آرشیف

2021-3-25

طاهره خدانظر

دینی گُم شده با عالمانی جنایت پیشه: قسمت اوّل

سال دهم هجری ، در مکه مراسم حج الوداع پیامبری در میان اعراب بود که کار ابلاغ دین را تمام کرده بود به‌ جای اینکه خوشحال باشد اما آثار نگرانی در چهره‌اش نمایان بود . در کنار درب کعبه ایستاده و قفل کعبه را با دست راستش گرفته بود نه آنکه به آن تکیه بزند زیرا او شصت و دو سال داشت و انسانی تنومند بود . گویی دوست نداشت کسی وارد خانه شود ، ازدحام جمعیت بسیار بود جدا از مردم مکه ، اکثر مردان و زنان در شهر مدینه ، بادیه نشینان و قبایل اطراف هم آمده‌ بودند . همه از زن و مرد در جامه‌ی سفید احرام بودند مردم از یک رنگی خود خوشحال بودند اما چنین حسی در پیامبرشان نبود . همه‌ی چشم‌ها به پیامبر بود اما چشمان پیامبر دنبال فردی غیر عرب چون سلمان فارسی بود ، نه از آن جهت که تفاوتی بین بندگان خدا قائل باشد زیرا وصف او به رحمت للعالمین ذکر شده است ، هدف تمام رسالت‌های ابراهیمی هم برپایی قسط و عدل است – حدید ۲۵ : لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمِيزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ …  همانا ما پيامبرانمان را با معجزات و دلايل آشكار فرستاديم و همراه آنان كتاب (آسمانى) و وسيله سنجش فرو فرستاديم تا مردم به عدالت و دادگرى برخيزند …-. او سلمان را به نزدیک خود می‌خواند و سلمان در مقابل او می‌ایستد و به صورت مبارک ایشان در زیر آفتاب سوزان خیره می‌شود چشمان سلمان نگرانی را درک نمی‌کند و حتی نمی‌داند چرا مورد خطاب است ؟ اگر چه سلمان همردیف اهل بیت بود – سلمان منا اهل البیت – اما اهل بیت  واقعی او – هارون او – در کنارش بود و یا مرد بلند قد ، یار غار او … و همه بودند ! اما او گویی فقط با سلمان ‘ فارسی زبان ‘ کار داشت .
پیامبر به سلمان نگاه می‌کند ، هنوز قفل کعبه در لابلای انگشتان دستش دیده می‌شود ، به سلمان می‌گوید ای سلمان دوست داری که عاقبت کار امت من ( امت اسلامی محمدی ) را بدانید . شوق در چشمان سلمان نمایان است که در ذهن خویش پیروزی حق و برپایی عدالت را به تصویر کشیده بود اما با کمال ناباوری مبهوت می‌شود . وقتی پیامبر می‌گوید اینان – در آینده‌ی نزدیک – دین را ضایع می‌کنند و به زنان و کودکان رحم نمی‌کنند . عالمان آنان با دین در دنیا معامله می‌کنند … سلمان بی‌چاره که تمام تصوراتش از آینده‌ی روشن مسلمانان به هم می‌ریزد با کمال تعجب سخن پیامبر را قطع می‌کند و می‌پرسد مگر چنین چیزی می‌شود و پیامبر هم به اجبار قسم یاد می‌کند و می‌فرماید آری قسم به آنکه جانم در دست اوست چنین خواهد بود . و باز پیامبر ادامه می‌دهد و از جنایت علمای خائن و سو استفاده از نام دین سخن می‌گوید باز سلمانِ درمانده می‌پرسد مگر می‌شود باز پیامبر بر نام الله جل‌جلاله سوگند یاد می‌کند که چنین خواهد شد و همچنان پیامبر با شدت نگرانی از آینده‌ی هولناک امت اسلامی سخن می‌گوید که چگونه کشتار می‌کنند ، چگونه ارزش‌ها را از بین می‌برند ، چگونه وحشت ایجاد می‌کنند و رفتارهای ضد بشری را ترویج می‌دهند و … . سلمان چنان آگاهانه و دقیق به موضوع می‌نگرد و عاقبت و نتیجه‌ی کار را با اندیشه‌ها و تصورات پیش ساخته‌ی خویش  مقایسه می‌کند و کلاً در تضاد می‌بیند ، شگفت زده می‌شود و به ناگاه از رسول خدا در مورد امکانش پرسان می‌کند که آیا ممکن است اینها اتفاق بیافتد ؟ و رسول الله به کسی که جانش در دست اوست قسم می‌خورد که امکان می‌یابد . البته سوال سلمان از روی بی باوری یا کدام مشکو‌کیتی در ذات او نیست بلکه در ذهن او نمی‌گنجد و او مبهوت وار پرسش می‌کند که بفهمد آیا امکان پذیر است امتی زیر پرچم و لوای آخرین دین ابراهیمی که ادعای دینی کامل دارد آن چنان پایان غم انگیز و دور از ذهن و خلاف تصور داشته باشد ؟ پیامبر هم چه آگاهانه سلمان را انتخاب کرد . زیرا اگر ابوبکر را مورد خطاب قرار می‌داد او هیچگاه سخن پیامبر را قطع نمی‌کرد و تمام نا گفته‌ها را هم تصدیق می‌کرد چنانچه شیخ محی‌الدین ابن عربی در فتوحات مکی در جریان صلح حدیبیه یاد آوری می‌کند که اکثر صحابه ، پیامبر را با عصبانیت  دروغگو خطاب کردند چون با وعده‌ی زیارت کعبه – بر اساس خواب پیامبر – آمدند اما وارد مکه نشدند در آن هنگام ابوبکر آنها را به آرامش و صبر دعوت می‌کرد و می‌گفت هرآنچه پیامبر گفته و می‌گوید راست است و حقیقت دارد . قرآن از پیامبر دفاع کرد که خوابش رویای صادقه بوده است و انشاءالله وارد مکه می شوید – فتح ۲۷ – لَّقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيَا بِالْحَقِّ ۖ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ إِن شَاءَ اللَّهُ … . صلح حدیبیه را با مکیان انجام داد و در زیر درخت ، بیعت رضوان را از مسلمانان گرفت که نفی جنگ و شمشیر باشد که خداوند هم ضمن بخششیدن تمام آنها مژده‌ی فتح المبین در سایه‌ی صلح را داد و عاقبت کار هم چنان شد که بدون خونریزی فاتحانه وارد مکه شدند .
سلمان فارسی عرب نبود و از دیار خراسان آمده بود نامش روزبه بود پیامبر او را سلمان خطاب کرد ، قبل از مسلمانی ، مسیحی بود ، به کلیساهای زیادی  در شهرهای مختلف در امپراتوری رم سر زده بود در حضور کشیشان و راهبان خاصی حضور یافته بود از طرف دیگر قانون حاکم بر دو امپراتور ایران و رم را دیده بود و سالیانی در میان مسیحیان با آرامش زیسته بود – نمونه‌ی این آرامش بعدها آشکارتر شد وقتی جمعی از مسلمانان از ترس شکنجه و کشتار مشرکین در مکه ، به امر پیامبر به حبشه‌ی مسیحی مهاجرت کردند و پادشاه مسیحیان تصدیق کرد که اسلام و مسیحیت از یک سرچشمه اند و تعهد داد از مسلمانان محافظت کند و یکتا پرستان عرب با حفظ دین خود در آرامش در میان مسیحیان برای هر مدتی که ‌خواستند ، زندگی کردند  –  اگرچه سلمان فارسی با آرامش زیسته بود ولی بنا به توصیه راهبان مسیحی راهی شبه جزیره عربستان می‌شود که خود را به رسالت نوظهور برساند . او می‌دانست که چرا مسیح در ناصریه معجزه نکرد و فرمود ” مکان رسالت ، احمق ترین مردمان را دارد ” . او آگاهی داشت که یهودیان ، مسیح را نپذیرفتند . و نقطه‌ی رشد مسیحیت که صادقانه به او رسیده بود ایمان آوردن مردمانی دیگر بودند که با یهودی‌ها هیچ سنخیتی نداشتند . اما آیا چنین شانسی برای آخرین رسالت روی خواهد داد ؟
‘ اگرچه پیامبر به حاکمان سه ملت – متفاوت از اعراب – نامه نوشت و رسالت خود را معرفی کرد اما آنها نپذیرفتند ‘ . اگر یکی از آنها می‌پذیرفت ، قطعا خاورمیانه‌ای دیگری داشتیم و دین اسلام چهره‌ی دیگری داشت و پیامبر هم با نگرانی درب کعبه را قفل نمی‌کرد و آینده‌ی اسفناکی برای سلمان بیان نمی‌کرد .
