسیدند که نویسندۀ بزرگی نظیر نیشابوری، کتاب خود را به ذکر نام مردان و زنان این طایفه و شرح دلدادگی و بیان علل بنیادی جنون ایشان اختصاص داد.” (همان)

در مورد اینکه ایشان چرا دیوانه نمایی می‌کردند و یا چرا نزد عده‌ای به عنوان “مجنون” شناخته می‌شدند، گفته اند:

“اﻳﻦدﻳﻮانگان به دلایل گوناگون دیوانه نمایی می‌کردند؛ نظیر حفظ شأن حقیقی، آسودگی و در امان بودن از دست مردمان، نجات و رهایی از بلا و خطر و بی پروایی در بیان حقایق و در نهایت نیل به مقاصد.”

دیدگاه نویسندۀ مقالۀ تحقیقی ” نقد و تحلیل دیدگاه هایی در بارۀ عقلاء مجانین” به گونۀ دیگری است، توجه کنید: ” آنچه در متون گذشته فارسی و عربی در بارۀ “مجانین” و به تعبیر درست تر “عقلاء مجانین” آمده، حاکی از اهمیت این موضوع نزد آنان است و از آن می توان به یک حقیقت پی برد، این شیوۀ زندگی متناسب با دوران های مختلف، نوعی نیاز برای بیان اندیشه ها و تبیین عقاید و شیوه ای از مبارزه با ناروایی ها، ستمگری ها، کج فکری ها، و همچنین انتقاد های اجتماعی و جدال های اعتقادی بوده است. گاهی گروهی این راه را برای حفظ دیانت برگزیده اند. در احوال برخی از آنها سخنان ظنزآلود و انتقاد آمیزی آمده که گویا پذیرش عام داشته و برای محقق ساختن اهداف آنان در مبارزات سیاسی و اجتماعی، تاثیر به سزایی گذاشته است.” (8)

آنچه در رابطه با معرفی گروهی از عقلاء مجانین در زیر می‌خوانید، برگرفته از مقالۀ تحقیقی ای می‌باشد که به قلم دکتر مریم حسینی استاد ادبیات دانشگاه الزهرا و  الهام روستایی راد، دانشجوی دکتری ادبیات عرفانی به نگارش درآمده که اینک به دلیل ارتباطی که با این موضوع فصل کتاب دارد، با اندک اختصار، پیشکش می‌شود.

 

  •     عوسجه:

به اساس آنچه در کتاب «عقلاء المجانین» نیشابوری تذکر رفته: فردی به نام «محمد بن مبارک صوری» در راه زیارت مکه، با زنی از زنان سودازده و مجانین که او را «عوسجه» می گفته اند، برخورد می‌کند. ضمن این دیدار، با او گفتگوهایی دارد که متوجه صفای باطن و انوار درونی وی می‌گردد.
“عوسجه جزو زنان شاعری است که نامش در ردیف عقلای مجانین آمده است. او اهل واسط و مقیم بیت الله الحرام بود.”
ابیاتی نیز از عوسجه ذکر شده است:
أرض بالله صاحــــــــــبها وذر النــاس جانــــــــبا
صــافه الودّ شـــــــــاهدا کنت او کنت غائبـــــــا
(به مصاحبت خداوند راضی باش و جانب مردم را رها نما. محبت را با او صاف کن، چه حاضر باشی و چه غایب.)

