آرشیف

2016-11-6

عبدالکریم غریق

خَولَه دختر ثَعلَبَه انصاری خزرجی
(همان که آیاتی از قرآن کریم درباۀ او نازل گردید)
    خوله دختر ثعلبه بن أصرم بن فهر بن ثعلبه بن غنم بن سالم بن عوف بن خزرج انصاری خزرجی بوده، و اسم او را بعضی از مؤرخین خُوَیلَه گفته اند،(4) و تعدادی هم او را خوله دختر حکیم و عده أی هم او را خوله دختر مالک بن ثعلبه بن أصرم بن فهر بن ثعلبه بن غنم بن عوف نگاشته اند، اما اکثراً همان خوله دختر ثعلبه را صحیح تر می دانند.(3)
    خوله دختر ثعلبه انصاری زنی فصیح، بلیغ، صاحب جمال و عالی نسب بود، و او همان زنی می باشد که آیاتی از قرآن کریم در سوره مجادله در بارۀ او نازل گردیده است. موصوفه مادر ربیع بن اوس و همسر پسر عمویش صحابی معروف رسول الله اوس بن صامت انصاری خزرجی برادر عباده بن صامت بود، که شوهرش در بدر، احد و سایر غزوات در کنار رسول الله(ص) شرکت ورزید، اما شوهرش در آخر از اثر پیری و سالخورده گی اعصابش را از دست داده، نوعی جنون بر او عارض گردیده، و فردی درشت خوی شده بود، چنان که روزی خوله دختر ثعلبه و همسرش اوس بن صامت بر سر مسئله أی با هم مشاجره و بگومگو کردند، شوهرش گفت: تو بر من مثل پشت مادرم هستی. خوله در حالی که اشک از چشمانش جاری بود، می گریست و تمام جان او را از آنچه شنید غضب فرا گرفته بود، گفت: به خداوند سوگند! تو سخنی بس بزرگ بر زبان آوردی، نمی دانم چقدر بهای آن را خواهیم پرداخت. در این لحظه شوهرش  بعد از آنچه که گفته بود بیرون شد، و ساعتی بعد بر گشت و بنشست، و باز بر خوله وارد شد، و بر وی ارادۀ نزدیکی داشت. اما خوله از آن کار ممانعت کرد، تا آن که حکم خدای عز و جل را در این باره بداند، و گفت: سوگند به آن که نفس خوله بید و قدرت اواست، تا آن که دربارۀ آنچه گفتی حکم خدا و رسولش را ندانم به تو اجازه نمی دهم، به من نزدیک شوی، و ببینم که آن ها در بارۀ ما چه حکم می کنند. خوله بیرون شد، به نزد رسول الله(ص) آمد، و در کنار آن حضرت(ص) بنشست، و آنچه را که شوهرش به او گفته بود به رسول الله(ص) یاد آور گردید، و آنچه را که شوهرش به او کرده بود، بر پیامبر اسلام(ص) بیان نمود، و در این رابطه ارادۀ پاکی را داشت، و با رسول الله (ص) در این باره مجادله کرد، و برای آن حضرت(ص) گفت: یا رسول الله! اوس را می شناسید، او پدر فرزندانم، پسر عمویم و دوستدار ترین مردم برایم می باشد، و می دانید که او دارای گونه أی دیوانگی است، در عین حال ناتوانی چشمی و لکنت زبان نیز دارد، و مستحق ترین کس است که اگر از او چیزی می بینم از آن چشم پوشی کنم، و اگر او هم از من چیزی می بیند از آن بگذرد، به خدای که قرآن را فرو فرستاده سوگند! او کلمۀ طلاق را ذکر نکرده، بلکه گفته است که تو برای من مثل پشت مادر من هستی. رسول الله(ص) فرمودند: (مَا أَرَاک إِلَا قَد حرمت عَلَیهِ.)  