آرشیف

2019-1-2

عبدالکریم غریق

عبدالملک بن مَروان قُرَشِي أموِي مَدَنِي دمشقِي:

ابوالولید عبدالملک بن مروان بن حکم بن أبِي العاص بن أمَیه بن عبد شمس بن عبد مناف بن قصّی أموِي مدنِي دمشقِي از جمله تابعین و پنجمین خلیفه اموی و یکی از بزرگترین و مقتدرترین آنها بوده است. مادرش عایشه دختر معاویه بن مغیره بن ابی العاص بن امیه بن عبدشمس بن عبدمناف أمویه قرشیه می باشد. موصوف به سال 20 و به قول خلیفه بن خَیَّاط 23 و به گفته أبوحَسَّان زَیادِي25 و به قول ابن سعد26 هجری قمری مطابق سال 647 میلادِي در زمان خلافت حضرت عثمان (رض) در مدینه متولد گردید، و به کسب و تعلیم قرائت قرآن کریم، تفسیر، حدیث، فقه و سائر علوم و دانش های متداوله آن روز در نزد علمای بزرگ و متبحر حجاز در مدینه پرداخت، وی قبل از رسیدن به خلافت مردی پرهیزگار و گوشه گیر بود، و گاهی در مجالس فقها می نشست، و به علم، فقه، عبادت، پرهیزگاری و کثرت تلاوت قرآن کریم شهرت داشت، چنانکه به او لقب حمامة المسجد – کبوتر مسجد – داده بودند، و او را یکی از چهار فقیه مشهور مدینه می شمردند. أعمش به نقل از أبِي الزناد می گوید: فقهای مدینه چهار کس هستند: سعید بن مسیب، عروه بن زبیر، قُبَیصَه بن ذُؤیب و عبدالملک بن مروان.(12) عبدالملک بن مروان مردی سفید چهره، قد بلند و پیوسته ابرو بود، بینی بلند و برآمده و روی لاغر داشت، چاق نبود و موی سر و ریش او سفید گشته بود. اولین حادثه سیاسی که عبدالملک بن مروان شاهد آن بود، شهادت حضرت عثمان(رض) بود، که او در آن هنگام ده سال عمر داشت، و اولین منصب اداری وی در زمان خلافت معاویه(رض) بود، که ابتداء او را معاویه عامل خود در منطقۀ هجر تعین نمود، و بعد از وفات زید بن ثابت(رض) او را متولی دیوان مدینه ساخت. عبدالملک در سال  42 هجری در جهاد بر علیه رومیان شرکت داشت، و در لشکری که تحت فرماندهی معاویه بن خدیج به افریقا فرستاده شد، اشتراک نمود، که مکلف به فتح جلولا در شمال افریقا گردید. عبدالملک بن مروان در زمان حکومت یزید بن معاویه با عبدالله بن زبیر دوستی و روابط زیادی داشت، تا جائی که می گفت: من در روی زمین بهتر از عبدالله بن زبیر ندیدم، و روابطش با مصعب بن زبیر نیز حسنه بود. نامبرده پس از مرگ پدرش مروان بن حکم در ماه رمضان سال65 هجری قمری مطابق سال 685 میلادی به خلافت رسید، اما در ابتدای امر اوضاع سرزمین های اسلامی آشفته و پریشان بود، و آفتاب دولت اموی حالت زوال را نشان می داد. چنان که در ابتدای خلافتش در زمینه بیعت با او حتی علمای بزرگ هم در صف واحدی نبودند، و در بین خود اختلاف شدیدی داشتند، و کلاً به سه گروه تقسیم شده بودند: اول – عده أی با او در شام بیعت کردند، که در رأس شان قبیصه بن ذُؤیب خُزاعِي قرار داشت. دوم – تعدادی در مقابلش قرار گرفتند، که  از بارزترین آنها عبدالرحمن بن ابی لیلِي و سعید بن جبیر می باشند. سوم – برخی از علماءهم خود را از داخل شدن به جریانات کنار کشیده و گوشه نشینی اختیار نمودند، که در رأس آن ها حسن بصری قرار داشت. حاکمیت سیاسی نیز قسماً به چهار حوزه تقسیم گردیده بود. 1 – حوزه تحت حاکمیت امویان که شامل سرزمین های شام و مصر می شد. 2 – حوزه تحت سیطره عبدالله بن زبیر که شامل حجاز و قسمت های از عراق بود. 3 – حوزه تحت سیطره حرکت علویان به قیادت مختار بن أبِي عبید ثقفِي که در کوفه و سائر نقاط پراکنده أی از عراق حاکم بودند. 