آرشیف

2018-11-17

داستان هرقل

7 – حَدَّثَنَا أَبُو الْيَمَانِ الْحَكَمُ بْنُ نَافِعٍ قَالَ أَخْبَرَنَا شُعَيْبٌ عَنْ الزُّهْرِيِّ قَالَ
 أَخْبَرَنِي عُبَيْدُ اللَّهِ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُتْبَةَ بْنِ مَسْعُودٍ أَنَّ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عَبَّاسٍ أَخْبَرَهُ أَنَّ أَبَا سُفْيَانَ بْنَ حَرْبٍ أَخْبَرَهُ  …..عبدالله ابن عباس رض ، عبیدالله ابن عبدالله ابن عتبه ابن مسعود را خبر داد که ابوسفیان پسرحرب برایم(چنین ) حکایت نمود  أَنَّ هِرَقْلَ أَرْسَلَ إِلَيْهِ فِي رَكْبٍ مِنْ قُرَيْشٍ وَكَانُوا تِجَارًا بِالشَّأْمِ  به تحقیق که هرقل (کسی را ) بدنبال او ( در حالیکه) در جمع سواران (یعنی صاحبان شتر)  از( قوم ) قریش ( بود ) فرستاد ( ابوسفیان به همراه گروهی ازصاحبان شتردر شام بود ) و ایشان در شام تاجر بودند
( رکب جمع راکب است و به گروهی اطلاق میشود که صاحب ده شتر یا زیادتر باشند ، وتاجرانی که همراه ابوسفیان در شام بودند به روایت حاکم در اکلیل سی نفر بودند ، تجار جمع تاجر است )فِي الْمُدَّةِ الَّتِي كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ مَادَّ فِيهَا أَبَا سُفْيَانَ وَكُفَّارَ قُرَيْشٍ ( ابن عباس رض میگوید این) درزمانی ( بود )  که رسول خدا(ص) با ابوسفیان و کفار قریش  مصالحه کرده بود (منظورمعاهده ای صلح حدیبیه است).فَأَتَوْهُ وَهُمْ بِإِيلِيَاءَ پس نزد او (هرقل) آمدند در حالیکه ایشان به ایلیا ( بیت المقدس ) بودندفَدَعَاهُمْ فِي مَجْلِسِهِ وَحَوْلَهُ عُظَمَاءُ الرُّومِ  (هرقل ) ایشانرا در حالیکه بزرگان روم اطراف وی بودند ، در مجلس خود خواند.ثُمَّ دَعَاهُمْ وَدَعَا بِتَرْجُمَانِهِ فَقَالَ و بعداً ایشان وترجمان خود را (به نزدیک خود ) خواست و گفت:أَيُّكُمْ أَقْرَبُ نَسَبًا بِهَذَا الرَّجُلِ الَّذِي يَزْعُمُ أَنَّهُ نَبِيٌّ  کدام یک از شما به این مرد که گمان میکند نبی است ، از روی نسب نزدیکتر است فَقَالَ أَبُو سُفْيَانَ فَقُلْتُ أَنَا أَقْرَبُهُمْ نَسَبًا  ابوسفیان گفت : گفتم من از همه به وی از لحاظ نسب نزدیکترهستم.فَقَالَ أَدْنُوهُ مِنِّي وَقَرِّبُوا أَصْحَابَهُ فَاجْعَلُوهُمْ عِنْدَ ظَهْرِهِ  هرقل گفت: ابوسفیان را نزدیک من بیاورید ویاران او را نزدیک و پشت سر او قرار دهید (علت اینکه یاران ابوسفیان را پشت سر او قرار داد ، این بود که تکذیب نمودن ابوسفیان در صورتی که دروغ بگوید ، برای یارانش آسانتر باشد ، زیرا زمانیکه روبرو باشند ، بر ملا ساختن دروغ مشکل تر خواهد بود)  ثُمَّ قَالَ لِتَرْجُمَانِهِ قُلْ لَهُمْبعد از آن (هرقل) به ترجمان خود گفت به ایشان (همراهان او)  بگو  إِنِّي سَائِلٌ هَذَا عَنْ هَذَا الرَّجُلِ فَإِنْ كَذَبَنِي فَكَذِّبُوهُ من سوال کننده هستم این شخص ( ابوسفیان ) را ، از( احوال ) این مرد ( رسول خدا ص ) ، اگر او برایم دروغی انتقال داد  ، او را تکذیب نمائید(یعنی دروغش را برملا سازید ).فَوَاللَّهِ لَوْلَا الْحَيَاءُ مِنْ أَنْ يَأْثِرُوا عَلَيَّ كَذِبًا لَكَذَبْتُ عَنْهُ  (ابوسفیان میگوید) بخدا قسم اگر شرمی  نمی بود ، ازاینکه  ایشان (یعنی همراهانم ) دروغ را بر علیه من نقل کنند ( ومرا دروغگو نمایند ) ، هر آئینه از او ( رسولخدا ص ) دروغ میگفتم ثُمَّ كَانَ أَوَّلَ مَا سَأَلَنِي عَنْهُ أَنْ قَالَ كَيْفَ نَسَبُهُ فِيكُمْ ؟