ترجمه: من چیزی نمی بینم مگر این که تو بر او حرام شدی. و این زن مومنه کلامش را دوباره تکرار نمود، و باز رسول الله(ص) همان جملۀ قبلی را بیان نمودند، که دلالت بر جدائی او از شوهرش را داشت و برایش فرمودند: (مَا أَرَاک إِلَا قَد حرمت عَلَیهِ.) ترجمه: من چیزی نمی بینم مگر این که تو بر او حرام شده ای. و خوله این صحابیه مومنه، صابره و بزرگوار شروع به ناله و فریاد کرد، و رویش را به طرف کعبه مشرفه نمود و دست هایش را بسوی آسمان بلند ساخت، و در قلبش حزن و اندوه فراون بود، و از چشمانش اشک چون باران بهاران جاری گردید، و آثار حسرت بر رخسارش نمایان شد، و می گفت: الهی! به حضور تو شکایت می برم، که توان جدائی از شوهرم را ندارم، خداوندا! بر زبان پیامبرت چیزی را جاری بساز تا سبب گشایشی بر کار ما شود. حضرت عایشه(رض) حالت خوله را چنین بیان می دارد: خوله چنان حالت زاری داشت که من بر او گریه کردم و همه أی کسانی که در خانه حضور داشتند بر او گریه کردند، بر او زار شان آمد، و با او شفقت و همنوائی نمودند، و او هنوز از دعا فارغ نشده بود که حالت وحی بر رسول الله(ص) مستولی گشت، و بعد از مدتی رسول اکرم(ص) با خوشی از آن حالت بر آمدند، در حالی که تبسم بر لب داشتند، فرمودند: (یَا خَولَة! قَد أَنزَلَ اللهُ فِیکِ وَ فِي صَاحِبُکِ قُرآناً.) ترجمه: ای خوله! به تحقیقی که خداوند(ج) در بارۀ تو و شوهرت قرآن نازل فرمود. و آیات اول تا چهارم سوره مجادله را قرائت کردند، و بعد کفاره ظهار را بیان نمودند. خوله می گوید: رسول الله(ص) برایم گفتند: (مریه فلیعتق رقبة.) ترجمه: برای شوهرت بگو که غلامی را آزاد کند. خوله می گوید: گفتم: یا رسول الله! او غلامی ندارد که آزاد کند. رسول الله(ص) گفتند: (فَلیَصُم شَهرَینِ مَتَتَابِعَین.) ترجمه: دو ماه پیاپی روزه بگیرد. خوله می گوید: گفتم: بخدا او پیر مردی بزرگ سال است که قادر به روزه گرفتن نیست. رسول الله(ص) فرمودند: (فَلیَطعم سِتین مسکیناً وسقاً من تمر.) ترجمه: شصت مسکین را به مقدار یک بار شتر خرما طعام بدهد. خوله می گوید: گفتم: یا رسول الله! این را ندارد. خوله می گوید: رسول الله(ص) فرمودند: (فإنا سنعینه بعرق من تمر.) ترجمه: بدرستی که ما قسمتی از خرما را برایش تهیه می کنیم. خوله می گوید: گفتم: یا رسول الله! مقدار دیگر را خودم تهیه می نمایم. و رسول الله(ص) فرمودند: (قَد أصبت وَ أَحسَنتِ فَأَذهَبِي فَتَصَدقِي بِهِ عَنهُ، ثُمَّ استوصِي بِإِبنِ عَمِکِ خَیراً.) ترجمه: بدرستی که فرود آمدی، و نیکوئی کردی، برو و با آن برای شوهرت صدقه بده، و بعد پسر عمویت را برای خیر سفارش کن. خوله آن کار را کرد و به نزد شوهرش برگشت و او را بر دروازه خانه در انتظارش یافت. شوهر خوله گفت: ای خوله چه شد؟ خوله آنچه را که گذشته بود به او توضیح داد، و آنچه را که رسول الله(ص) در بارۀ کفاره ظهار به او گفته بودند تشریح نمود.(21)
