آرشیف

2017-12-26

محمد دین محبت انوری

خیال به آسمان

من بودم وعقده های نا گشوده دل، وسفر درسرمای سرد وهوای تازه پرواز روبه سوی یار ودیاری داشتم که ازآنجا آمده بودم. تا اندک فرصتی دربغل داشتم، خودرا گم میکردم نا برده ره به منزل بر شرر دل ورعشه منزل خودم را از دریای دور اندیشی وخاموشی به وادی زنده دلان درحرم نازک اندیشان  بیدارمیافتم،خیال به  آسمان ودل به عمق زمین سپرده بودم وسایه های امید فقیران را میدیدم که دوباره سرگردان ازیک محله به محله دیگر باز می گشتند،ودر جستجوی آشیانه وآب ودانه سرگشته بودن و خسته ونالان نگاهای معنی داری باهمدیگرمینمودند. اندوه وسوز دل را فدای واپسین قصه وجلوه داستان کرده بودم که چه زمانی فرصت بازبرسد، تا خوشی وسرورعینی برچهره مستمندان را نگاه کرده و حرفی دلکش وروح افزا آنها را شنواباشم. درهرصورت حد واکثربرایم مهم ومعنی نداشت ولی دلی بهانه گیرم حالم را شوریده زارمینمایاند وگویا پسندیده بود که شاهد تداوی دردی از دردها باشد، تا ازدرد پنهانی وعشق نا دیده تابلوی ازصورتی ترقیده به نقاش روزگاربرساند.منم قدم بدنبال کاروان رفته گان برمی داشتم ودل به صدای ساربان داده بودم وهین محو تماشای هوس هراسان وگمشده دنیای دون بودم که از بی پایانی دوران درفصول آرزوی دلستان انسان پی بردم  وقدم آهسته تر برداشتم تا دیری نشده ساعت را به فریب گرفته واز ریختن قطره های انتظار مرگ پا به پای زنجیرهستی ببندم و قافله باز سازی ونوسازی گذاشته وآینده را به بررسی بگیرم وچشم حریص مردمان خاکی را به آب ناپاک ثروت بشویم. وو…رفتم تاکه درخشکی گرد برف بزمین ریخته رسیدیم وتیرموترما بربلندی گردنه برخول لخشید واز وهم چپه شدن، سروکمر جنباندیم وبه تاریکی روز روشنای هوای برفی لحظه ی  درچشم مان تاریک شده بود. با یک چشم بهم زدن به بازار تربلاغ رسیدیم گرد وغبار ابروریزش برف فضای عقب وجلو مانرا تاریک وشگفت انگیز کرده بود.ازهمین جا دریور زنجیرهای مصیبت  فلزی موتر را به پاهای عقب اش بسته کرد تا ازشردلهره لخشیدن وچپه شدن دل های مان ضربان اضافی نزند.
اندکی فاصله ای پیش نرفته بودیم که صدای غرش چپغون بند باین مارا بی دست وپا گیرکرد. فکرکردم که «بسا تلاش ها و ناله ها نکرد کارما» وکمی دورتر ازنظرنگاه نگهبانانی را دیدیم که سراز سنگر بیرون نمیکردند واز پشت شیشه های چرکین وگرد زده کلکین به بیرون چشم خیره کرده بودند وماهم فرصت را غنمیت شمرده نماز شام را با عجله وشتاب در پنای چهار دیوار داخل اطاق گرم وپرازاسلحه ادا کردیم وبا شوق ختم کارو نزدیک شدن بخانه شتافتیم وسختی سفررا آسان گرفته وحس کردیم هرچه دیده وشنیده ایم  به فراموشی شرح حال خویش سپرده و ورق دیگری از بخت سفر خودرا به کتاب توکل گذاشتیم.

پایان
فیروزکوه (چغچران)
2/3 جدی 1396