سپس اولین چیزی که از من درباره ایشان سوال نمود ، این بود که گفت : نسب او در میان شما چگونه است ؟

قُلْتُ هُوَ فِينَا ذُو نَسَبٍ 

گفتم او در میان ما صاحب نسب (عالی) است.

قَالَ فَهَلْ قَالَ هَذَا الْقَوْلَ مِنْكُمْ أَحَدٌ قَطُّ قَبْلَهُ ؟

گفت آیا (زمانی) کس دیگری قبل از آن ، از میان شما چنین سخنی را گفته است ؟ 

قُلْتُ لَا

 گفتم نه .

قَالَ فَهَلْ كَانَ مِنْ آبَائِهِ مِنْ مَلِكٍ؟

گفت آیا کسی از پدران وی پادشاه بوده است؟

 قُلْتُ لَا 

گفتم  نه.

قَالَ فَأَشْرَافُ النَّاسِ يَتَّبِعُونَهُ أَمْ ضُعَفَاؤُهُمْ؟

گفت بزرگان مردم (از روی حسب ونسب ) از وی پیروی میکنند یا ناتوانان شان ؟ 

 فَقُلْتُ بَلْ ضُعَفَاؤُهُمْ

گفتم بلکه ناتوانان شان(در این جا تغلیب است زیرا از اشراف هم ایمان آورده بودند)

 قَالَ أَيَزِيدُونَ أَمْ يَنْقُصُونَ ؟

گفت آیا (پیروانش)بیشتر میشوند یا کمتر؟

قُلْتُ بَلْ يَزِيدُونَ 

گفتم بلکه بیشترمیشوند

قَالَ فَهَلْ يَرْتَدُّ أَحَدٌ مِنْهُمْ سَخْطَةً لِدِينِهِ بَعْدَ أَنْ يَدْخُلَ فِيهِ ؟

(هرقل)  گفت: آیا کسی بعد از اینکه  دینش را پذیرفت به خاطر کراهت و دلسردی بدینش ، دوباره برگشت نموده است؟ 

قُلْتُ لَا 

گفتم نه خیر.

قَالَ فَهَلْ كُنْتُمْ تَتَّهِمُونَهُ بِالْكَذِبِ قَبْلَ أَنْ يَقُولَ مَا قَالَ ؟

گفت آیا شما او را متهم به دروغگوئی ، قبل از اینکه بگوید آنچه را که گفته است(یعنی قبل از ادعای نبوت ) نموده اید ؟

قُلْتُ لَا 

گفتم نه.