    خوله دختر ثعلبه زنی پرهیزگار و دعوت گر بود، و در باره اش روایت گردیده، و آمده است : حضرت عمر فاروق(رض) در زمان خلافتش در حالی که بر مرکبی سوار بود، از جلو خوله دختر ثعلبه گذشت، خوله او را مدت درازی متوقف ساخت و به نصیحتش پرداخت، و برایش گفت: ای عمر! آیا بیاد داری که تو را عمیر می گفتند، و تو در بازار عکاظ با عصایت اطفال را می ترساندی، ایامی نگذشت که تو را عمر نامیدند، و بعد از گذشت روزگاری تو را امیر المؤمنین گفتند، در حق رعیت از خدا بترس، و بدان که کسی که از وعید خدا می ترسد، آن را نزدیک می داند، و کسی که خوف مرگ را در دل دارد برای آن آماده است، و کسی که به حساب خداوند یقین دارد، از عذاب خداوند می ترسد. حضرت عمر فاروق(رض) در پیش روی او ایستاده بود، و به حرف های او به دقت گوش فرا داده، و سرش را در مقابل او پائین انداخته بود، در این هنگام تعدادی افرادی دیگر نیز با حضرت عمر فاروق(رض) بودند، که یکی هم از آن ها جارود عبدی بود، توقف طولانی و حرف های درشت خوله برای امیرالمؤمنین حضرت عمر فاروق(رض) باعث ناراحتی و عصبانیت جارود عبدی شد، و کاسۀ صبر او لبریز گردید، و از روی خشم و غضب برای خوله گفت: ای پیر زن! راه را باز کن، تو وقت امیر المؤمنین را زیاد گرفتی. اما حضرت عمر فاروق(رض) خطاب به جارود گفت: ای جارود! او را بگذار! آیا او را می شناسی؟! او خوله است، همان که خداوند(ج) گفتار او را از بالای هفت آسمان شنید، و او مستحق آن است که عمر حرفش را بشنود. و در روایتی دیگر آمده است: برای حضرت عمر فاروق(رض) گفته شد: ای امیر المؤمنین! آیا مناسب است که شما را این پیر زن به این مدت طولانی متوقف نموده و نگهدارد! حضرت عمر فاروق(رض) گفت: به خداوند سوگند! اگر مرا از اول روز تا آخر آن نگهدارد به غیر از ادای نماز فرض او را ترک نمی کنم، او خوله دختر ثعلبه است همان که خداوند(ج) آوازش را از بالای هفت آسمان شنید، آیا کسی را که پروردگار عالمیان صدای او را شنیده است، عمر آواز و درد دل او را نشنود.(1)
    ابو نعیم در کتاب معرفة الصحابه می نویسد: سلیمان بن احمد(طبرانی) از بکر بن سهل و او از عبدالغنی بن سعید و او از موسی بن عبدالرحمن و او از ابن جریج و او از ابن عباس و نیز إبراهیم بن احمد مقری از احمد بن فرج و او از ابو عمر دوری و او از محمد بن مروان و او از محمد بن سائب و او از ابی صالح و او از ابن عباس(رض) روایت نموده، و می گویند: خوله دختر ثعلبه بن مالک بن دخشم انصاری همسر اوس بن صامت برادر عباده بن صامت انصاری بود، و اوس بن صامت به نوعی هوش پرتی و عصبانیت گرفتاری داشت، اوس بن صامت اراده کرد، که به آغوش همسرش برود، موصوفه از آن سر باز زد. اوس شوهر خوله موصوفه عصبانی شد، و گفت: تو بر من مانند پشت مادرم هستی. راوی می گوید : همسرش بیرون شد، و به نزد رسول الله(ص) آمد، و گفت: یا رسول الله! اوس بن صامت با من ازدواج کرد، وقتی که من جوان بودم، سرمایه داشتم، و دارای اقوام و خویشاوندانی بودم. حالا که در پهلوی وی سنی از من گذشته، اقوام و خویشاوندانم پراگنده شدند، و مالم از بین رفته، مرا مانند پشت مادرش گردانیده است، و تازه پشیمان شده، آیا راهی است، که من و او دوباره با هم یکجا شویم؟ رسول الله(ص) برایش فرمودند: (أطلقک؟) ترجمه: آیا ترا طلاق داده است؟ خوله گفت: نه. رسول الله(ص) برایش فرمودند: (ما أمرت بشئٍ فی شانک، فان ینزل الله فی شأنک بینته لک.) ترجمه: من به چیزی در مسئله تو امر نشدم، اگر چیزی را خداوند(ج) در باره مسئله تو نازل کرد، آن را برای تو بیان می نمایم. خوله دست های خود را بسوی آسمان بلند کرد، و از خداوند(ج) خواست، تا در باره حل مشکل شان چیزی را فرو فرستد. و بعد دوباره مراجعه کرد، که جبرئیل(ع) آیاتی را نازل فرموده بود. و قصه أی را در این باره بیان نموده است. و در حاشیه کتاب معرفةالصحابه نگاشته شده، که اسم ابن جریج در شمار روات آمده، و او مدلس بوده، و مورد طعن واقع گردیده است.(5)
    ابن سعد در کتاب طبقات می نویسد: خوله دختر ثعلبه بن أصرم بن فهر بن ثعلبه بن غنم بن عوف بوده، و او را پسر عمویش اوس بن صامت بن قیس بن أصرم بن فهر که برادر عباده بن صامت بود، به همسری گرفت، و خوله همان کسی می باشد، که مجادله کرده است. خوله مسلمان شده، و با پیامبر اسلام(ص) بیعت کرده است.(6)
    یعقوب بن ابراهیم بن سعد زهری از پدرش و او از صالح بن کیسان ما را خبر داد، که می گفته است: تا آن جا که به ما خبر رسیده، نخستین کسی که نسبت به همسر خویش ظهار[1] کرده، اوس بن صامت واقفی است، که همسرش دختر عموی او خوله دختر ثعلبه بود. و چنین پنداشته اند، که اوس به همسر خود شیفته بود، با این حال به همسر خویش گفت: تو برای من هم چون مادرم هستی. خوله گفت: به خدا سوگند! سخنی بزرگ گفتی که نمی دانم، به کجا می انجامد. خوله به حضور رسول خدا(ص) رفت، و داستان خود را با شوهر خویش به عرض رساند. پیامبر اسلام(ص) به اوس بن صامت پیام دادند، که بیاید، و چون آمد، به او فرمودند: دختر عمویت چه می گوید؟ گفت: راست می گوید، نسبت به او ظهار کردم، و او را به منزلۀ مادر خویش قرار دادم، ای رسول خدا! در این باره چه فرمان می دهید؟ پیامبر اسلام (ص) فرمودند: پیش او مرو، و با او همبستر مشو، تا آگاهت سازم. در این هنگام خوله گفت: ای رسول خدا! اوس را مالی نیست، و کسی جز من بر او انفاق نمی کند، و در این باره ساعتی با پیامبر اسلام(ص) گفتگو کرد، و خداوند متعال آیه های نخست سورۀ مجادله را نازل فرمود، که در آن می فرماید: (قَد سَمِعَ اللهُ قَولَ الَّتِی تُجَادِلُکَ فِی زَوجِهَا وَ تَشتَکِی إِلَی اللهِ، وَاللهُ یَسمَعُ تَحَاوُرَکُمَا، إِنَّ اللهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ.) ترجمه: همانا که خداوند سخن زنی را که با تو در بارۀ شوهرش گفتگو می کرد، و به پیشگاه او شکوه می نمود شنید، و خداوند گفتگوی شما دو تن را می شنود، به درستی که خداوند شنونده و بینینده است. سوره مجادله آیه اول. پس از نزول این آیات پیامبر اسلام(ص) همان گونه که خدایش فرمان داده بود، به اوس فرمان دادند، تا کفاره ظهار را انجام دهد. اوس می گفت: اگر خوله نباشد، نابود می شوم.(6)