4 – حوزه تحت حاکمیت فرق خوارج که آن ها نیز در قسمت های از سرزمین های پهناور اسلامی نفوذ داشتند، چنان که این انقسام در مراسم حج سال 68 هجری قمری بصورت آشکاری نمایان بود، زیرا حاجیان در آن سال در تحت چهار لواء و بیرق به حج آمده بودند: 1 – لواء عبدالملک بن مروان. 2 – لواء محمد بن علی بن أبِي طالب معروف به محمد بن حنفیه. 3 – لواء نجده بن عامر زعیم خوارج. 4 – لواء عبدالله بن زبیر.(12) عبدالملک بن مروان در ابتدای رسیدن به خلافت در شام نیز مخالفانی داشت، که یکی از ایشان زفر بن حارث کندی حاکم قرقیسیاء و دیگری ناتل بن قیس جذامِي در فلسلطین بود، که وی آن ها را از سر راهش برداشت. اوضاع عراق هم بسیار متشنج بود، اما عبدالملک بن مروان تا سرحدی درباره اوضاع عراق سکوت اختیار کرد، و نسبتاً حالت ناظر را به خود گرفت، چون در عراق رقابت شدیدی بین زبیریان و علویان در جریان بود، جبهه علویان را دو گروه تشکیل می دادند، حرکت توابین که عده أی از هواداران امام حسین(رض) تحت رهبری سلیمان بن صرد خزاعِي بعد از واقعه کربلاء در پنجم ماه ربیع الثانی سال 65  هجری در کوفه تحت شعار بازگشت از تقصیر و گناه اعلام موجودیت کرده بود، و حرکت مختار بن أبِي عبید ثقفِي که تحت شعار یا لثارات الحسین و زیر نام هواداری از محمد حنفیه  قیام خود را آغاز نموده بود، بین این دو جناح نیز اختلافاتی موجود بود. و از طرف عبدالله بن زبیر نیز برادرش مصعب بن زبیر در عراق حاکم بود. دیری نگذشت که مصعب بن زبیر با مختار روبرو گردید. مختار کشته شد، و طرفدارانش پراکنده شدند، بعد از کشته شدن مختار و از صحنه خارج شدن حرکت علویان تنها رقابت بر سر زعامت جهان اسلام بین عبدالله بن زبیر و عبدالملک بن مروان جریان داشت. و بدنبال این حوادث چون قوای مصعب نیز بر اثر جنگ با مختار تضعیف گردیده بود، عبدالملک به فکر جنگ با مصعب و تسخیر عراق گردید. وی عمرو بن سعید معروف به أشدق را که در زمان خلافت پدرش مروان حاکم دمشق بود، به نیابت خود برگزید، و خود به قصد نبرد با مصعب بن زبیر متوجه عراق عرب شد، عمرو در غیاب او داعیه خلافت و استقلا ل کرد، عبدالملک در اثنای راه  از این امر آگاه شد، و دفع دشمن خانگی را اولی دید، و بازگشت، و عمرو در دمشق متحصن گردید، عبدالملک او را محاصره کرد، و پس از گذشت چهار ماه به مصالحه انجامید، بر این موجب که عبدالملک به امامت پردازد، و عمرو ضبط اموال دیوانی را به عهده گیرد، سر انجام عمرو به سال68 یا69 هجری قمری به دست عبدالملک به قتل رسید، و عبدالملک با فراغت خاطر به سال71 هجری قمری لشکریان فراهم آورد، و به عراق عرب و سپس به کوفه رفت، و با لشکریان مصعب در نواحی قرقیا نبرد کرد، و سر انجام مصعب به قتل رسید، و سرش را نزد عبدالملک بردند، و بدین ترتیب عراق عرب به تصرف عبدالملک درآمد.