قَالَ فَهَلْ يَغْدِرُ ؟

گفت آیا عهد شکنی میکند ؟

قُلْتُ لَاوَنَحْنُ مِنْهُ فِي مُدَّةٍ لَا نَدْرِي مَا هُوَ فَاعِلٌ فِيهَا 

گفتم نه  و ما از او درمدتی (درازجدا)  هستیم (واین مدت طولانی زمان صلح حدیبیه بود)، نمیدانم در این مدت چه میکند.

قَالَ وَلَمْ تُمْكِنِّي كَلِمَةٌ أُدْخِلُ فِيهَا شَيْئًا غَيْرُ هَذِهِ الْكَلِمَةِ 

ابوسفیان گفت ، ممکن نبود مرا کلمۀ بیاورم که در آن (از تنقیص پیامبر ص) ، چیزی داخل نمایم (که رسول الله ص را توسط آن ، متهم نمایم ) ، غیر این کلمه.

قَالَ فَهَلْ قَاتَلْتُمُوهُ؟

گفت آیا با وی جنگیده اید؟

 قُلْتُ نَعَمْ 

گفتم بلی

قَالَ فَكَيْفَ كَانَ قِتَالُكُمْ إِيَّاهُ ؟

گفت جنگ شما با او چگونه بود ؟

قُلْتُ الْحَرْبُ بَيْنَنَا وَبَيْنَهُ سِجَالٌ يَنَالُ مِنَّا وَنَنَالُ مِنْهُ 

گفتم جنگ میان ما و او دلوها است گاه او میگیرد از ما و زمانی ما میگیریم از او . 

قَالَ مَاذَا يَأْمُرُكُمْ ؟

گفت به چه چیز شما را امر میکند؟

قُلْتُ يَقُولُ اعْبُدُوا اللَّهَ وَحْدَهُ وَلَا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئًا وَاتْرُكُوا مَا يَقُولُ آبَاؤُكُمْ وَيَأْمُرُنَا بِالصَّلَاةِ وَالزَّكَاةِ وَالصِّدْقِ وَالْعَفَافِ وَالصِّلَةِ 
گفتم میگوید خدا را به تنهائی عبادت کنید ، و به خدا هیچ شریکی نیاورید، وآنچه را پدران شما میگوید ، ترک نمائید ، و ما را به اقامۀ نماز ، راستگوئی ، پاکدامنی و صله ارحام امر میکند .
فَقَالَ لِلتَّرْجُمَانِ 

سپس برای ترجمان گفت :

قُلْ لَهُ سَأَلْتُكَ عَنْ نَسَبِهِ فَذَكَرْتَ أَنَّهُ فِيكُمْ ذُو نَسَبٍ فَكَذَلِكَ الرُّسُلُ تُبْعَثُ فِي نَسَبِ قَوْمِهَا 

به او( ابوسفیان) بگو من از تو از نسب او پرسیدم ، تو گفتی که او در بین شما صاحب نسب (عالی) است . ورسولان همینطوراند ، در( شریفترین ) نسب قوم خود بر انگیخته  میشوند.

وَسَأَلْتُكَ هَلْ قَالَ أَحَدٌ مِنْكُمْ هَذَا الْقَوْلَ فَذَكَرْتَ أَنْ لَا فَقُلْتُ لَوْ كَانَ أَحَدٌ قَالَ هَذَا الْقَوْلَ قَبْلَهُ لَقُلْتُ رَجُلٌ يَأْتَسِي بِقَوْلٍ قِيلَ قَبْلَهُ 

وپرسیدم آیا کسی از شما این سخن را گفته است ؟ گفتی نه . پس گفتم اگر کسی قبلاً از شما این سخن را گفته بوده باشد ، هر آئینه میگفتم او از سخنی که قبلاً گفته شده تقلید مینماید.