    محمد بن عمرواقدی از عبدالحمید بن عمران بن ابی انس و او از پدرش ما را خبر داد، که می گفته است: به روزگار جاهلی هر کس با همسر خود ظهار می کرد، همسرش بر او حرام ابدی می شد، نخستین کس که در اسلام ظهار کرد، اوس  بن صامت بود، که گرفتار حواس پرتی ادواری بود، و هرگاه به خود می آمد، اندکی عقل می داشت، یک بار که به هوش بود، با همسرش خوله دختر ثعلبه که خواهر ابوعبدالرحمن یزید بن ثعلبه بود، بگو و مگویی کرد، و در آن حال به او گفت: تو برای من همچون مادر منی، و هماندم از گفتۀ خود پشیمان شد، و به همسرش گفت: چنان می بینم، که تو برای من حرام شده أی. خوله گفت: تو سخنی از طلاق به میان نیاوردی، و حرام شدن در این مورد مربوط به پیش از بعثت رسول خدا(ص) میان ما بوده است، اینک به حضور پیامبر اسلام(ص) برو، و از حضرت شان در بارۀ آنچه کرده أی بپرس. اوس گفت: من آزرم(شرم) دارم، که از ایشان در این مورد بپرسم، تو پیش رسول خدا(ص) برو، شاید به چیزی دست یابی، که این اندوه سختی را که گرفتارش شده ایم بزداید، و خداوند(ج) خود بر این اندوه آگاه تر است. خوله جامه پوشید، و بیرون آمد، و در خانۀ ام المومنین عائشه(رض) به حضور پیامبر اسلام(ص) رفت، و گفت: ای رسول خدا! اوس کسی است، که او را به خوبی می شناسید، پدر فرزندانم و پسر عمویم و محبوب ترین اشخاص در نظر من است، و خود می دانید، که گرفتار اختلال  حواس و ناتوانی و کند زبانی است، سزاوار ترین کسی است، که اگر از او دل تنگ شوم، باید از او در گذرم هموست، و همین گونه من سزاوار تر کسی هستم، که او باید درگذرد- آنچه داشته باشیم، نباید از یکدیگر دریغ بداریم- اینک او سخنی بر زبان آورده است، و فقط گفته است: تو برای من هم چنانی، که پشت مادر من. پیامبر اسلام(ص) فرمودند: چنان می بینم، که تو بر او حرام شده أی. خوله چند بار با پیامبر اسلام(ص) گفتگو کرد، و سپس خطاب به پروردگار عرضه داشت: پروردگارا! من شدت درمانده گی و درد جدایی از شوهرم را به پیش گاه تو عرضه می دارم، خدایا! بر زبان پیامبرت وحی نازل فرمای! که برای ما گشایشی فراهم آورد. عائشه(رض) می گوید: نه تنها من، بلکه هرکه در خانه بود، برای دلسوزی و ترحم نسبت به او گریستیم، در همان هنگام که او سرگرم گفتگو با پیامبر اسلام(ص) بود، حالت نزول وحی بر پیامبر اسلام (ص)عارض شد، که چهره شان گرفته می شد، و پارچه أی بر سر می افگندند، و دانه های عرق هم چون دانه های مروارید از چهره أی شان فرو می چکید، و در دندان های خود احساس سردی می کردند. عائشه(رض) می گوید: به خوله گفتم: گمان می کنم، که در باره أی کار تو بر رسول خدا(ص) وحی نازل می شود. خوله گفت: خدایا! خیر باشد، که من از پیامبرت انتظاری جز خیر ندارم. عائشه(رض) می گوید: تا هنگامی که نشانه های نزول وحی برطرف شد، می پنداشتم، جان خوله از بیم آن که مبادا فرمان جدائی صادر شود، می خواهد از پیکرش بیرون رود، و چون نشانه های نزول وحی برطرف شد، پیامبر اسلام(ص) در حالی که لبخند بر لب داشتند، خوله را صدا کردند. او گفت: گوش به فرمانم! و از شادی لبخندی که بر چهرۀ رسول خدا(ص) دید، بر پای خاست. پیامبر اسلام(ص) فرمودند: ای خوله! خداوند در بارۀ تو و او حکمی نازل فرمود، و سپس آیات نخست سورۀ مجادله را تلاوت کردند، و به خوله فرمودند: به شوهرت بگو، برده أی آزاد کند. خوله گفت: کدام برده؟ به خدا سوگند! او نه تنها بردۀ ندارد، بلکه تنها خدمت گزارش من هستم. رسول خدا(ص) فرمودند: او را بگو، که دو ماه پیاپی روزه بگیرد. خوله گفت: ای رسول خدا! به خدا سوگند! که او را توان این کار نیست، او ناچار است، که هر روز چند بار آب بنوشد، وانگهی فزون بر ناتوانی بدنی، نور چشم او هم از میان رفته است، و او مانند پارچه کهنه یی بر زمین افتاده است. پیامبر اسلام(ص) فرمودند: او را بگو شصت درویش را خوراک دهد. گفت: ای رسول خدا! از کجا برای او ممکن است، که یک وعده خوراک است. فرمودند: او را بگو! پیش ام منذر دختر قیس برود، و نیم شتروار خرما از او بگیرد، و آن را به شصت مسکین صدقه دهد. خوله برخاست، و پیش شوهر خود برگشت، و او را دید، که بر در خانه منتظر آمدن او نشسته است. اوس از او پرسید: ای خوله! چه خبر داری؟ گفت: خبر خوش، و تو سرزنش شده أی، به هر حال تو را رسول خدا(ص) فرمان داده اند، که پیش ام منذر دختر قیس بروی، و از او نیم شتروار خرما بگیری، و آن را به شصت درویش صدقه دهی. خوله می گوید: او در حالی که می دوید، از پیش من رفت، و در حالی که نیم شتروار خرما را بر دوش می کشید، بر گشت، و پیش از آن تا آن جا که می دانم، توان برداشتن پنج صاع خرما را نداشت، و شروع به تقسیم کردن آن کرد، و به هر درویش دو مد خرما داد.(6)
    صاحب کتاب حیاةالصحابه آورده است: ابن ابی حاتم، دارمی و بیهقی ازابوزید روایت نموده اند، که گفت: حضرت عمر بن خطاب(رض) درحالی که با مردم در حرکت بود، با زنی روبرو شد، که به او خوله گفته می شد، وی از حضرت عمر فاروق (رض) خواست، تا بایستد. و او برایش ایستاد، و به وی نزدیک شد، و سرش را برای وی خم نمود، و دست هایش را بر شانه هایش گذاشت، تا این که آن زن ضرورت خود را رفع نمود، و باز گشت. آن گاه مردی به او گفت: ای امیرالمؤمنین! مردان قریش را به خاطر این پیر زن متوقف ساختی؟ گفت: وای بر تو! آیا می دانی، که این کیست؟ گفت : نه. حضرت عمر فاروق(رض) گفت: این زنی است، که خداوند شکایت وی را از بالای هفت آسمان شنید! این خوله بنت ثعلبه است، به خدا سوگند! اگر او تا شب از من منصرف نمی شد، من تا وقتی که او حاجت و نیازمندی خود را مرفوع نمی ساخت، برنمی گشتم.(7)
    امام احمد بن حنبل از ام المومنین عائشه(رض) روایت نموده، که گفت :ستایش خدائی راست که شنوائی اش همه صوت ها را احاطه کرده است! مجادله کننده أی نزد پیامبر اسلام (ص) آمد و با ایشان صحبت می نمود، و من در گوشه خانه بودم، و گفته اش را نمی شنیدم، آن گاه خداوند عزوجل این آیه را نازل فرمود: (قَد سَمِعَ اللهُ قَولَ الَّتِی تُجَادِلُکَ فِی زَوجِهَا.) ترجمه : خداوند سخن آن زن را که با تو دربارۀ شوهرش گفتگو می کرد شنید. سوره مجادله آیه اول. هم چنین بیهقی این را در(کتاب) الاسماء والصفات روایت کرده، و در نزد ابن ابی حاتم نیز آمده است.