(1 و 3) و بعد لشکری را تحت قیادت حجاج بن یوسف ثقفی برای مقابله با عبدالله بن زبیر به مکه فرستاد، حجاج بن یوسف مکه را محاصره کرد، که در نتجه بعد از محاصره به مکه داخل گردید، و عبدالله بن زبیر به شهادت رسید، بدین صورت در سال 73 هجری خلافت عبدالله بن زبیر خاتمه یافت، و عبدالملک بن مروان تمام حجاز را نیز در تحت سیطره خویش درآورد. در این احوال فرق خوارج اعم از ازارقه، صفریه و نجدات نیز در گوشه و کنار سرزمین های اسلامی مشغول فعالیت بودند، و آن ها نیز به امر عبدالملک بن مروان توسط مهلب بن ابی صفره و حجاج بن یوسف سرکوب شدند. یکی دیگر از کسانی که در مقابل عبدالملک بن مروان قیام کرد، عبدالرحمن ابن اشعث زعیم قبیله کنده بود، او فرمانده قوای مسلمانان در نواحی خراسان، سیستان و کابل بود، او فرمانده موفقی بود، مناطق زیادی را فتح کرد، و موفقیت های زیادی هم بدست آورد، اما بالآخره به اثر اختلافی که با حجاج بن یوسف پیدا کرد، در مقابله با قوای خلافت اموی برخاست، در ابتداء پیشرفت چشمگیری داشت، و تا نواحی بصره را تصرف کرد، اما عاقبت در معرکه دیرالجماجم  در سال 83 هجری قمری از قوای حجاج بن یوسف ثقفی شکست خورد، و سرکوب گردید، و فرار کرد، و به رتبیل پادشاه کابل تسلیم شد. زمانی که رتبیل می خواست او را تسلیم قوای اموی کند، فرار کرد، و خود را از حصار شهر به پائین انداخت، و کشته شد. بالآخره عبدالملک بن مروان سرزمین های خراسان، سیستان، فارس، اهواز و عراق عجم را نیز تصرف کرد، و بطور کامل در همه قلمرو های اسلامی مسلط گردید. عمرو بن علی می گوید: از زمان فوت معاویه بن یزید تا استقرار خلافت برای عبدالملک بن مروان آشوب جریان داشت و بالآخره در زمان خلافت او بود که آشوب ها پایان یافت. گرفتاری های عبدالملک بن مروان در جبهه داخلی و اضطرابات موجود به او فرصت پیشروی در جبهات خارجی را نداد، با آن هم در زمان وی مهلب بن ابی صفره با پسرانش  در جبهه شرق در نواحی خراسان و ماوراء النهر پیش روی های داشتند، مهلب عساکر مسلمان را از رودخانه آمو عبور داد، و به طرف سغد، سمرقند، بخارا و تخارستان پیش روی کرد، شهر بست در جنوب نیز فتح شد، و بادغیس نیز از راه مصالحه با نیزک به تصرف مسلمانان در آمد، که اموال و غنائم بسیاری نصیب آنان گردید. در جبهه غرب نیز عبدالملک مجبور گردیده بود، که با امپراطور بیزانطین روم ژوستینین دوم به مدت ده سال سند مصالحه و متارکه امضاء نماید، و متعهد شد، که مبلغی را به عنوان باج به آن ها بپردازد، با آن هم رومیان از این اوضاع و احوال استفاده نموده، به سرزمین های اسلامی پیشروی کرده، دست به غارت و چپاول اموال مردم می زدند، عبدالملک بعد از استقرار متوجه این جبهه شد، به رومیان حمله کرد، و مناطق زیادی را متصرف گردید. در جبهه شمال افریقا نیز عبدالملک فرماندهی مسلمانان را به حسان بن نعمان غسانی سپرد، او رومیان و بربر ها