وَسَأَلْتُكَ هَلْ كَانَ مِنْ آبَائِهِ مِنْ مَلِكٍ فَذَكَرْتَ أَنْ لَا قُلْتُ فَلَوْ كَانَ مِنْ آبَائِهِ مِنْ مَلِكٍ قُلْتُ رَجُلٌ يَطْلُبُ مُلْكَ أَبِيهِ 

وسوال کردم آیا کسی از پدران او پادشاه بوده است؟ گفتی نه . گفتم اگراز پداران او کسی پادشاه میبود ، میگفتم مردی است ادعای ملک پدر خود را مینماید.

وَسَأَلْتُكَ هَلْ كُنْتُمْ تَتَّهِمُونَهُ بِالْكَذِبِ قَبْلَ أَنْ يَقُولَ مَا قَالَ؟ 

پرسیدم آیا او را قبل از اینکه بگوید آنچه را گفته است (  ادعای نبوت ) بدروغ گفتن متهم نموده اید ؟ 

فَذَكَرْتَ أَنْ لَا فَقَدْ أَعْرِفُ أَنَّهُ لَمْ يَكُنْ لِيَذَرَ الْكَذِبَ عَلَى النَّاسِ وَيَكْذِبَ عَلَى اللَّهِ 

گفتی نه . پس به تحقیق میدانیم که ممکن نیست کسی برای مردم دروغ نگوید و برخدا دروغ ببندد.

وَسَأَلْتُكَ أَشْرَافُ النَّاسِ اتَّبَعُوهُ أَمْ ضُعَفَاؤُهُمْ فَذَكَرْتَ أَنَّ ضُعَفَاءَهُمْ اتَّبَعُوهُ وَهُمْ أَتْبَاعُ الرُّسُلِ

و از تو پرسیدم که بزرگان مردم از او متابعت کرده اند ، یا ناتوانان آنها ، گفتی ناتوانان شان او را متابعت کرده اند  و ایشان پیروان رسولان اند .

 وَسَأَلْتُكَ أَيَزِيدُونَ أَمْ يَنْقُصُونَ فَذَكَرْتَ أَنَّهُمْ يَزِيدُونَ وَكَذَلِكَ أَمْرُ الْإِيمَانِ حَتَّى يَتِمَّ 
و از تو سوال نمودم که پیروان او زیاد میشوند یا کم میشوند ؟ گفتی که زیاد میشوند وکار ایمان همینطوراست ، تا اینکه تمام میشود.
وَسَأَلْتُكَ أَيَرْتَدُّ أَحَدٌ سَخْطَةً لِدِينِهِ بَعْدَ أَنْ يَدْخُلَ فِيهِ فَذَكَرْتَ أَنْ لَا وَكَذَلِكَ الْإِيمَانُ حِينَ تُخَالِطُ بَشَاشَتُهُ الْقُلُوبَ 

و از تو پرسیدم که آیا کسی بعد از آنکه در دین او درآید ، از روی خشم وکراهت  بدین او ، مرتد میگردد ؟ گفتی نه .

و حال ایمان ، زماتیکه فرح و سرور او در دلها می آمیزد، همچنین است .

وَسَأَلْتُكَ هَلْ يَغْدِرُ فَذَكَرْتَ أَنْ لَا وَكَذَلِكَ الرُّسُلُ لَا تَغْدِرُ

و از تو پرسیدم آیا عهد شکنی میکند ؟ گفتی نه.  و همینطور رسولان عهد شکنی نمیکنند.

 وَسَأَلْتُكَ بِمَا يَأْمُرُكُمْ فَذَكَرْتَ أَنَّهُ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تَعْبُدُوا اللَّهَ وَلَا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئًا وَيَنْهَاكُمْ عَنْ عِبَادَةِ الْأَوْثَانِ وَيَأْمُرُكُمْ بِالصَّلَاةِ وَالصِّدْقِ وَالْعَفَافِ 

و از تو سوال نمودم که شما را به چه چیز امر میکند ؟ گفتی که شما را امرمیکند که  الله را بپرستید، و هیچ چیزی را به خدا شریک نیاورید، و شما را از عبادت بت ها باز میدارد ،  و شما را به نماز ، راست گوئی ، درست کاری و پاکدامنی امر مینماید.

