آرشیف

2014-12-28

محمداسحاق فایز

در ظـــــل عنـایت شعـر

 

 پاسخ این حقیر به فضلنامةشما ا ی دوست شاعر وگرانمایه، یگانه عزیز،  چکیده زیرین است که  اهدا می کنم و امید است که  مقبول خاطر لطیف شما قرار گیرد:

 
"آن شب که طرح ابتر این بام و در کشید
لرزید دست پیرش و زیر و زبر کشید"…(1)
آری دگر ره آمد وبا صد عتاب و خشم
تمثال من به سان یکی بی هنر کشید
دستش گرفتم و به تضرع شدم: مکن !
نقشی ز گریه هم به رخ آن نظر کشید
بر تارک افق که غم انگیز و بسته بود
با تیره گی به خامه  زخون نارِ شر کشید
گویی که یخ نکرد دل سرنوشت و باز
حیرانی آفرید و در آن صد خطر کشید
دستان ما گرفت وبه این ورطه یله کرد
شش سوی مان زشحنه و لشکر گذر کشید
توفان وبمب ، هجرت و درد و فراق را
بر ساحت گذارة ما، بی پدر کشید
وقتی رسید فصل امید تمام ما
خط زد بروش، یأس و تباهی،  وپر کشید
بالا ، نشست و منظرة تلخ ما چو دید
آمدفرود وفاجعه را هم ز سرکشید
باز از  زمینه رفت به بالای تخت عاج
کم یافت بخت وباز یکی تلخ تر کشید
از سر گرفت خامه و از وحشتِ تباه
پهلوی ما یکی دوبلا و بتر کشید
عمامه دار خائین و پیشوای خود فروش
بیگانه را، و این همه  را شان وفر کشید
گفتا شما و این همه آلام بیشمار
و انگاه هم غریبه گی ما ثمر کشید
و انگه کنار ما چو سمارق کشید، حیف
چندی وبر فراز تن شان دو سر کشید
یک سر برای  نوگری غیر و اجنبی
یک سر  برای فتنه گری،  بی گهر کشید
صد حیف ای "یگانه"، چه گویم که آن عبوس
خس دادمان زخانه و همیان زر کشید
من بی شکیب گشته ام  ای دوست، حالیا
چشمم چو ابر تیرة گردون مطر گشید
خواهم که  قطره های سرشکم شود چوسیل
ویران کند سرای کسی کاین دو در کشید
یک در برای فصل تباهی خیل مان
بکشود و بر سرادق هستی بسر کشید
درب دگر نوشت و ورا خواند "درب مرگ"
عشق و امیدما همه آنجای جر کشید
معمار خسته، این ستم آورد و رنج بخش
پارا فرا تر از همه عالم دگر کشید
یک باره  جلجتای عقوبت به کوه برد
و انجای دار و  واهمة منتظر کشید
لختی درنگ کرد و بخندید شادمان
دو شاعری سرشت و قریحت،  شرر کشید
آن یک به تلخ خانة غربت "یگانه" شد
آندیگری چو "فایز" جان بیخبر کشید
پس ماند هردو را به تف آلود زنده گی
در بغض شان نشانه آه جگر کشید
یکی ز کوه های ستبر و بلند غور
چون رستم زمانه تهمتن، نگر، کشید
یکی ز توت زار کبود، از "جبلسراج"…(2)
چون "بیژن"ی به چاه ستم مستقر  کشید
عشقش ولی "منیژه" نه، آمال مردمش
بردست و پاش سلسة شعله ور کشید
تا ماند او همیشه به این چاه سرنگون
بلغاریاش برای تهمتن مقر کشید
اینست زنده گانی مان ای امیدور
کان را ستیز خامة ان حیله گر کشید
"معمار خسته"، پاک بسوزد  دو دست هاش
کاو سرنوشت  زیر و زبر،   اینقدر کشید

کابل
21 دلو 1388

(1)- از یگانه
(2)- جبل السراج نام شهر کیست که من در آن زاده شدم، از ناچاری برای رعایت وزن آن را ناقص آورده ام