سلمان قبل از عازم شدنش به حجاز ، مردی آزاد بود و آزادانه در امپراتوری‌های رم و ایران سفر کرده بود . نصف عمرش را در مسافرت گذرانده بود اما تا به سرزمین عرب‌ها وارد می‌شود ناگهان حقوقش پایمال می‌گردد ، برده می‌شود و می‌فهمد در میان این ملت ، انسانیت در زنجیر است . او امیدوار بود که رسالت جدید می‌تواند انسانیت زنجیر شده را آزاد کند . آیا تصور سلمان فارسی درست بود ؟ او چطور پارادوکس های مسیح ع با محمد ص را حل کرد ؟
سلمان در مدینه فروخته شد . وقتی آوازه‌ی پیامبر اسلام را شنید  در بین اشتیاق و امّاها در‌گیر بود ، بدبختانه زنجیر بردگی و بندگی او را زمین‌گیر کرده بود و نمی‌توانست  پیامبر را ببیند و نشانه‌ها را بسنجد  تا به اما و اگرها پایان دهد . چراها از ذهنش دور نمی‌شد . چرا پیامبر تا سن چهل سالگی بر بت‌ها اعتراضی نداشته است ؟ چرا تابع قانون بردگی بوده‌ است و زید تا ۱۵ سال برده‌ی او بود ؟ چرا دخترانش – رقیه ، زینب و ام کلثوم – را در سن هفت سالگی ، عروسی داد ؟ باز خوشحال از آن بود که بعد از بعثت در سن چهل سالگی ، رسوم عرب را یکی بعد از دیگری نفی می‌کند و مهمتر از همه صحبت از یکتا پرستی می‌کند … . همه‌ی این‌ها قریب دو دهه ، ذهن سلمان  را به خود مشغول کرده بود.  تا زمانی که پیامبر با دعوت دو طایفه‌ی اوس و خزرج به مدینه هجرت می‌کند ، سلمان فرصتی می‌یابد تا نشانه‌های پیامبری را تحقیق کند و بعد جواب سوالات خویش را می‌یابد و ایمان می‌آورد . پیامبر اگرچه قدرت داشت که به زور سلمان را آزاد کند اما از راه معامله  و رضایت صاحب او ، سلمان برده شده را آزاد می‌کند  و زنجیر بردگی سلمان را باز می‌کند . _  برخلاف اعراب مسلمان ، من معتقدم این معامله برای آزادي برده ، به معنای قبول نظام بردگی نیست بلکه در ذات خود ، نفی بردگی است . _
سلمان تخصصی در جنگ نداشت برعکس تخصص او در دفاع بود ! بارزترین کار او پیشنهاد خندق به دور مدینه  در ” جنگ خندق ” بود . سلمان به لقمان حکیم شهره پیدا کرد و مورد خطاب پیامبر در میان آن ازدحام بود زیرا ارزش آزادی را می‌دانست ، در آسایش زندگی کرده بود ، آشنا به قانون امپراتورها بود و باور داشت که کلام الهی ضمانت الهی دارد و … . اما تنها تصور نکردن واقعیاتی بود که در ذهنش جا نمی‌گرفت اگرچه او به کلام مسیح