آرشیف

2016-3-8

محمد دین محبت انوری

دخـتـــــری در رویـــــــا

مردی با دختری ارتباط تلفونی داشت در ابتدا مرد از صحبت با دختر خوش بود ودختر هم از او کریدت کارت میخواست همینطور صحبت های تلفونی شان ادامه داشت مرد از صحبت با یک دختر لذت میبرد وبه این فکر بود که روزی شاید اورا ملاقات کند وبا وی ارتباط نامشروع برقرار کند.
اما  هر روز لحظات خودرا با صحبت با دختر سپری میکرد ودر تلفون از عشق ومحبت ودوستی حرف میزدند.
در آنروزها هرکسی کوشش میکرد دوست دختری داشته باشد وبا او در تماس باشد.مرد هم از داشتن دوست دختر افتخار میکرد وهمواره برایش کریدت روان میکرد تا صحبت با اورا داشته باشد.
رفته رفته این حرفها عاشقانه شان جدی تر میشد ودختر میگفت من ترا دوست دارم وعاشقت هستم ومرد هم اظهار میکرد که از صدای نرم ونازکت لذت میبرم وهر روز مهر تو در دلم زیادتر میشود.
مرد از دختر میخواست که با او ازدواج کند دختر هم میگفت که درست است من با تو ازدواج میکنم مرد باوجودیکه خانم داشت اما دلبسته حرف های نرم ولحجه شیرین صحبت دختر شده بود.
در ابتدا مرد فکر میکرد دختر اورا بازی میدهد وبرای گرفتن کریدت با اوصحبت میکند اما بعدآ به حرف هایش کم کم باور میکرد واطمنیان داشت که شاید با من ازدواج کند وزنده گی مرا تغییردهد.
اوخودرا در صحبت بادختر خوشبخت احساس میکرد ودر رویاها دلبسته یک دختر شده بود که تاهنوز اورا ندیده بود اما دختر از طریق تلفون خودرا زیبا وحسین توصیف میکرد ومرد هم بیشتر با آرزوی رسیدن به او شده بود.مرد با تمام شوق وعلاقه از دختر پرسان میکرد که من اگرهر قسم که باشم مرا دوست داری؟ دختر باکمال میل وناز میگفت عزیزم من نادیده ترا دوست دارم هیچ تشویش نکن با تو ازدواج میکنم کم کم موضوع صحبت مرد با دختر با گوش خانم او میرسد واو ازین کار شوهرش ناراحت میشود واورا سرزنش میکند ومانع صحبت او با دختر میشود اما مرد به طور پنهانی با دختر تماس میگرد وبرایش از حساسیت موضوع میگوید که زنم از ارتباط من وتو با خبرشده ومانع من میشود اما هرطوری شده با تو ازدواج میکنم ودختر هم اورا تشویق میکند که به کابل بیاید از او خواستگاری کند.
مرد شبها وروزها به صحبت دختر گوش میدهد وآواز او به گوشش خوش میخورد ودر عالم رویاها یک دختر را در قلبش جای میدهد.هر وقت با دختر مشغول صحبت های عشاقانه میباشد ودل به دختریکه که اورا ندیده است می بندد وآتش هوس او روز بروز بیشتر میشود.
دختر هم وقت وناوقت برایش مسکال میدهد واز وی کریدت میخواهد وبرایش اظهار عشق ودوستی میکند مرد بی صبرانه منتظر دیدن دختر میباشد وبه تمام حرفهای دختر باور دارد ومحبت اورا در دل جای میدهد وبه آرزوی دیدن ورسیدن به او میباشد تا کام دل بدست آورد.
هرچند مرد قبلا هم با زنان ودخترانی دیگرهم ارتباط تلفونی داشت اما هیچ کدام شان مانند این دختر برایش ارزش نداشت واورا در گروه عشوه خود نکرده بود.مرد که سراپا دلباخته دختردر تلفون شده بود وناز وکرشمه اورا در صحبت هایش درک میکرد وهوش وگوشش طرف او شده بود وبه نظرش می آمد که دختررویاهای خودرا پیداکرده است وسرنوشت زنده گی وخوشبختی خودرا با او میدانست. هروقت برایش وعده میداد که با خوب شدن هوا با دیدارش میرود واز پدر ومادرش اورا خواستگاری میکند.
روزی فرارسید که مرد تصمیم گرفت به دیدار دختر برود واورا از نزدیک ببیند او با صد شوق وعلاقه راهی شهر کابل میشود وقتیکه به کابل میرسد تحایف زیادی برایش میخرد وبرایش تلفون میکند که من به کابل آمده ام ومیخواهم ترا ملاقات کنم واز نزدیک گل روی ترا ببینم وتمام درد ورنج که از دوری تو تحمل کرده بودم فراموش نمایم.
دخترمیگوید منتظر باش حالا وقت ندارم بعدا برایت میگویم. مرد به یکی از هوتل ها اطاق گرفته وسروصورت خودرا مرتب ومنظم میکند وبی صبرانه منتظر دیدار دختر رویایش میباشد.
همان روز منتظر زنگ دختر بود اما برایش زنگ نزد ولی فردایش او به دختر زنگ میزند ومیگوید ازین بیشتر منتظر تو بوده نمیتوانم.دختر برایش میگوید برود لوده همه چیز یک فریب بود ومن بخاطر دریافت کریدت با تو این حرفها را میزدم وبا تو هیچ علاقه ندارم ونمیخواهم که ترا از نزدیک ببینم از هرجایکه آمده به همان جا برو تو بیسار مرد ساده ولوده هستی.مرد زیاد التماس میکند اما فایده ندارد وچند باری دیگر هم برایش زنگ میزند اما دختر در نهایت اورا بی آب میکند واخطار میدهد که دیگر مزاهم او نشود وبرایش زنگ نزد وگرنه به پولیس زنگ خواهد زد. مرد همه آرزوهای خودرا در خاک  یکسان میبیند وشرمنده ووسرافگنده وغمگمین دوباره به خانه برمیگردد ودیگر توبه میکند که در تلفون به کسی دل نبندد وبه حرفی هیچ دختر باور نکند.
پایان
فیروزکوه
حوت 1394