آرشیف

2015-1-27

محمد دین محبت انوری

ریاست محل نـــــــــاز و نعمت

 

 بود نبود دردوران سیاه ونزول، درزیرآسمان کبود روی زمین مردی بود مکتب خوانده وکارکشته که یکبار آرزوی ریاست کرد، ودرجستجوی مقام شد ازهرطریق ممکن وشناخت وبافت قومی که داشت به چوکی ریاست تکیه زد تا آنوقت هیچ کس گمان نمیکرد یک کارمندعادی به این زودی وآسانی رئیس اداره شود.
 
اوکه تازه به صفت رئیس اداره مقررشده بود وقبلا هم میدانست که چه کارهای بکند ودرضمن میخواست که درمقامش طوری نقش بازی کند که نه سیخ بسوزد ونه کباب شایدهم اوازگذشته وتجربه اش چیزه های آموخته بود ومیخواست آنروزها راتلافی کند، ازقضا شرایط زمان هم به نفع اوگردش میکرد وتقاضای حاکمان وقت اورا مجبور به انجام کارهای خلاف میل وسنن دفترداری  وامیداشت اوتصمیم  گرفته بود دوران گذشته را ازیاد ببرد وتنها ازصلاحیت ومسولیت که داشت به نفع خود وکسانیکه اورا مقررکرده بودند استفاده کند تامیتواند هرچه زودتر مصرف چوکی اش را در اولین روزهای وظیفه اش بپردازد. رئیس کهنه کاردرچالش عجیبی روبرو شده بود.
او گرچه درمسند چنین مقامی تجربه ومهارت لازم نداشت لیکن وقتی کارش را زیر شعارخدمت آغازنمود بیشتر ازبازسازی ، صداقت، زحمت وتلاش سخن میگفت وبعدآ دیدکه همه راه های فساد واستفاده جوی ازبودجه دولت ازهرسو برویش  باز است ، آنوقت نفس براحت کشید وبا تمام توان ونیرو که داشت به فعالیت های خود ادامه داد تا اینکه درمدت زمان بسیار کم درجمع آوری دارای وخورد وبرد ازدیگران پیشی گرفته ودرین بخش صاحب تجربه ومهارت شد چنانچه ازتلاش وچالاکی او همه درحیرت بودند ونام او دربین رئیس های ادارات سرزبانها افتاد و باشنده گان شهر اورا بخاطریکه تازه به صحنه آمده بود ودرمسلکش جوره نداشت به حیث مرد ممتاز میشناختند.
خودش نیزازینکه به سرعت پیشرفت نموده وثروتمند شده بود تعجب میکرد ومیدانست هیچ وقتی به این پیمانه دارائی نه اندوخته و چنین چانس بسراغش نیآمده است او که ازشدت و شوق شغل که داشت نزدیک بود به هوا پرواز نماید فکرمیکرد این همه چیز اورا دیوانه کرده است، به همین لحاظ روزها تاعصروشام در دفترکارش میماند ومصروف معامله وداد وگرفت بود دیری نگذشت که زنده گی عادی او به یک سرمایدار مبدل گشت وهمواره تلاش مینمود همه امکانات وتسهیلات زنده گی را برای آینده خود وخانواده اش آماده سازد.
 پسران اش رابرای ادامه تحصیل بجاهای دیگرفرستاد ودرضمن موترهای رنگارنگ مودل جدید دراختیار او وخانواده اش قرارداشت لازم دانست برای آینده وآسایش بهتر درچند ناحیه شهرخانه های عصری آبادکند.
 