فَإِنْ كَانَ مَا تَقُولُ حَقًّا فَسَيَمْلِكُ مَوْضِعَ قَدَمَيَّ هَاتَيْنِ 

اگر آنچه را گفتی حقیقت داشته باشد ، بزودی جای این دوپای مرا مالک خواهد شد. (اشاره به زمین بیت المقدس یا تمام ممالک روم است)

وَقَدْ كُنْتُ أَعْلَمُ أَنَّهُ خَارِجٌ لَمْ أَكُنْ أَظُنُّ أَنَّهُ مِنْكُمْ 

همانا من میدانستم که او (چنین پیامبری ) ظهور میکند ،  گمان نمیکردم که از شما (یعنی از قریش ) باشد

فَلَوْ أَنِّي أَعْلَمُ أَنِّي أَخْلُصُ إِلَيْهِ لَتَجَشَّمْتُ لِقَاءَهُ 

واگر میدانستم که  حقیقتاً به وی میرسم ، رنج وتکلیف ملاقات او را میکشیدم. 

وَلَوْ كُنْتُ عِنْدَهُ لَغَسَلْتُ عَنْ قَدَمِهِ 

و اگر نزد او میبودم همانا (گرد را از) پاهای او میشستم

ثُمَّ دَعَا بِكِتَابِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ الَّذِي بَعَثَ بِهِ دِحْيَةُ إِلَى عَظِيمِ بُصْرَى 

بعداً نامۀ را که رسول اللهص به وسیله دحیه کلبی به امیر بصری فرستاده بود، خواست  

فَدَفَعَهُ إِلَى هِرَقْلَ فَقَرَأَهُ فَإِذَا فِيهِ

و (دحیه) نامه را برای هرقل داد ، و او نامه را خواند ، و در نامه چنین آمده بود.

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
مِنْ مُحَمَّدٍ عَبْدِ اللَّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى هِرَقْلَ عَظِيمِ الرُّومِ سَلَامٌ عَلَى مَنْ اتَّبَعَ الْهُدَى أَمَّا بَعْدُ

بسم الله الرحمن الرحیم

از جانب محمد بنده خدا و پیامبرش  به هرقل بزرگ روم ، سلام بر کسیکه از هدایت پیروی کرده است. اما بعد :

فَإِنِّي أَدْعُوكَ بِدِعَايَةِ الْإِسْلَامِ أَسْلِمْ تَسْلَمْ يُؤْتِكَ اللَّهُ أَجْرَكَ مَرَّتَيْنِ من تو را به سوی کلمۀاسلام (لا اله الا الله محمد رسول الله ) دعوت میکنم . اسلام بیاور تا سلامت بمانی . خداوندج برای تو دوبار اجر میدهد ( یکبار بر ایمان به پیامبر خود و بار دیگر بر ایمان به محمد ص وبعضی میگویند مراد از دوباریکبار بر ایمان نفس خود و بار دیگر بر ایمان توابع میباشد)فَإِنْ تَوَلَّيْتَ فَإِنَّ عَلَيْكَ إِثْمَ الْأَرِيسِيِّينَ و اگر روی بگردانی به تحقیق که گناه رعایا و تابعینت برگردن تو است .
{وَيَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَنْ لَا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَلَا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئًا وَلَا يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ}و« ‏بگو : اي اهل كتاب ! بيائيد به سوي سخن دادگرانه ‌ای كه ميان ما و شما مشترك است ( و همه آن را بر زبان مي‌رانيم ، بيائيد بدان عمل كنيم ، و آن اين ) كه جز خداوند يگانه را نپرستيم ، و چيزی را شريك او نكنيم ، و برخي از ما برخي ديگر را ، به جای خداوند يگانه ، به خدائي نپذيرد . پس هرگاه ( از اين دعوت ) سر بر تابند ، بگوئيد : گواه باشيد كه ما منقاد ( اوامر و نواهي خدا ) هستيمآل عمران 64 »
قَالَ أَبُو سُفْيَانَ فَلَمَّا قَالَ مَا قَالَ وَفَرَغَ مِنْ قِرَاءَةِ الْكِتَابِ 