را به عقب راند، شهر و بندرگاه قرطاجیه را فتح کرد، اما بعد از فتح آن بندرگاه را ویران نمود، تا زمینه حملات دوباره رومیان از آن طریق و از راه دریا میسر نباشد، و به عوض آن شهر تونسیه را بنیاد نهاد. از کارهای عمرانی عبدالملک بن مروان بازسازی بنای کعبه بر شیوه بنای دوران قریش بعد از تخریب آن توسط حجاج بن یوسف ثقفی، بنای مسجد قبة الصخره در بیت المقدس و بنای شهر واسط در عراق و شهر تونس در شمال افریقا می باشد. در زمان خلافت عبدالملک بن مروان قلمرو خلافت اسلامی به چند اقلیم تقسیم گردیده بود، و هر اقلیم شامل نواحی مختلفی می شد، که در هر ناحیه شهر های متعددی قرار داشتند.  در رأس هر اقلیم یک امیر قرار داشت، که از صلاحیات و اختیارات وسیعی برخوردار بود، و بر راس هر ناحیه والی بود، و بر شهرهای تابعه هر ناحیه حاکمانی قرار داشتند، که شرح آن چنین است: 1 – اقلیم شام: که شهر دمشق پایتخت خلافت اسلامی در آن قرار داشت، و بر آن امیر و والی خاصی تعین نگردیده بود، و مستقیم تحت اشراف خلیفه قرار داشت، و راساً توسط خود او اداره می شد، که شامل پنج ناحیه می گردید، ناحیه دمشق که مرکز آن دمشق بود. ناحیه حمص که مرکز آن حمص و از شهرهای آن تدمر بود. ناحیه قنسرین که مرکز آن قنسرین و از شهرهای آن حلب و مرعش بود. ناحیه فلسطین که مرکز آن شهر اللد بود، که در 38 کلیومتری بیت المقدس قرار داشت. ناحیه اردن که مرکز آن طبریه و از شهرهای آن عکا بود. 2 – اقلیم حجاز، میانۀ جزیرة العرب و یمن: عبدالملک بن مروان بعد از شکست عبدالله بن زبیر نواحی حجاز، مکه و یمن را تحت اختیار حجاج قرار داد، و امورات آن از طریق عراق اداره می شد. در مدینه نخست عمویش یحیی بن حکم را حاکم تعین نمود، و بعد در سال 76 هجری بجایش ابان پسر حضرت عثمان(رض) را گماشت، و بعد ابان نیز عزل گردید، و بجایش هشام بن اسماعیل مخزومی پدر همسر عبدالملک تعین شد، و او تا آنکه عبدالملک وفات یافت، در منصبش باقی ماند. در مکه عبدالملک پسرش مسلمه بن عبدالملک را حاکم تعین نمود، و بعد بجایش حارث بن خالد مخزومی را تعین کرد. در یمامه بعد از آن که نجده بن عامر حنفی زعیم فرقه نجدات خوارج شکست خورد، و عبدالملک بر آن منطقه مسلط گردید، یزید بن هبیره محاربی را حاکم آن منطقه تعین نمود، و بعد او را معزول و بجایش ابراهیم بن عربی را تعین کرد، که وی تا زمان وفات عبدالملک در منصبش باقی بود. در یمن تا آخر زمان حیات عبدالملک یک نفر و آن هم محمد بن یوسف ثقفی حاکم بود. 3 – اقلیم عراق و مشرق:  در کوفه بشر بن مروان برادر عبدالملک حاکم بود. در بصره خالد بن عبدالله بن خالد بن اسید حاکم بود، اما وقتی خالد بن عبدالله در مقابله با خوارج بحرین و عراق موفقیتی بدست نیاور، عبدالملک او را عزل کرد، و بصره را هم تحت حکومت برادرش بشر بن مروان قرار داد. و وقتی بشر بن مروان در سال 74 هجری وفات یافت، کل عراق تحت امارت حجاج بن یوسف ثقفی قرار گرفت، و باز عبدالملک منطقه بحرین یعنی کرانه خلیج بین بصره و عمان و تمام نواحی شرق یعنی خراسان و سیستان و تمام سرزمین های اسلامی شرق را نیز در سال 78 هجری به امارت حجاج اضافه کرد، و حجاج در خراسان مهلب بن ابی صفره و در سیستان  عبیدالله بن ابی بکره را بحیث حاکم گماشت. 