وی درمجالس گزارشدهی کارمندان وپرسونل زیردست خودرا به انجام درست وظایف وکارصادقانه رهنمای میکرد وهمیشه میگفت که وطن ومردم ازما انتظار خدمت را دارد.
وحتی بعضی ازکارمندان تازه استخدام شده را نزد خود میخواست وبا نرمی وحوصله مندی آنهارا برای اجرای مسولیت هایشان تشویق وترغیب میکرد وبرای  آنها درس وطنپرستی میداد ولی در اصل میخواست به این زیرکی مامورین کارفهم وصادق را ازاطراف خود دورکند که مبادا روزی کسی  پرده از رازش بردارد.تا توانست.
اقارب ،خویشاوندان ونزدیکان اش را کنار خود جمع کرد وپست های مهم کلیدی را به آنها سپرد، بخاطر اطمینان بیشتر درامتحانات رقابتی جهت جذب افراد مورد نظرش اشتراک می ورزید وبادیگران مجادله میکرد، تلاش میکرد نظرخودرا بالای هیئت امتحان تحمیل کند و باجرعت میگفت نظروموافقه رئیس اداره شرط اساسی انتخاب کارمند است.
همجنان وی در زمان تهیه ودادن راپور به مقامات بالا مانندهمیشه هیجان زده میشد وتلاش مینمود که معلومات نزدیک به واقیعت را گرد آوری نموده به آمرین بدهد وبه هر نحوی شده  آنهارا ازخود راضی داشته باشد ولی گاه گاهی به این کوشش خودنیز ناکام میشد وقهروخشمش بیشترمیگردید ومادونان خودرا سرزنش مینمود.
 رئیس کهنه کار هرمرغی را به پاچه اش تیر میزد یعنی عزت واحترام هرهیئت با صلاحیت را بجا می آورد وتحفه های مناسب حال شانرا ازقبل تهیه کرده وبرای آنها میداد.
دروقت ملاقات بامردم ودوستان ازفشار وخسته گی کار بی اندازه شکایت میکرد وهمچنان مامورین طرفدار وی عادت گرفته بودند همواره  ازصداقت وشایستگی رئیس سخن بگویند و اورا درمحضرعام آدم غمخوار ولایق توصیف کنند. چنانچه  بارها گفته بودند ومیگفتند که گویا رئیس ما شخصی است که به لیاقت واستعداد خودبرنده ریاست شده ومیخواهد به مردم خدمت کند وهیچگاهی به رشوه و روابطه چوکی را نگرفته است.
برعلاوه  مصروفیت های تفریحی  دیگردرجریان وظیفه اش کسب دریوری را نیزبخوبی یادگرفته بود ودروقت گشت وگذار درشهر ورفتن به ادارات دولتی ترجیح میداد خودش راننده گی کند.
معمولا موترها و و سایل ریاست شب وروز درخدمت فامیل واقارب اوقرارداشت.
مرد کهنه کار با دیدن تحول درزنده گی ورشد شخصیت کاری اش حس کبر وغرور درذهنش راه یافت وباور داشت که با گذشت هرروز بطور استثنای جایگاه وپایه های قدرت اودراداره دولت مستحکم ترمیشود. بعضی اوقات ازفرط خوشی احساس عجیبی برایش دست میداد وبا این همه شان وشوکت که داشت بازهم از زنده گی اش راضی به نظرنمیرسید. اما او دیگراحتیاج نداشت ازکسی بترسد، دیگران باید ازوی میترسیدند وبه او احترام میکردند چون او میتوانست درصورت ضرورت دلی هروالی و وزیر را بدست آورده  وآنرا تابع خودسازد.
در اوایل کارش بعضی اوقات بین مردم میرفت وبا آنها مصاحبه کرده ازمشکلات ایشان خودرا آگاه میساخت ولی  بعدها نظرش تغیرکرد و تماس با مردم بی بضاعت وشنیدن گپ های آنها را دورازلیاقت وشخصیت خود میدانست وهمیشه شهروندان را به نداشتن سواد وحماقت ملامت میکرد ومیگفت این مردم بیسواد اصلاح نمیشوند وآگاهی شان ضعیف است او طوری وانمودمیکرد که ازمردم ومحل خود خسته شده و رجوع تکرار افراد رابه مقام ریاست یک مزاحمت بکارهایش تلقی میکرد وقتی حوصله اش سررسید روزی به سکرترش دستورداد که مانع دیدن مردم با اوشود تاحد ممکن مراجعین را به بخش های دیگررهنمای کند و باعث نا راحتی من نشوند تاوقتیکه کسی را نخواسته ام بدون اجازه داخل شعبه ام نشوند.