در باره‌ی مردم ناصریه – شهر مسیح – باور داشت و برخورد مکه – شهر پیامبر – را هم دیده بود . از مسیح آموخته بود که رسولان در میان احمق‌ترین مردمان اعلام رسالت می‌کنند در قرآن هم خوانده بود که : الْأَعْرَابُ أَشَدُّ كُفْرًا وَنِفَاقًا وَأَجْدَرُ أَلَّا يَعْلَمُوا حُدُودَ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ ﴿۹۷﴾  سوره توبه – اعراب حق کش‌ترین مردمانند که به پوشاندنِ حقیقت ، دورویی و تفرقه انداختن ( مشتاقند ) ؛ حدود الهی را نمی‌شناسند … . و همچنان آگاهی داشت که رسول خدا ص اشاره کرده بود که : معاشر قریش! تضربون العجم علی الاسلام هذا، و الله لیضربنکم علیه غدا… ای جماعت قریش! شما بر عجم به خاطر اسلام آوردن شمشیر خواهید زد ، اما به خدا سوگند در آینده آنها شما را به اسلام دعوت خواهند کرد ! ( نفس الرحمن، ص ۱۹۹ و ۵۶۲؛ مجمع البیان، ج ۹، ص ۱۰۸ ) .
 سلمان دو دهه بعد از پیامبر زیست اما اگر دو دهه بیشتر از عمر خود می‌زیست ، می‌دید که چگونه امام حسین در ماه حرام از جنگِ محرم ، موسی وار شبانه فرار می‌کند ، از مسلمانان می‌گریزد !  مسلمانان او را از رسیدن به سرزمین ابراهیم باز داشتند و اورا سر بریدند و اهل بیت او را بنام دفاع از دین سلاخی کردند که چنین سرنوشتی برای موسی  و داوودِ فراری پیش نیامد ! – لابد تعقیب کنندگان آنها ، اعراب نبودند ! – اعراب مسلمان به کشتن حسین ع بسنده نکردند و به نام انتقام از او برای رسیدن به حکومت ، او را انتقام گیر معرفی کردند ( قیام مختار سقفی ) – اتهامی که آن حضرت در مقابل مرگ پدر و برادر خود هرگز مرتکب نشد – . حاکمان اسلامی و عالمان شیعی باز فرار حسین را به قیام – برای حکومت – تعبیر می‌کنند تا مشروعیت به حاکمیت خود دهند .
فقط چند دهه از عمر اسلام نگذشته بود که حجاج بن یوسف در مکه و مدینه کشتار بزرگی راه انداخت و امر کرد که مردانش بر زنان و دختران تجاوز کنند و به قول ابن عربی ، تا چندین سال دختر باکره‌ای در این دو شهر نبود . در کتاب ” بو حنیفه و حیاتهُ ” اشاره شده که امام جعفر از بو حنیفه می‌پرسد که ‘ بلد الامین ‘ اشاره شده در قرآن ، چگونه می‌تواند مکه و مدینه باشد آیا از جنایت حجاج بن یوسف آگاهید ! – حفظ سرزمین امین در همه‌ی مکان‌های رسالت ابراهیمی رعایت شد الا در سرزمین حجاز ! -.