4 – اقلیم جزیره فراتیه، ارمنستان و آزربایجان: جزیره فراتیه که شامل سرزمیه های بین رودخانه های دجله و فرات می شد، و شامل الحین، دیارربیعه، دیار مضر، دیاربکر و موصل بود، و ارمنستان و آزربایجان تا کناره های بحیره خزر، امیر این اقلیم  محمد بن مروان بود. 5 – اقلیم مصر: امیر اقلیم مصر عبدالعزیز بن مروان برادر عبدالملک بن مروان بود. 6 – اقلیم افریقیا: اوضاع سیاسی و اداری افریقا قبل از خلافت عبدالملک بن مروان بواسطه وجود بحران های حجاز و عراق دچار اضطراب و هرج و مرج گردیده بود، بخشی از اقوام بربر دوباره از اسلام برگشته بودند، و کسیله بربری بزرگ قبایل بربر هم که ابتداء اسلام را پذیرفته بود، دوباره از اسلام برگشت، و مسحیت اختیار نموده، لشکری از رومیان و بربر ها تشکیل و بر قیروان حمله ور شده، قیروان را اشغال و بالآخر بر تمام شمال افریقا مسلط گردیده بود، اما بعد از اسقرار خلافت بر عبدالملک بن مروان و تحکیم حکومت اموی از طرف وی حسان بن نعمان غسانی و بعد موسی بن نصیر امیر افریقا تعین گردیدند، و توانستند نفوذ خلافت اموی را در تمام شمال افریقا گسترش دهند. مشهورترین قضات در زمان خلافت عبدالملک بن مروان عبارت بودند از: ابوادریس خولانِي، عامر اشعرِي، عبدالله بن عامر یحصبِي، عبدالله بن قیس و سلیمان محاربِي، و مسؤلین امنیتی وی عبارت بودند از: عبدالله بن هانی أودِي، یزید بن کبشه سکسکِي و کعب بن حامد عنسِي. در عصر عبدالملک بن مروان دیوان ها از فارسی و رومی به عربی ترجمه شد، وی نخستین کسی است، که در اسلام به دینار سکه زد، و پیش از وی حضرت عمر فاروق(رض) به درهم سکه زده بود. عبدالملک به حزم شهرت داشت، چنانکه معاویه به حکم در حدیث و شعر وارد بود، وی به روز پنج شنبه نیمه شوال سال86 هجری قمری مطابق نهم اکتوبر سال 705 میلادی به عمر شصت سالگی در شهر دمشق درگذشت،(11) و بر جنازه او پسرش ولید نماز جنازه خواند.(10) نامبرده به مدت بیست و یک سال و یکنیم ماه یعنی از ماه رمضال سال 65 الی نیمه ماه شوال سال 86 هجری زمام امور خلافت اسلامی را بدوش داشت. زنان و فرزندان عبدالملک عبارت اند از: 1 – ام ولید دختر عباس بن جزء عبسی که مادر ولید، سلیمان و مروان اکبر بود. 2 – عاتکه دختر یزید بن معاویه بن ابی سفیان اموی که مادر یزید، مروان، معاویه و ام کلثوم بود. 3 – ام هشام دختر هشام بن اسماعیل مخزومی که مادر هشام بود. 4 – عائشه دختر موسی بن طلحه بن  عبیدالله تیمی که مادر ابوبکر مسمی به بکار بود. 5 – ام ایوب دختر عمرو بن عثمان بن عفان اموی که مادر حکم بود، و حکم در خوردسالی درگذشت. 6 – ام مغیره دختر مغیره بن خالد مخزومی که مادر فاطمه بود. 7 – شقراء دختر سلمه بن حلیس طائی. 8 – دختری از حضرت علی بن ابی طالب(رض) 9 – ام ابیها دختر عبدالله بن جعفر بن ابی طالب. 10 – مادران فرزندانش عبدالله، مسلمه، منذر، عنبسه، محمد، سعیدالخیر و حجاج کنیز بودند.(11)