او در عرفان صاحب احوالی خاص بوده و یکی از شیفتگان محبت الهی !
  *    سلمونه
سهل بن سعد از زنی به نام «سلمونه» که از اهالی آبادان بوده، یاد می‌کند و می‌گوید: در میان ما زنی مجنونه به نام سلمونه بود که در روز نهان می‌گشت و او را نمی‌دیدی. هنگام شب بر بالای بام می‌آمد و فریاد می‌زد: “ای سرور و مولای من! عقلم را از من گرفتی و به یاد خودت الفت دادی، از خلق تو نیز می‌هراسم و به ذکر تو مأنوسم. از خلق تو کناره گرفتم و وای بر کسی که خلق تو را رها نکرد.”
*   میمونه
ابراهیم ادهم دربارۀ او می‌گوید:‌ “در خواب کسی را دیدم که مرا گفت: میمونه در بهشت، همسر توست. سپس گفت: در جستجوی او بودم تا نشانش را در حمص یافتم. او را طلب کردم. گفتند: “دیوانه‌ای است که با هیچکس الفتی ندارد. پرسیدم: کجاست؟ گفتند: گوسفندانمان را به او سپرده ایم، در جبانه از آنها نگهداری می‌کند.” به سوی جبانه رفتم، او را یافتم در حالی‌که به نماز ایستاده بود و گرگ و گوسفند، در یک مکان بودند. حیران ایستادم. هنگامی که نمازش به پایان رسید، گفت: یا ابراهیم! قرارگاه ما در بهشت است، نه در این مکان! از زیرکی او تعجب کردم و گفتم: “پاک و منزه است خدا. بر ایمنی گوسفندان مطمئن بودی؟” گفت: “آری.” گفتم: “اینگونه که آنها را به گرگها سپرده ای؟” گفت: “آنها را به آفریدگار شان سپردم. “
میمونه صاحب فراست و کرامت بوده است و مانند سلمونه، به عزلت از خلق پرداخته است.حدیث «توکل» در حکایتی که از وی نقل شد، برجسته و پررنگ است. او در شعر مذکور، به صفای باطنی و فراست قلبی عارف گواهی می‌دهد.
از اشعار اوست:
قلوب العارفین لها عیون تری ما لا یراه الناظـــــــرونا
و ألسنه بسرٍ قَد تُنــــــاجی تُغیــبُ عن کرام الکاتبیــــنا
“دلهای عارفان را چشم هایی است که می‌بینند، آنچه را دیگر نگرندگان نمی‌بینند. آنان را زبانهایی است که اسرار الهی را نجوا می‌کنند و از کرام الکاتبین حکایت می‌کنند.”
*  حیّونه
راشد بن علقمه اهوازی از زنی به نام «حیونه» نام می‌برد و در احوال او می‌گوید: «هنگامی که شب می‌شد، دعا می‌کرد و می‌گفت: “ای یکتای من! با رسیدن شب مرا از خواندن منع می‌کنی، در روشنی روز مرا از خودت جدا می‌کنی. الهی! ای کاش روزت شب بود تا به قرب تو می‌رسیدم.”
حیوونه نیز در طلب قُرب الهی است و در تمنای وصال حق می‌سوزد. در پس یک روز گرم آفتابی، بیتی از وی نقل می‌کنند که می‌گوید:
ان کُنتَ تعلم أننی بکَ والـــــــــه فأصرف سمــوم الشمس عنی سیدی
(ای سرورم! اگر می‌دانستی شیفته و عاشق توام، گرمی سوزندۀ خورشید را از من دور می‌کردی.” (همان)
*  ریحانه
طبق روایت جامی؛ “از متعبدات بصره بوده است، در ایام صالح مُرّی رحمه الله تعالی.”
جامی اطلاعات زیادی از او به دست نداده و تنها به این سه بیت شعر که گفته اند بر گریبانش نوشته شده بود، بسنده می‌کند:
أنتَ اُنسی و هِمّتـــــی و سُروری قَد ابی القَــــــلبُ أن یُحِبُّ سِواکا
یا عزیزی و هِمَّــــــتی و مرادی طالَ شوقی متی یکـــــــونُ لقاکا
لَیسَ سُؤلی متــــن الجنان نَعیم غَیــــــــرَ أنّی اُریدُ أن ألــــقاکا
یعنی: “تو انیس و مقصود و مایۀ شادی منی، دلم جز تو را دوست نمی‌دارد. ای عزیز من! همت و مراد من! اشتیاقم به دیدار تو روز افزون است. پی موعد دیدار کی خواهد بود؟ نعیم بهشت را از تو طلب نمی‌کنم و تنها آرزوی دیدار تو را دارم.”
نیشابوری در کتاب خود، ذکر زنان عارفه و والهه را بیشتر از زبان ابراهیم ادهم بیان می‌کند. در باب ریحانه نیز چنین می‌گوید: «ذکر ریحانه را شنیدم و برای دیدارش به سوی “ابله” رفتم. به کنیزی سیاه روی برخوردم که از شدت گریه، خطی بر عارضش پدید آمده بود. با او از امور آن جهان سخن گفتم.”
محتمل است زمان مرگ او در نیمۀ دوم قرن دوم بوده باشد. مکان زندگی او شهر «ابلّه» بود. جامی از جنون وی یادی نمی‌کند، تنها ابن جوزی و ابوالقاسم نیشابوری نام او را در ردیف مجانین العقلا ذکر کرده اند. ابیاتی نیز منسوب به او در کتاب نیشابوری ثبت است. ابن جوزی او را «مجنونه» و سُلمی او را «والهه» نامیده اند.
*  آسیه
ابراهیم می‌گوید: حدیث «آسیه» برای عبدالله بن طاهر گفته شد. او را خواست، وارد شد و سکوت کرد. پنج روز ساکت ماند. عبدالله گفت: “آیا لالی؟ تو را چه شده که سخن نمی‌گویی؟” آسیه در پاسخ این بیت را گفت:
قالوا نراک طویل الصمت قلت لهم ما طول صمتی من عیٍ و من خرس
الصُمت احمد فی الحالین عاقبه عندی و احسن بی من منطق
(گفتند تو را می‌بینیم که سکوتت طولانی است، به آنان گفتم که طولانی بودن سکوتم از خستگی و لال بودنم نیست. خاموشی در هر دو حال از سخن نادرست برتر است. بنابر این روایت کوتاه، او در مراتب روحی خود برای سکوت جایگاهی والا قائل بوده است. دلیل سکوت وی؛ پروا در بیان سخن بیهوده و نادرست بوده است. به تعبیری دیگر بیان سخن نیکو نیز در جایگاهی که قابلیت ادراک ندارد، از عقل به دور است. در این بانو، آثار دیوانگی و جنون و پریشانی ذکر نگردیده است. نام آسیه فقط در کتاب نیشابوری آمده است.
*  بجه
اسماعیل بن سمله بن کهل می‌گوید: «خواهری داشتم که از من بزرگتر بود. عقلش از کف رفته و در زیرزمین مسکن می‌گزید. حدود ده سال و چندی در همان حال بود، با این وجود اصرار بر پاکی و طهارت، و ادای نماز و حفظ اوقات داشت. گاهی هنگامی که عقلش باز می‌گشت، حال خود را حفظ می‌کرد و هشیار می‌شد. شبی در خانه بودم. نیمه شب کسی در زد. گفتم کیست؟ گفت: بجه. گفتم: خواهرم! گفت: خواهرت. گفتم: خوش آمدی. برخاستم و در را باز کردم. بیش از بیست سال بود که خانه را ندیده بود. گفتم خیر باشد خواهرم. گفت: شبی در خواب دیدم که مرا گفتند: سلام بر تو ای بجه! خداوند جد تو را مورد غفران الهی قرار دهد و تو را به پدرت اسماعیل ببخشد، حال اگر خواستی خدا را فرا بخوانی هر آنچه داری بگو، و اگر خواستی صبر کن و بهشت ازان توست.”
نظیر حکایت فوق با مطابقت کامل در صفه الصفوه نیز آمده است. با این تفاوت که ابن جوزی نام «بجه» را «بُخّه» و نیز از اهالی کوفه ذکر می‌کند.
* تحفه
جامی از زنی به نام «تحفه» نام می‌برد و او را در سلک عقلای مجانین می‌شمارد. جامی احوال او را از قول سرّی سقطی نقل می‌کند و می گوید سرّی برای فرو نشاندن اضطراب خود، به بیمارستان و عیادت بیماران رفت و در آنجا کنیزی جوان و زیبا را در غل و زنجیر دید. احوال او را جویا شد، گفتند: دیوانه شده است. در این احوال، سخنان و اشعاری سرشار از سُکر و فنای در حق از وی می‌شنود. نظیر اشعار ذیل:
مَعشَرَ الناسِ ما جُنِنــــتُ ولکن انا سکــــــــرانه و قلبی صاحی
أغلَلتُ یَدَیَّ و لَم آتِ ذَنبــــــا غیر جُهدی فی حُبِّـه و افتضاحی
(ای مردم! من دیوانه نیستم. ولی مست او هستم و دلم هشیار است. دست هایم را در غل و زنجیر کردید، در حالیکه گناهی ندارم جز دوستی و رسوایی محبوب)
تحفه اهل قرب و معرفت بوده و خدای تعالی با وی عنایتی نهانی داشته است. سری سقطی او را خریده و آزاد کرده است و طبق حکایات موجود در نفحات الانس، پس از مدت بسیار کوتاهی از آزادی اش، در مقابل کعبه جان می‌دهد و به وصال دوست می‌رسد.