ابوسفیان گفت: هرگاه (هرقل) گفتنی هایش را گفت واز خواندن کتاب رسول الله ص)فارغ شد

كَثُرَ عِنْدَهُ الصَّخَبُ وَارْتَفَعَتْ الْأَصْوَاتُ  نزد هرقل اختلاط آواز های خصومت حاضران زیاد شد ، وصدا ها بلند گردید  وَأُخْرِجْنَاوما، بیرون کرده شدیم فَقُلْتُ لِأَصْحَابِي حِينَ أُخْرِجْنَا لَقَدْ أَمِرَ أَمْرُ ابْنِ أَبِي كَبْشَةَ إِنَّهُ يَخَافُهُ مَلِكُ بَنِي الْأَصْفَرِ  من  وقتی که ما را بیرون کردند  ، به همراهانم گفتم سوگند به خدا که کار پسر ابی کشیه عظیم شده است ( منظورش از ابن ابی کبشه ، رسول الله ص بود ، زیرا پدر رضاعی رسول الله ص حرث بن عبد العزی نام داشت وکنیه اش ابوکبشه بود ، واین شخص را ازین جهت ابوکبشه میگفتند ، که یکی از دخترانش کبشه نام داشت ) به تحقیق که پادشاهرومیان، از او میترسد.( اهل روم را ازین جهت بنی الاصفر میگویند که در زمان غلبه حبشه برروم ، از مردان حبشه وزنان رومی اولاد زرد رنگی بدنیا آمده بود ، رنگ اینها مخلوطی از سیاهی حبشیان وسفیدی رومیان بود ، وبعضی میگویند اصفر پدر روم است وروم نام مردیست)فَمَا زِلْتُ مُوقِنًا أَنَّهُ سَيَظْهَرُ حَتَّى أَدْخَلَ اللَّهُ عَلَيَّ الْإِسْلَامَ(ابوسفیان می گوید ) همیشه مطمئنبودم که او( رسول الله ص)به زودی غالب وموفق خواهد شد ، تا اینکه  خداوند(ج) مرا مشرف به اسلام نمود.وَكَانَ ابْنُ النَّاظُورِ صَاحِبُ إِيلِيَاءَ وَهِرَقْلَ سُقُفًّا عَلَى نَصَارَى الشَّأْمِ يُحَدِّثُ وابن ناطور، (که) امیر وحاکم بیت المقدس و(از) همنشینان هرقلبود و به حیث اسقف «اﺳﻘﻒ ﺑﻪ ﻣﻌﻨﯽ ﭘﯿﺸﻮای دﯾﻨﯽ ﻣﺴﯿﺤﯿﺎن اﺳﺖ، و ﻣﻘﺎم اﺳﻘﻔﯽ وﻇﯿﻔﮥ از وﻇﺎﯾﻒ دﯾﻨﯽ آن  ھﺎ اﺳﺖ، و اﯾﻦ وﻇﯿﻔﮥ ﺑﺮﺗﺮ از ﮐﺸﯿﺶ، و ﭘﺎﯾﯿﻨﺘﺮ از ﻣﻄﺮان اﺳﺖ» مسیحیان شام مقررگردیده بود ( او چنین ) حکایت میکند: أَنَّ هِرَقْلَ حِينَ قَدِمَ إِيلِيَاءَ أَصْبَحَ يَوْمًا خَبِيثَ النَّفْسِ فَقَالَ بَعْضُ بَطَارِقَتِهِ قَدْ اسْتَنْكَرْنَا هَيْئَتَكَ  وقتیکه هرقل به بیت المقدس آمد ، روزی غمگین واندوهناک صبح کرد ، برخی ازسران دولت و خواص امرای او گفتند : ما بد میبینیم وبر خلاف حال می یابیم شکل وهیأتتو را قَالَ ابْنُ النَّاظُورِ وَكَانَ هِرَقْلُ حَزَّاءً يَنْظُرُ فِي النُّجُومِ ابن ناطور گفت: هرقل کاهن بود ، به ستاره ها نگاه میکردفَقَالَ لَهُمْ حِينَ سَأَلُوهُ إِنِّي رَأَيْتُ اللَّيْلَةَ حِينَ نَظَرْتُ فِي النُّجُومِ مَلِكَ الْخِتَانِ قَدْ ظَهَرَ پس هرقل (وقتی که از تغییر هیآت اوپرسیدند) به حاضران گفت: من شب  زمانیکه به ستاره ها نظر انداختم ، دیدم که حقیقتاً پادشاه اهل ختنه غلبه کرده است.