عبدالملک از پدرش مروان بن حکم، حضرت عثمان بن عفان، معاویه بن أبِي سفیان، پسرش یزید بن معاویه بن أبِي سفیان، ابو سعید قرشِي خُدرِي، جابر بن عبدالله انصارِي، ابو هریره، أمّ سَلَمه همسر رسول الله(ص)، عبدالله بن عمر بن خطاب، أبِي بَحریه عبدالله بن قیس، بَرِيرَه کنیر آزاد کرده شدۀ ام المؤمنین عائشه و دیگران حدیث روایت نموده، و از او پسرش محمد بن عبدالملک بن مروان، عُروه بن زبیر، حَرِیز بن عثمان، محمد بن مُسلم بن شهاب زُهرِي، عمر بن سلام قوله، خالد بن مَعدان، یونُس بن مَیسَره بن حَلبَس، إسماعیل بن عبیدالله بن أبِي مُهاجر، ثَعلَبه بن أبِي مالک قُرَظِي، ربیعه بن یزید، رجاء بن حَیوَه، زید بن واقد، علِي بن رَباح لَخمِي، عمرو بن حارث فَهمِي، یوسف بن زبیر أسدِي و دیگران روایت نموده اند. ابوبکر بن أبِي خَیثمَه از قول مصعب زبیری می گوید: اولین کسی که در اسلام عبدالملک نامیده شد، عبدالملک بن مروان بن حکم بود. زبیر بن بکار آورده است: مروان بن حکم را ده فرزند اعم از پسر و دختر بود، که مادر خلیفه عبدالملک و معاویه و ام عمرو همان که او را ولید پسر حضرت عثمان به نکاح گرفت عائشه دختر معاویه بن مغیره بن ابی العاص بوده است.(4 و 5) امام بخاری در تاریخ کبیر می نویسد: حسن از ضمره روایت نموده، که گفت: عبدالملک بن مروان در سال 86 هجری قمری وفات یافت.(6) محمود (بن غیلان) از وهب (بن جریر) و او از پدرش و او از قتاده روایت نموده، که می گوید: مدت هشت سال از خلافت عبدالملک بن مروان اختلاف و کشمکش وی با عبدالله بن زبیر جریان داشت. ابن منذر از عبدالله بن عبیدالله بن عنبسه و او از سلیمان بن عبدالله روایت نموده، که گفت:عبدالملک بن مروان به نزد حضرت عثمان(رض) رفت، در حالی که کودک خردسالی بود، و حضرت عثمان (رض) او را بوسید.(5)
   خیرالدین زرکلی در کتاب اعلام می نویسد: ابوالولید عبدالملک بن مروان بن حکم اموِي قرشِي در سال 26 هجری مطابق به سال 646 میلادی در مدینه متولد گردید، و در آن شهر نشو و نما کرد. موصوف یکی از بزرگترین و زیرک ترین خلفای اموِي می باشد، او فقیه واسع العلم، عابد و گوشه گیر بود، وی به همراه پدرش در هنگام محاصره خانه حضرت عثمان(رض) شاهد قضیه بود. عبدالملک بن مروان را در سن شانزده سالگی معاویه(رض) کارگزار و نماینده خود در مدینه ساخت. و خلافت بعد از مرگ پدرش در سال 65 هجری به او انتقال کرد، او امور را در قبضه اش گرفت، و به عنوان مردی قوی ظاهر شد، او بر مخالفانش سخت گیر بود، و با شدت عمل برخورد می کرد، و بعد از آن که مصعب بن زبیر در عراق کشته شد، و عبدالله بن زبیر را توسط حجاج بن یوسف ثقفی سرکوب کرد، تمام سرزمین های اسلامی در تحت حاکمیت و نفوذ او قرار گرفت. موصوف در سال 86 هجری مطابق به سال 705 میلادی در شهر دمشق مرکز خلافت اموی درگذشت. عبدالملک بن مروان دارای هفده پسر بود، که از آنها چهار نفر شان یعنی ولید، سلیمان، یزید و هشام بخلافت رسیدند.(2)