     در تفسیر عمادالدین ابو الفداء اسماعیل بن عمر بن کثیر دمشقی متوفی سال 774 هجری قمری معروف به تفسیر ابن کثیر آمده است، از ام المومنین عائشه (رض) روایت شده، که گفت : ذاتی مبارک است، که شنوائی اش همه چیز را در بر گرفته است! من سخن خوله بنت ثعلبه (رض) را می شنیدم، و بعضی از آن درست به گوشم نمی رسید، و او از شوهرش به رسول خدا(ص) شکایت می نمود، و می گفت: ای پیامبر خدا! مالم را خورد، جوانی ام را بر باد داد، شکمم را برایش خالی کردم، وقتی که بزرگ شد، و از اولاد باز ماندم، با من ظهار نمود. بارخدایا! من به تو شکوه می کنم. عائشه(رض) می گوید: هنوز از جایش حرکت نکرده بود، که جبرئیل با این آیه نازل گردید: (قَد سَمِعَ اللهُ قَولَ الَّتِی تُجَادِلُکَ فِی زَوجِهَا.) ترجمه: خداوند سخن آن زن را که با تو در بارۀ شوهرش گفتگو می کرد شنید. سوره مجادله آیه اول. و شوهرش اوس بن صامت (رض) بود.
    صاحب تفسیر صفوة التفاسیر می نویسد: خوله دختر ثعلبه را شوهرش ظهار کرد، و در عرف وعادات جاهلیت ظهار طلاق به حساب می آمد، خوله از عملکرد شوهرش به رسول اکرم(ص) شکایت برد، و گفت: ای رسول خدا! او مال مرا خرچ کرد، از جوانی من بهره برد و برایش فرزند تولد کردم، اکنون پیر و نازا شدم، مرا ظهار کرد. رسول اکرم(ص) در پاسخ او گفتند: جز این نمی بینم، که او بر تو حرام است. خوله شکایت می کرد، و پیوسته می گفت: ای رسول خدا! او مرا طلاق نداده، بلکه ظهار کرده، و رسول اکرم (ص) همان سخن قبلی خود را تکرار می کردند. سپس خوله گفت: خدایا ! به درگاه تو شکوه می کنم، خداوند (ج) دعای او را اجابت کرد، و گره مشکل او را گشود، و آیاتی در این با ره در سوره مجادله قرآن کریم نازل شد.(8)                                                                     
    بخاری از عائشه(رض) روایت نموده، که وی می گفت: منزه است خداوند (ج) که أصوات را می شنود، خوله دختر ثعلبه نزد فرستاده خدا(ص) آمد، واز شوهرش شکایت می کرد، و من در کنار خانه بودم، و سخنان او را می شنیدم، و برخی از حرف هایش به گوشم نمی رسید، او به رسول خدا (ص) گفت: یا رسول الله! او از جوانی من بهره برد، فرزندانی برایش به دنیا آوردم، و اکنون که پیر شدم، و نازا گردیدم، مرا ظهار کرد. بار الها! من به درگاه تو شکایت می برم، تا کنون حرف های او تمام نشده بود، که حضرت جبرئیل این آیات را فرود آورد. این حدیث را بخاری،ابن ماجه و بیهقی روایت کرده اند .