آنوقت ریئس کهنه کار دلاورشده بود وهرچه دلش میخواست میکرد از زورگوی وتهدید بر دیگران لذت میبرد، ترشی روی وعصبانیت در پیشانی اش نقش بسته بود وهمزمان ازین وضیعت ناخشنود به نظرمیرسید وشکوه میکرد وگاهی هم دخالت درکاروبی کفایتی دیگران را سبب نا آرامی خودمیدانست درجریان صحبت هایش معلوم بود که زشت گوی وکنایه گفتن به مراجعین وهمکارانش را تکیه کلام خود ساخته است وغیرازحرفهای خود سخنان مراجعین وکارمندانش را بیهوده وپوچ دانسته وقبول نمیکرد  فکرمیکرد دربین همه اوعاقل ودانسته است  وگپ هایش باید پذیرفته شود حتی  دربعضی اوقات حوصله گفت وشنید با افراد پائین رتبه را نداشت رفته رفته چوکی ریاست اورا به جنون کشانده بود بدرستی نمیدانست بادیگران چگونه رویه ورفتارنماید. او ظاهرآ مقام ومسولیت خودرا بالایش تحمیلی جلوه میداد ودرحالات خشم وپریشانی کنترول را از دست داده  وبه مشاجره لفظی می پرداخت واظهار میکردکه من به این وظیفه وچوکی دلچسپی خاص نداشته وضرورت به حفظ آن ندارم.
رئیس کهنه کار که به سن پختگی رسیده بود وچند سالی هم ازمدیریت اومیگذشت هنوزهم به کارریاست بلد نشده بود ولی با زیرکی همه کارها واجراات یومیه را توسط مامورین اش انجام میداد ودرحین بازدید ازجریان کارهای  ساختمانی وپروژه وی اصل کیفیت کاربرایش ارزش نداشت تنها میخواست نمایش بدهد که آدم فعال وپرکاراست وهمچنان میخواست ازین طریق سایه ترس خودرا بالای افراد قرارداد کننده وشرکت ها حاکم سازد تا بتواند به آسانی ازنزدشان پول بیشترشیرینی بگیرد.
 دریعضی اوقات  او ازاداره ورهبری اش بخوبی ونیکوی یادمیکرد اما در اصل به نظراو خدمت کردن ورعایت قانون و… را یک مسخره میدانست وبیاد می آورد زمانهای را که چیزی ازمتاع دنیا درخانه نداشت وهیچ کس به او احترام نمیکرد   هیچ فایده ازآن بدست نه آورد دراوج جریانات و تحولات بعضی اوقات سربه گریبانش میکرد وخودرا مقصرومجرم میدانست ولی این همه نابرابری هار را ازپیش آمد شرایط میدانست وخودرا به این کلمه قناعت میداد که انسان باید با اوضاع دوران سازش کند… رئیس کهنه کار درحالیکه ازته دل میدانست به اعمال نامشروع دست میزند، کاری خوبی نکرده و درنهایت نزد خدا و وجدانش ملامت است بازهم این فرصت طلای را ازجمله بهترین های دوران زندگی اش به حساب می آورد.
این ریئس توانا وچالاک دریک ولایت کوهستانی وعقب مانده کارمیکرد که مردمان آن فقیر ومظلوم بودند با مقایسه به دیگرولایات انکشاف یافته رئیس مذکور نیزمظلوم و فقیرگفته میشد بخاطریکه ازبخت بد دریک ولایت رشد نیافته رئیس شده بود ابن بود قصه پراگنده ای ازمرد مکتب خوانده ای که دیدید به مردمش چه کرد وچگونه از راه ریاست به ناز ونعمت رسید.
 
پایان
چغچران
سنبله ١٣٩٠