   امام ابوعبدالله شمس الدین ذهبی در کتاب سیر اعلام النبلاء می نگارد: عبدالملک بن مروان بن حکم بن ابی العاص بن امیه خلیفه فقیه ابوالولید اموی بعد از پدرش بر شام و مصر مسلط گردید، با خلیفه عبدالله بن زبیر جنگ کرد، مصعب بن زبیر را در منطقه مسکن به قتل رساند، بر عراق مسلط شد، حجاج بن یوسف ثقفی را برای جنگ با عبدالله بن زبیر مجهز ساخت، حجاج در سال هفتاد و دوم هجری عبدالله بن زبیر را به شهادت رسانید، و حاکیت تمام سرزمین های اسلامی بر عبدالملک محقق گردید.  عبدالملک مردی سفید چهره، قد بلند و ابرو پیوسته بود، که چشمانی بزرگ، بینی بلند و برآمده و روی لاغر داشت، چاق نبود و موی سر و ریش او سفید شده بود. عباده بن نُسِي از قول عبدالله بن عمر گفته است: از برای مروان پسر فقیهی است از وی سوال کنید. گفته شده است که ابی هریره بطرف عبدالملک نگاه کرد، و او هنوز نوجوانی بیش نبود. گفت: این جوان پادشاه ملک عرب می شود. ابن عمر گفته است: از برای مردم پسرانی زاده می شود و از برای مروان پدری متولد گردیده است. ابن ابی عائشه می گوید: در حالی حاکمیت برای عبدالمک قرار گرفت، که قرآن کریم در دستش بود، و آن را تلاوت می کرد، قرآن را بست، و گفت: این آخرین دیدار من و تواست. ذهبی می گوید: بارالها! ما را از این حالت رهائی بخش. مالک می گوید: اولین کسی که سکه های دینار را ضرب زد، عبدالملک بود، و بر روی آنها آیاتی از قرآن را نوشت. یوسف بن ماجشون می گوید: وقتی که عبدالملک در مجلس حکم می نشست، شمشیری را بر بالای سرش می گذاشت. از یحیی بن یحیی غسانِي روایت شده، که گفته است: عبدالملک بسیار با ام الدرداء مجالست می کرد، و در آخر مسجد دمشق با او می نشست، روزی ام درداء برایش گفت: شنیدم که تو بعد از این همه عبادت و پرهیزگاری شراب هم نوشیدی! عبدالملک گفت: به خداوند سوگند! خون هم آشامیدم. می گویند: عبدالملک آدمی بد دهن بود، یا دهنش بوی بد می داد. شعبی می گوید: عبدالملک خطابه می داد، و گفت: پروردگارا! گناهانم زیاد است، و من کوچک تر از آنم، که تحمل جزای آن را داشته باشم، مرا عفو کن. تو کریمی، مرا ببخش و بیامرز. شعبی می گوید: ولایت حجاج یکی از بارز ترین گناهانش بود. عبدالملک در ماه شوال سال 86 هجری قمری به عمر شصت و چند سالگی درگذشت.(7)
      ابن سعد در کتاب طبقات می نویسد: عبدالملک این فرزندان را آورده است: ولید و سلیمان که هر دو به خلافت رسیدند، مروان اکبر، داود که در کودکی درگذشت، و عائشه که مادرشان ام الولید دختر عباس بن جَزء بن حارث بن زُهیر بن جَذِیمه بن رواحه بن ربیعه بن مازن بن حارث بن قُطَیعَه بن عَبس بن بغیض است. یزید که به خلافت رسید، مروان و معاویه که در کودکی درگذشت، مادرشان عاتکه دختر یزید بن معاویه بن أبی سفیان بن حرب بن امیه بن عبدشمس است. هشام که به خلافت رسید، مادرش ام هشام دختر هشام بن اسماعیل بن هشام بن ولید بن مغیره بن عبدالله بن عمر بن مخزوم است. ابوبکر که همان بکار است، مادرش عائشه دختر موسی بن طلحه بن عبیدالله تیمِي است. حکم که در کودکی درگذشت، مادرش