آرشیف

2015-2-6

سیدآصف حسینی وطنیار

روح خـــــــــــــدا در اسارت انسان

 

I.
انسان موجودی است که سربرآسمان می ساید وپای برزمین می فشارد.که از دوجنس متفاوت سرشت یافته است؛زمین خدا وروح خدای. وبرهمین اساس آنگاه که روح خدای اش به خروش می آید، به ناگاه شهپراز خاک  برمی گیرد وستیغ آشیان می شود. ازآنجا افق زندگی را پهناور می نگرد. و بازهم اوج می گیرد ودرفضای بیکران لایتناهی عروج می کند واین چنین ازخاک برافلاک می شود. تاجای که بین این روح خدای وخدا فاصله ی نمی ماند جز: (قاب قوسین اوادناها) به اندازه ی دوکمان یا کمترازآن.
این طیران قدسی وقتی براین انسان نصیب، وراههای عروج برانسان هموارمی گردد که چون ریشه درخاک نخسبد، وسرد وسنگین برخاک نماند.که هرچه ازخاکست لاجرم برخاکست. ولی انسان را ریشه درخاکست وسربرافلاک.که این طایرقدسی را دایم هوس سیردرآسمانهاست تا مبادا دردامن کبریای اش نشیند گرد.
ازین رو انسان جمع اضداد است. لجنزاری که روح خدا درآن دمید. وخدامشربی عرش نشین، که ازتواضع بسیار، خاک نشین شده است. چه آنکه نهد شاخ پرمیوه سربرزمین!
وفضای بیکران تمام این فراز وفرود هیچ جای نیست جزدل انسان. وروزی که خداوند انسان را ازگل آفرید درنهادش گنجینه ی را هم برای خویش برگزید که نامش را دل گذاشت وروح خودش را درآن نهاد. ازین رو تنها دل انسان است که کانون عشقست وشرار.گویا شوریده ی است شیدا که دایم برانسان می شورد وبریک نواختی وکرختی انسان می آشوبد. وگرنه باقی سرشت انسان ازگل رس است وهرگاه که ساکت بماند ذره ذره ته نشین می گردد ورسوب می کند، ازین رو انسان خاصیت رسوبی دارد ومیل به پستی وتنزل بی نهایت. (ثم رددناه اسفل السافلین).
وهراندازه که قلب انسان سردترشود، همان اندازه انسان ازانقلاب وتغییر به سکوت وسنگینی گرایش می کند.
مردان آزاده نه تنها دارای روحیه که صاحب  دل بزرگ وکبریاییست، چه آنکه روح بزرگ دردل بزرگ است. دل مردم آزاده کانون فروزانیست که ازآن شرربرمی خیزد و برق غیرت می درخشد .آنچنان که برهوت ظلمت را درمی نوردد وشب زدگان سرگردان را روشنای می بخشد.
دل مه گرفته وغبارآلود، سرزمینیست تاریک ودهشتناک. وروح، افسرده موجودیست که دراین بیشه ی ظلمانی گرفتارآمده است. بدیهیست، روح افسرده ی که در ورای پرده ی غفلت، دراین گوشه ی ظلمانی، که نه تپش برای زندگی که ازخشم برخویش می لرزد ،تا چه حد می تواند شورانگیزی کند وشررآفرین باشد.؟
بدینسان، تاانسان هرازچند گاهی برخویش نیاشوبد، ودل سنگینش را نلرزاند، ذره ذره ته نشین خواهد کرد وسخت وسنگین خواهد شد. وازمقام کبریای به پستی وخفت تنزل خواهد نمود. وبه پستی های زندگی به آسانی تن درخواهد داد.
وهرمردمی که به چنین آشفتگی گرفتارآید، همیشه درخاک خواهد ماند وعاقبت خاکسارخواهدشد. چه آنکه لاجرم تن به ذلت می دهد ودل به خفت می سپارد. وناخواسته روحیه ی عزت وسروری دراین قوم سرنگون وانگیزه ی عبودیت وحقارت زنده وتنومند می گردد. واگروضع چنین پیش آید ،خود دیدیم که اگر صدتا موسی زمان ،آنان را ازعبادت فرعونیان زمین رهای دهد، باز به گوساله پرستی روی خواهند آورد. چه آنکه لذت را دراین ذلت یابیده است وآنان را ازمردانگی، همین خدمت مردان خوش است. وستایش مرد آنگاه که عادت نامرد شود ، نه ذلت که دراوبسی لذت هاست ومایه ی مباهات که:"من آنم که رستم بود پهلوان!
                                                                                                                                                           II.                                             