چنگیزخان مغول ، چهره‌ی خونریز تاریخ بود اما با مشرّف شدن تیمور لنگ به دین اسلام ، گوی سبقت در کشتار را از چنگیز ربود . تیمور لنگ در کتاب خود ” منم تیمور جهان گُشا ” آورده است که با داشتن مسجد متحرک و قابل حمل ، همیشه نماز را به جماعت می‌خواند و برای خداوند و به نام قرآن شمشیر می‌زد . مناره‌ها از کله‌ی انسان‌های مسلمان می‌ساخت چون مذهب او درست تر بود ! با حکم جهاد کشور گشایی می‌کرد ! و … حاکمان تشیع و تسنن هم از قافله‌ی حکم جهاد جا نماندند ، نمونه‌ی بارز آن آل صفویه و نقطه‌ی مقابلش عثمانی‌ها بودند که هر دو در طول تمام زمامداری و حکومت ‌شان در سایه‌ی فتوای جهاد علیه همدیگر ، نمی‌توان سالی بدون جنگ و خونریزی را یافت . در یک سال بیشتر از چهار بار مردم را به میدان‌ های جنگ می‌کشیدند . حاکمان اسلامی مذهب خود را اسلام ناب معرفی می‌کردند و ممالک اسلامی مجاور را کافر به حساب می‌آوردند . در جنگ‌های صد و پنجاه ساله حنفی ها با شافعی ها چنین آمده که از اسیران شافعی مذهب خواستند ایمان بیاورند و شافعیان مشکوک بودند که آیا کلمه‌ی شهادتین شاید همانی نباشد که در اسلام آمده است ! زیرا حدیث ساخته بودند که گویا پیامبر فرموده است ابو حنیفه منیر ( هدایت کننده ) امت من است و شافعی مُضلّ ( گمراه کننده ) امت من است .
امروزه سیاست کشورهای مسلمان جز جنگ و ایجاد وحشت از هیچ قاعده‌‌ی دیگری پیروی نمی‌کند.  رهبر انقلاب اسلامی ایران ، بنا به استناد آیات قرآنی ، جنگ را رحمت الهی خواند ! و در مقابل کتاب سلمان رشدی – با نداشتن منطق پاسخگویی – فتوای کشتن و ترور نویسنده را داد . زمامداران اسلامی در ایران موضوع کربلا را به قیام برای حکومت معنا می‌کنند و تمام سیاست خویش را بر مرگ و نیستی و نابودی دیگران قرار داده‌اند و اگر در جنگ هشت ساله با عراق ، در موقعیت ضعف قرار نمی گرفتند هیچگاه راضی به صلح نمی‌شدند  . کشتار مخالفان و مردمِ ناراضی را اجرای فرامین الهی می‌دانند . در روزهای اخیر پرده از شهر‌های زیر زمینی موشکی و ادوات جنگی بر می‌دارند و به آن افتخار می‌کنند و مردم در زیر سایه‌ی ظلم آنها هر روز فقیر و فقیرتر می‌شوند . دقیقا دیکتاتوری آنها هم سان دیکتاتوری کره‌ی شمالی است فقط با یک تفاوت ؛ دیکتاتور کره‌ی شمالی چون باور به دین ندارد و خود را نماینده‌ی خدا نمی‌خواند ، اقرار کرد که در اداره‌ی کشور ناتوان بوده است اما در حاکمیت ولایت فقیه در ایران ناتوانی خود را به بیگانگان نسبت داده و گاه آن را گردن خدا انداخته اند . سیاست خارجی آنها با استناد از دین اسلام تدوین شده است که از جنایت‌کاران جنگی و گروه های تروریستی حمایت می‌کنند  در مقابل کشورهای جنگ زده‌ی افغانستان ، عراق ، سوریه ، لبنان و یمن  سیاست دامن زدن به نا امنی را در پیش گرفته‌اند.
عربستان و قطر جدا از ترویج خشونت‌های بر گرفته از متون اسلامی در سابق ، بالاترین بودجه‌ی مالی خویش را به ساختار داعش اختصاص دادند و با بهره گرفتن از ایده‌های تمدن اسلامی – عثمانی ترکیه ، در آن کشور به آموزش داعش در کنار دیگر گروه های اسلامی سوریه  پرداختند .