    در تفسیر کابلی آمده است: پیش از اسلام اگر مردی به زن خود می گفت: تو مثل مادر من هستی. مردم چنان می پنداشتد، که آن زن تمام عمر بر وی حرام گردیده است، و بعد از آن به هیچ صورت وصلت شان ممکن نبود. در عصر آن حضرت(ص) مسلمانی(اوس بن صامت) به عیال خود(خوله دختر ثعلبه) همین کلمات را گفت. زن مذکور به حضور حضرت پیغمبر اسلام (ص) آمده، تمام ماجرا را بیان کرد. آن حضرت(ص) فرمودند: الله تعالی دراین معامله تا حال کدام حکم خاصی را نازل نفرموده است، خیال می کنم، که تو بر وی حرام شدی، اکنون شما هر دو چسان وصل کرده می توانید. زن بیچاره شکوه و زاری کرده، گفت : خانۀ ما و اولاد ما پریشان می شود. گاهی با پیغمبر اسلام (ص) مجادله می کرد، که یا رسول الله! شوهر من با این الفاظ اراده طلاق نکرده بود، گاهی به حضور الله تعالی فغان و فریاد می برد، که خدایا! فریاد تنهائی و مصیبت خود را به تو می آرم، اگر اطفال را پیش خود نگه دارم، از گرسنگی و تهی دستی هلاک می شوند، اگر پیش شوهر خود بگذارم، از بی کسی و عدم سر پرستی ضایع می شوند، خدایا! مشکل ما را به زبان پیغمبر خود حل و مکشوف بفرما! بنا بر این آیات ذیل نازل شد، و حکم ظهار فرود آمد: (قَد سَمِعَ اللهُ قَولَ الَّتِی تُجَادِلُکَ فِی زَوجِهَا وَ تَشتَکَی إِلَی اللهِ، وَاللهُ یَسمَعُ تَحَاوُرَکُمَآج إِنَّ اللهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ.) ترجمه: هر آئینه شنید خدای تعالی سخن آن زن را که گفتگو می کرد، با تو در باره شوهر خود، و شکایت می کرد پیش خدا، و خدا می شنود گفتگو کردن شما را، هر آئینه خدا شنوا و بیناست. سوره مجادله آیه اول. (أَلَّذِینَ یُظَاهِرُونَ مِنکُم مِّن نِسَآئِهِم مَّا هُنَّ اُمَّهَاتِهِمط إِن اُمَّهَاتُهُم إِلَّا الَّآئِی وَلَدنَهُم ط وَ إِنَّهُم لَیَقُولُونَ مُنکَراً مِّنَ القَولِ وَ زُوراًط وَ إِنَّ اللهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ.) ترجمه: آنان که از شما ظهار می کنند، با زنان خود، نیستند آن زنان مادران ایشان، مگر آنانی که زائیده اند ایشان را، هر آئینه این ظهار کنندگان می گویند سخن نا معقول و دروغ، و هر آئینه خداوند عفو کننده و آمرزگار است. سوره مجادله آیه دوم. (وَالَّذِینَ یُظَاهِرُونَ مِن نِّسَآئِهِم ثُمَّ یَعُودُونَ لِمَا قَالُوا فَتَحرِیرُ رَقَبَةٍ مِّن قَبلِ أَن یَّتَمَآسَّاط ذَلِکُم تُوعَظُونَ بِهِ ط  وَاللهُ بِمَا تَعمَلُونَ خَبِیرٌ.) ترجمه: و آنان که ظهار می کنند با زنان خود، باز رجوع می کنند در مخالفت آنچه گفتند، پس واجب است، آزاد کردن برده أی، پیش از آن که زن و مرد با یکدیگر تماس بر قرار کنند(یعنی عمل زنا شوئی را انجام دهند.) این حکم کفارت پند داده می شود شما را به آن، و خداوند به آنچه می کنید خبردار است. سوره مجادله آیه سوم. (فَمَن لَّم یَجِد فَصِیَامُ شَهرَینِ مُتَتَابِعَینِ مِن قَبلِ أَن یَّتَمَآسَّاط  فَمَن لَّم یَستَطِع فَإِطعَام ُسِتِّینَ مِسکِیناًط  ذَلِکَ لِتُؤمِنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِط  وَ تِلکَ حُدُودُ اللهِ  ط  وَ لِلکَافِرِینَ عَذَابٌ أَلِیمٌ ط) ترجمه: پس هر که نه یابد برده أی را پس بر وی واجب است روزه داشتن دو ماه پی در پی پیش از آن که هر دو زن و مرد با هم تماس حاصل کنند، پس هر که روزه گرفتن نتواند پس بر او طعام دادن شصت مسکین لازم است، این حکم برای آن  است که منقاد شوید به خدا و پیامبر او، و این احکام مقرر کردۀ خداست، و منکران را عذاب درد ناک است. سوره مجادله آیه چهارم.(9)