  ازین رو، بدترین بدبختی آنست که آدمی به بدبختی خودش عادت کند. چه آنکه درچنین وضعیتی، آدمی ازتغییروضعیت موجودخویش گریزان است. زیرا درهمین وضعیت که دارد احساس آرامش می کند وتغییر آن را برای خودش دردسر وبه هم خوردن آرامش زندگی خویش می داند .واندک اندک این احساس تا جای درزندگی آدمی حاکم وبا دل انسان انس می گیردکه انسان بی آن احساس ناآرامی می کند. وبا حفظ این وضعیت کم کم ازحد انس بالاترمی رود تا جای که انسان به آن معتقد می گردد. وآن را جزء سرنوشت خود می داند وهرچه که براو میرسد را به تقدیر حواله می کند. وجدای ازآن را گریز ناپذیر می داند. چه آنکه این وضعیت آنقدر دوامدار وخلل ناپذیر می شود که درسراسر زندگی او امتداد می یابد وحتی درمسیر زندگی فرزندانش جاری می گرددوازین رو او کاملا برجاودانگی این وضعیت ایمان می آورد وبراین وضعیت پشتوانه ی ماوراء طبیعی قایل می گردد. واندک اندک این وضعیت اسرارآمیز می شود. طوری که   ا و پایندگی این وضعیت را نه به سبب عدم تصمیم خویش برتغییرش، بلکه کاملا به سبب عدم تقدیر برتغییرش تلقی می کند. به همین دلیل بودند که درگذشته های نه چندان دور انسان های وابسته به این سرنوشت، معتقد به جبرخدای  ویا تناسخ می شدند. وآنهای که معتقد به ماوراء طبیعه نبودند ، به جبرتاریخ ایمان می آوردند.نه تنها بردگان معتقد به بردگی خویش بودند که حتی فلاسفه ی چون ارسطو باورمندانه براین جبر، گفته است که "زنان وبردگان با سرشت زنانگی وبرد گی آفریده شده اند ومحکوم به این سرشت خویش اند."
بااین گفته ی حکیمانه ی حکیم یونان ،باوربردگان به بردگی اش تبدیل به یقین خلل ناپذیر شد.وبدیهی است که دربرابراین جبر یقینی لایتغیر، هیچ وقت فکر تغییر، یا عصیان بروضعیت موجود درذهن شان هزگزخطور نمی کرد. وچون تغییر این وضعیت را غیر ممکن می دانست تحمل این وضعیت  برای شان راحت تر وگواراتر ازبردگانی بودند که معتقد به این سرنوشت محتوم نبودند.
جدای ازین حکیمان ومحکومین معتقد،حاکمان مستبد ویا محافظه کارنیز تغییر وضعیت موجودرا یا غیر ممکن می ساختند یا غیرمعقول.
حاکمان مستبد طوری خفقان می آورند واطراف مردم دیوارآهنین واراده ی آنان را برزنجیر می کشندکه تغییر وضعیت موجود کاملا برای مردم غیر ممکن می شود وهرگونه تلاش برای رهای عبث وبیهوده می گردد. لذا تحمل وضعیت موجودرا بدون چون وچرا می پذیرندوباآن زندگی می کند. وطبیعتا هرقدر براین وضعیت دهشتبار شکیبای کند، به همان اندازه،این دیوارآهنین سهمناک وسایه ی آن وحشتناک می شود، وبه همان میزان چشم مردم به این زندگی تاریک عادت می گیرند.
دولت های محافظه کار وظاهرا غیر مستبد، وضعیت موجودرا نه تنها واقعی وطبیعی که حقیقت مطلوب تلقی وتلقین می کند. وآن را با پشتوانه ی معنوی وماورای استوار وباثبات می گرداند، طوری که این وضعیت موجود را نعمت می انگارد وحکومت موجود را همان حکومت کریمه ی موعود. ومردم نیک واقفند که هرگونه عصیان برعلیه این نعمت ،کفران وهرگونه طغیان براین حکومت موعود ارتداد است وسرانجام اسفل السافلین!!
حکومت های به ظاهر دموکراتیک نیز ازاین ترفند به خوبی بهره مند است. بدینسان که موقعیت موجود را نه با هدف که با وضعیت سلف اندازه می گیرد. واین نتیجه بدیهی ومسلم را اقتباس می کند که وضعیت موجود وضعیت مطلوب است. پس حکومت موجود حکومت مطلوب است که ازآن، این وضعیت مطلوب پدید آمده است. وگرنه کی بُوَد فاقدالشی معطی الشی!
دولت مردان افغانستان نیز پس ازصرف چندین سال ومصرف میلیونها پول کشورهای همکار تا هنوز مردم را با همین ترفند فریب داده است وحتی قانع کرده است. وتعجب اینکه حتی روشنفکران واندیشمندان دیروز که زمین وزمان را با معیار علمی اندازه می گرفت. چون با این جماعت سیاست پیشه هم نشین وهم کاسه شدند، دقیقا با همین جماعت هم اندیشه شده اند وآنگاه که وضعیت موجود افغانستان را تحلیل می کند ازین قاعده ومعیار الگو ونتیجه می گیرند. با آنکه همه می دانیم که کشورهای با سیاست مداران دلسوز، برای توسعه وافق پیشرفت جامعه اش، معیار های علمی چون؛ چشم انداز چندساله، طرح چندساله وبودجه ی یک ساله طراحی می کند ومیزان پیشرفت کار حکومت را با این استانداردهای علمی محاسبه می کند. نه با وضعیت دوران قرون وسطی ونه سالهای بیچارگی مردم در عهد شاهان سلف.
بنابراین تنها تفاوت دنیای امروز ودیروز اینست که طبقه ی حاکم دست خویش را از روی سرمردم برداشته است ودرون سر انسانها برده است. دیروز بازور وضعیت موجودرا به نفع خویش می داشت، امروز با تزویر. زندگی همیشه سایبان آرامش انسان زرنگ است.
 
سیدآصف حسینی
زمستان1387