* مجنونه
ذوالنون می گوید: “هنگامی که در راه انطاکیه بودم کنیزکی دیوانه را دیدم، جامه ای پشمین پوشیده بود. مرا گفت: تو ذوالنونی؟ گفتم: آری! چگونه مرا شناختی؟ محبت میان قلب من و تو راه یافت، پس تو را شناختم.”
مجنونه از ذوالنون دربارۀ سخا می‌پرسد و آن را به سخا در دین و سخا در دنیا و سخا در آخرت تقسیم می‌کند. در نفحات الانس دربارۀ نه تن ازین زنان مجنونه و گمنام که ذوالنون با آنان دیدار و گفتگو داشته، سخن رفته است. اما نیشابوری تنها یک تن را نام می‌برد. وجه اشتراک این بانوان، احوال خاص آنان بوده است.
*  ذکاره
سُلمی از زنی مجنونه به نام «ذکاره» نام می‌برد. از سلسلۀ راویان نقل شده که: “در میان ما مجنونه ای بود که ذکاره نامیده می‌شد. روز عیدی به من نگریست در حالی که قطعه ای فالوده در دست داشتم. گفت: چه در دست داری؟ گفتم: فالوده. گفت: شرم دارم که خدای تعالی مرا در جایی که کراهت دارد ببیند. آیا می‌خواهی تا برای تو فالودۀ حقیقی را وصف کنم تا اگر توانستی آنرا به کار بری؟ گفتم : آری. گفت: “شکرِ عطا و نشاستۀ صفا و آبِ حیا و روغنِ مراقبه و زعفرانّ جزا را آماده کن. سپس آن را با الکِ خوف و رجا صاف کن و آن را در دیگدانّ حُزن قرار بده . قابلمۀ اندوه را آویزان کن و در آن را با قفلِ اعتبار ببند و زیر آن را با آتشِ زفیر و ناله روشن کن، آن گاه آن را با هوشیاری بگستران تا هوایِ تهجد آن را خشک کند. پس آن گاه که ازین فالوده اندکی بخوری از هوشیاران خواهی بود و از وسواس دوری خواهی کرد و در قلب های مردم جای خواهی گرفت و از حیلۀ زیرکان دور خواهی شد.”
* زهراء والهه
حکایت این زن مجنون در دیداری که ذوالنون مصری در اطراف کوههای بیت‌المقدس با وی داشته، نقل گردیده است. محمد سلمه از این دیدار خبر می‌دهد و می‌گوید: “ذوالنون مصری حکایت کرد که روزی در حوالی کوه بیت المقدس او را دیدم هنگامی که صدایش را شنیدم که می‌گفت: “ای صاحب قدر بی شمار! و ای صاحب بخشش و جاودانگی! نور قلبم را از گردش در بوستان الوهیت خود بهره مند ساز و همت مرا به بخشش و لطف خود وصل کن ای لطیف! و مرا در همۀ احوال خدمتگزار و خواهان خود قرار بده. ای روشنایی دلم! با من باش.”