(پادشاه ختان کنایه از رسول الله ص بود، چون نصاری ختنه نمی کردند ودر عرب رسم بود لذا عرب ها را اهل ختان میگفتند ) فَمَنْ يَخْتَتِنُ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ  پس کیست از اهل این عصر که ختنه میکند ؟قَالُوا لَيْسَ يَخْتَتِنُ إِلَّا الْيَهُودُ فَلَا يُهِمَّنَّكَ شَأْنُهُمْ وَاكْتُبْ إِلَى مَدَايِنِ مُلْكِكَ فَيَقْتُلُوا مَنْ فِيهِمْ مِنْ الْيَهُودِ   گفتند : به جز یهود کس دیگری ختنه نمی کند پس حال ایشان ترا در غم نیندازد ، به شهر های دولت خود بنویس ، کسی که دربین شان یهودی است ، بکشند .فَبَيْنَمَا هُمْ عَلَى أَمْرِهِمْ أُتِيَ هِرَقْلُ بِرَجُلٍ أَرْسَلَ بِهِ مَلِكُ غَسَّانَ يُخْبِرُ عَنْ خَبَرِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ پس درحینیکه آنها هنوزدرهمین گفتگوومشورت مشغول بودند ، مردی نزد هرقل آورده شد که او را ملک غسان( غسان نام آبی است) فرستاده بود، ( که ) اطلاع میداد ازخبر رسول الله (ص)فَلَمَّا اسْتَخْبَرَهُ هِرَقْلُ قَالَ اذْهَبُوا فَانْظُرُوا أَمُخْتَتِنٌ هُوَ أَمْ لَا هرگاه هرقل از اوجویای خبرشد ، ( واو خبر را گفت ) ، گفت بروید نگاه اش کنید ختنه شده است یا خیرفَنَظَرُوا إِلَيْهِ فَحَدَّثُوهُ أَنَّهُمُخْتَتِنٌ  او رانگاه کردند وبرای او(هرقل) گفتند که این مرد ختنه کرده استوَسَأَلَهُ عَنْ الْعَرَبِ فَقَالَ هُمْ يَخْتَتِنُونَ و(هرقل) از او ازحال عرب  پرسید ،( درجواب  ) گفت ایشان ختنه می کنندفَقَالَ هِرَقْلُ هَذَا ملْكُ هَذِهِ الْأُمَّةِ قَدْ ظَهَرَبعد از آن هرقل گفت این (مردی که از نجوم ، حال او را دیدم ) پادشاه این امت است که یقیناَ ظاهر شده است .ثم كَتَبَ هِرَقْلُ إِلَى صَاحِبٍ لَهُ بِرُومِيَةَ وَكَانَ نَظِيرَهُ فِي الْعِلْمِ وَسَارَ هِرَقْلُ إِلَى حِمْصَ  بعد از آن هرقل برای دوستش که در رومیه بود ، و مانند او درعلم (کهانت ونجوم وارد) بود ،مکتوبی نوشت وخودش به سوی حمص ( که دارالملک او بود ) رفتفَلَمْ يَرِمْ حِمْصَ حَتَّى أَتَاهُ كِتَابٌ مِنْ صَاحِبِهِ يُوَافِقُ رَأْيَ هِرَقْلَ عَلَى خُرُوجِ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَأَنَّهُ نَبِيٌّ  هنوز به حمص نرسیده  بود مکتوب دوستش ( اسم او ضغاطر بود) که برظاهر شدن پیغمبر صلی الله علیه وسلم و اینکه او نبی است ، موافق رأی هرقل بود ، رسید .