آرشیف

2014-12-31

دوکتور نصیر ندا

رفـــــت

هر چه گفتیم گوش ها نشنیده رفت
بیخـبر ازین جهــــان خنـدیده رفت

نقش کـردیـم شـکل و رنگ حـادثه
چشــم بـاز و آنهـمــه نـا دیده رفت

ما ز بیــدادی فغـــان کــردیم بسـی
بی تفاوت پشت سر خــاریده رفت

بـر زبـــان آن قـلــــم گفتـیـم سـخن
چشم خیره مرده سان خوابیده رفت

از تظـلـم هـر چـه بود پنـهـان نماند
دشمن آمد روح و جان سائیده رفت

برد بــا خـود زینـتــی از آن حیـات
هر چـه پاکـی بود لجن مالیده رفت

زد تـقـــدس را بـه دل تـیـــر فـساد
فتنـه و جعـل و دروغ زائیـده رفت

وحدت وحرمت نماند درکاروعشق
زهـر فسق بر قلب ها پاشیـده رفت

گـفـتـمـش آی و بـخـود بـیـدار شــو
هرچه داشتی رهزنان دزدیده رفت

گفت بستند دست و پای و چشم من
برد نفعش زان همـه سنجیـده رفت

فبروری 2014