 ذوالنون به دنبال صدا می‌گردد و سپس آن زن خود را بر وی آشکار می‌کند. بنابر توصیفات ذوالنون، او زنی لاغر نظیر چوب سوخته و بسیار باریک اندام بود. جامه ای پشمی به تن و روسری سیاه بر سر داشت. محبت الهی او را در خود ذوب کرده بود و وجد و شور او را کشته بود. ذوالنون می گوید: «به او سلام کردم. او گفت: “سلام بر تو ای ذوالنون!” گفتم: لا اله الا الله! چگونه نام مرا می‌دانی در حالی که مرا ندیده ای؟ گفت: دوست از درونم پرده برافکنده و از قلبم حجاب نابینایی را کنار زده، از این رو نام تو را دانستم. گفتم : به مناجاتت بازگرد.»(همان)
نام این زن تنها در صفه الصفوه ذکر شده است. ابن جوزی او را کشتۀ شوق الهی می‌داند در حالیکه همه او را مجنون و سودازده می‌دانستند.

جامی از معدود زنانی دیگر نیز که دچار جنون الهی گردیده بودند، نام می‌برد. یکی از این زنان «أمرأه المصریه» است که به قول امام یافعی به مدت سی سال بر دو پای ایستاده و در تمام ساعات شبانه روز و بهار و زمستان، واله و حیران، از جای نجنبیده است. دیگری «أمرأه الحبشیه» است که صاحب کراماتی بسیار است و از تجلی خدا بر دل خود خبر می‌دهد. کسانی هم که با وی دیداری داشته اند، از این مشاهدات و تجلی‌ها بهره های وافر برده اند. بانوی بزرگی نیز با لقب «أمرأه الفارسیه» در روزگار شیخ بُزغُش شیرازی می‌زیسته که جامی از قول شیخ بُزغُش، کرامات او را نقل می‌کند. نیز از زنی دیگر که هم نام و هم اهلیت او مجهول است، با عنوان «جاریه المجهوله» سخن رفته است.
همان گونه که در فوق اشاره شده بود، سعی به عمل آمد، جمعی از عاشقان الهی را با مقالۀ یاد شده با اندک اختصار و تصرف در برخی از جملات. در این کتاب نقل کردم که ارتباطی با بانوان صوفیه داشت.