فَأَذِنَ هِرَقْلُ لِعُظَمَاءِ الرُّومِ فِي دَسْكَرَةٍ لَهُ بِحِمْصَ ثُمَّ أَمَرَ بِأَبْوَابِهَا فَغُلِّقَتْ سپس هرقل  بزرگان روم را اذن داد که درقصری که برایش درحمص بود، درآیند ، بعداً به بستن درها امر نمود. ودرها بسته شدثُمَّ اطَّلَعَ فَقَالَ يَا مَعْشَرَ الرُّومِ هَلْ لَكُمْ فِي الْفَلَاحِ وَالرُّشْدِ وَأَنْ يَثْبُتَ مُلْكُكُمْ فَتُبَايِعُوا هَذَا النَّبِيَّ بعد از آن هرقل از پرده برآمد و گفت : ای گروه رومیان آیا تمایل ورغبت دررستگاری و رشد ، واینکه مُلک شما پا بر جا بماند ، دارید ؟ پس ( اگر آرزوی اینها را دارید )  به این پیغمبربیعت کنید ودر دین او درآئید .فَحَاصُوا حَيْصَةَ حُمُرِ الْوَحْشِ إِلَى الْأَبْوَابِ فَوَجَدُوهَا قَدْ غُلِّقَتْ ایشان ( به مجرد شنیدن این سخن ) مانند خران وحشی بسوی درها گریختند ، درها را در حالیکه بسته شده بود یافتند.فَلَمَّا رَأَى هِرَقْلُ نَفْرَتَهُمْ وَأَيِسَ مِنْ الْإِيمَانِ قَالَ رُدُّوهُمْ عَلَيَّوَقَالَ  هرگاه هرقل گریختن آنان را دید واز ایمان آوردن شان مأیوس شد ، گفت آنها را به طرف من باز گردانید ، وگفت: إِنِّي قُلْتُ مَقَالَتِي آنِفًا أَخْتَبِرُ بِهَا شِدَّتَكُمْ عَلَى دِينِكُمْ فَقَدْ رَأَيْتُ صحبتهای که حالا من کردم ، توسط آن صحبتها ، شدت وعلاقۀشما را به دین تان آزمایش میکردم، به تحقیق که مشاهده نمودم( که شما در دین خود محکم وپایبند اید )فَسَجَدُوا لَهُ وَرَضُوا عَنْهُ سپس رومیان هرقل را سجده کردند واز او خوشنود گردیدندفَكَانَ ذَلِكَ آخِرَ شَأْنِ هِرَقْلَ و این بود پایان داستان هرقل.رَوَاهُ صَالِحُ بْنُ كَيْسَانَ وَيُونُسُ وَمَعْمَرٌ عَنْ الزُّهْرِيِّ(که) صالح بن کیسان ویونس ومعمر از زهری روایت کرده است.
اوصاف و خصوصیات شخصی و شخصیتی و سیره رسول الله (صلّی الله علیه وآله وسلّم) ، همانطوریکه قرآن عظیم الشأن بیان کرده ، در كتابهای آسمانی گذشته چنان به وضاحت بیان شده بود ، كه شناخت اهل كتاب ومشرکین بویژه علماء واندیشمندان شان از پیامبر (ص) ، شناخت نزدیك به حس و مانند شناخت پدر از فرزندش بود، داستان هرقل ، تجسم عینی اعجازقرآن است .