عربستان با سرمایه گذاری در پروژه‌ی سلاح های هسته‌ای پاکستان و دادن وام های بلاعوض و کمک‌های مالی تحت پوشش اعانه‌های نمادین و مذهبی دارد همچنین تامین مالی مدارس دینی پاکستان توسط عربستان بوده است ساخت مدارس دینی در افغانستان توسط پاکستان در امتداد همان سیاست جنگ افروزی اعراب است . در ابتدای حاکمیت طالبان بر کابل ، عربستان و پاکستان و امارات تنها کشورهایی بودند که حکومت طالبان را به رسمیت شناختند . با نبودن علم و آگاهی در بینش اسلامی و غرق بودن  مولوی ها و عالمان دینی در باورهای پوچ و تهی ، و با هدایت جامعه  به سوی فتنه گری و جنگ ، پرتگاهی در جهت نابودی مردم و توانمندی های مردم افغانستان ایجاد کرده‌اند . نمایش صلح از دوحه تا مسکو هیچ نتیجه‌ای به نام صلح ندارد جز اینکه به طالبان در سطح جهانی اعتبار می‌دهد .
آیا براستی این دین اسلام که امروز اساس دعوتش بر وحشت آفرینی ، کشتار ، انتحار و نابودی هم کیشان خود است  ،  تابع ابراهیم است ؟ آیا بنا به ادعای قرآن ، واقعا دین ابراهیمی و حنیف است ؟
ابراهیمی که تمام دعاها و خواسته‌هایش صلح و زندگی و برکت است و برای هدایت مردم به خداوند توصیه‌ی فرستادن پیامبر با کتاب را کرده است ! تا در سایه‌ی حکمت و فهم ، با عزت و آرامش زندگی کنند زیرا مسیر جنگ و خونریزی احتیاجی به هدایت ندارد  :  آیه‌ی  ۱۲۹ سوره بقره از زبان ابراهیم علیه‌السلام : «رَبَّنا وَ ابْعَثْ فیهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِکَ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ یُزَکِّیهِمْ‏ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ»  یعنی پروردگارا، در میان آنان، رسولی از خودشان برانگیز، تا آیات تو را بر آنان بخواند و کتاب و حکمت به آنان بیاموزد و تزکیه‌شان کند، زیرا که تو خود، عزت‌بخشِ حکیمى .  ( قبل از ابراهیم بیان شریعت بصورت توصیه‌ای – میترائی- بوده است چنانچه در قرآن به نحوه‌ی رسالت نوح اشاره شده است : آیه ۱۳ سوره شورا : شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً…)
مسلمان امروزی سنت پیامبر ابراهیمی را بر خشونت و وحشت معنا می‌کند در حالی که  ابراهیم با ملائکِ عذاب مجادله می‌کرد که برای قوم لوط – که در حق خود ظلم کرده بودند و کسی از دست آنها امنیت نداشت – حق زندگی را محفوظ بدارد و تا آخر تلاش کرد که آنها را از نابودی نجات دهد . ” فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْراهِيمَ الرَّوْعُ وَ جاءَتْهُ الْبُشْرى‌ يُجادِلُنا فِي قَوْمِ لُوطٍ «۷۴هود»  پس چون ترس و وحشت از ابراهيم برطرف شد و بشارت (فرزند نيز) براى او آمد، درباره‌ى قوم لوط با ما به ( جرّو بحث و) مجادله پرداخت ( تا شايد از نابودی آنان جلوگیری كند ).
پس دلیل نگرانی پیامبر در روز حج الوداع و خطاب دادن سلمان برای ابراز انزجار از مسلمانان با کمی دقت ، کاملا مشهود است . شاعر مبارز اقبال لاهوری هم زیبا به آن اشاره می‌ کند :

ز من بر صوفي و ملا سلامي
که پيغام خدا گفتند ما را

ولي تأويل شان در حيرت انداخت
خدا و جبرئيل و مصطفي را

ادامه دارد…
طاهره خدانظر
t.khodanazar@yahoo.com