……………………..

  

1-    باب دهم در تلبیس ابلیس بر صوفیان کتاب علامه ابن جوزی مشتمل بر 33 عنوان جانبی است که در رابطه با عقاید، کردار و رفتار تعدادی از صوفیان با عینک نقد نگاه شده است. (ر-ک به صفحات 193- 348 کتاب ابلیس تلبیس با ترجمۀ علیرضا ذکاوتی قراگزلو، مرکز نشر دانشگاهی تهران.

2-    جاحِظ، ابوعثمان عمرو بن بَحْر کنانی فُقیمی بصری، نویسنده‌ای کلان با ابعادی سخت گوناگون (د ۲۵۵ق/ ۸۶۹ م)  . [جاحظ] یکى از بزرگان ادبیات عرب و سران معتزله بود. وى به عنوان رئیس فرقه جاحظیه تلقى شده است. نامبرده پس از مسافرت‌های علمى در علومى مانند: ادبیات عرب، یونان و فارسى، حدیث، تفسیر، تاریخ و علوم طبیعی تبحّر یافت. او در بصره به دنیا آمد و در همان شهر از دنیا رفت. (با بهره از وبسایت استاد آ: مکارم)

3-    ابوالقاسم حسین بن محمد معروف به راغب اصفهانی معروف به سید سیراب در گذشته ۳۹۶–۴۰۱ قمر، لغت‌شناس و از ادیبان و حکیمان اهل اصفهان بود.

4-    نقد و تحلیل دیدگاه هایی در بارۀ عقلاءالمجانین، حسین آقا حسینی استاد دانشگاه اصفهان.

5-    زن در فرهنگ و هنر، دوره هشت، شمارۀ یک، بهار 1395.

6-  ابوالفرج عبدالرحمن بن علي بن محمد ملقب به جمال الدين مشهور بـه ابـن جـوزي عالم حنبلي و نويسنده پر كـار و متفـنن بـه سـال ۵۱۱ يـا ۵۱۲ در بغداد زاده شـد. شهرتش به ابن الجوزي به سبب انتساب او و يا پدران او به “محله الجوز” بصره است. یکی از تالیفات او «صفة الصفوة» است که أحمد بن علي آن تحقیق کرده است. نشر این کتاب در دار الحديث، القاهرة، مصر صورت و تاریخ چاپ آن 1421هـ/2000م ذکر شده است.
  در مورد شهرت او نوشته اند:

جمال الدين أبو الفرج عبد الرحمن بن علي بن محمد الجوزي (المتوفى: 597هـ)
متذکر باید شد که علامه ابوالفرج علاوه بر کتاب های یاد شده، بحث کوتاهی هم راجع به عقلاءالمجانین در کتاب خود (الاذکیا) نیز آورده است.

7-    ذكر النسوة المتعبدات الصوفيات  ، المؤلف: أبو عبد الرحمن السلمي،   المحقق: الطناحي، محمود محمد،   الناشر: مكتبة الخانجي،   سنة النشر: 1413 – 1993.

این کتاب در سال 1999 توسط خانم اركيا كرنل استاد دانشگاه دوك امريكا مجدداً تصحيح و سپس به انگلیسی ترجمه شده است. بنا به نوشتۀ دکتر مریم: “حوصله و دقّت ايشان در ترجمه و تصحيح اين اثر ستودني است و نمونۀ خوبى از جمله مطالعات مستشرقين غربي بر آثار اسلامي به شمار مى‌رود.”

8-    نقد و تحلیل دیدگاه هایی در بارۀ عقلاءالمجانین” نویسنده: حسین آقا حسینی استادیار دانشگاه اصفهان، نشریۀ دانشکدۀ ادبیات وعلوم انسانی دانشگاه شهید باهنر- کرمان، دورۀ جدید، شماره 4 و 5 زمستان 1377 و بهار 1378.