ام ایوب دختر عمرو بن عثمان بن عفان است. عبدالله، مَسلَمه، منذر، عنبسه، محمد، سعیدالخیر و حجاج که مادرشان کنیزی بوده است. فاطمه که مادرش ام مغیره دختر مغیره بن خالد بن عاص بن هشام بن مغیره است. عبدالملک در سال بیست و ششم هجری قمری به روزگار خلافت حضرت عثمان بن عفان(رض) متولد شد، و در یوم الدار(محاصره خانه حضرت عثمان) در حالی که ده سال داشت، همراه پدر خود حاضر بود. به همین جهت موضوع آن و سخنان ایشان را حفظ بوده است. مسلمانان به سال چهل و دوم هجری نخستین پیکار زمستانی خود را در سرزمین روم آغاز کردند، معاویه(رض) عبدالملک بن مروان را به فرماندهی سپاهیان مدینه گماشت، و عبدالملک بن مروان همراه مردم با کشتی و از راه دریا حرکت کرد. محمد بن اسماعیل بن ابی فدیک مدنی ما را گفت، که از پیر مردی که کنار خانه کثیر بن صلت سخن می گفت، شنیدم، که می گفت: روزی معاویه بن أبِي سفیان همراه عمرو بن عاص نشسته بود، عبدالملک بن مروان از کنار شان گذشت، معاویه گفت: این جوان چه اندازه مؤدب و نیکو جوانمردی است. عمرو بن عاص گفت: ای امیرالمؤمنین! این جوان چهار صفت پسنیده را گرفته است، و سه خصلت نکوهیده را رها کرده است. چون سخن می گوید، نیکو و پسندیده می گوید، چون با او سخن گفته می شود، پسندیده گوش می دهد، و به هنگام دیدار با مردم خوش رو و خوش برخورد است، و هرگاه با او مخالفت می شود، به آسانی گذشت می کند. سخنی را که انجام آن ممکن نیست نمی گوید.، با مردم فرومایه آمیزش نمی کند، و با هر کسی که به خرد و مردانگی او اطمینان نیست شوخی نمی کند. واقدی از عبدالرحمن بن عبدالعزیز و او از عبدالعزیز و او از عبدالله بن ابی بکر بن محمد بن عمرو بن حزم، هم چنین از ابراهیم بن فضل  و او از مقبری ما را خبر داد که: عبدالملک بن مروان به هنگام زندگی و حکومت پدرش بر مدینه در مدینه زندگی می کرد، و چون  در جنگ حرَّه مردم مدینه قیام کردند، و نخست گار گزار یزید را که عثمان بن محمد بن أبِي سفیان بود، و سپس همه بنی امیه را از مدینه بیرون کردند، عبدالملک هم همراه پدرش از مدینه بیرون رفت. میان راه مسلم بن عُقبه که یزید او را همراه لشکر به مدینه گسیل داشته بود، ایشان را دید، مروان و عبدالملک همراه او برگشتند، عبدالملک گرفتار بیماری آبله شد، و در منطقۀ ذوخشب درنگ کرد، و از آنان کناره گرفت. عبدالملک کسی را در منطقه مَخِیض که در دوازده میلی مدینه و میان ذوخشب و مدینه است گماشت، و کس دیگری را هم به مدینه فرستاد، تا شاهد جنگ باشد، و اخبار را به او برساند. عبدالملک بیم داشت، که مردم مدینه پیروز شوند. روزی همچنان که عبدالملک در ذوخشب در کاخ مروان نشسته و منتظر خبر بود، فرستاده اش در حالی که با جامۀ خود اشاره می کرد، آشکار شد، عبدالملک گفت: این مژده رسان است که می آید. اندکی بعد فرستاده او که در مخیض بود آمد، و خبر آورد که مردم مدینه کشته شدند، و شامیان وارد آن شهر شده اند. عبدالملک به سجده افتاد، و پس از بهبودی وارد مدینه شد. کسی دیگری غیر از محمد بن عمر واقدی گفته است: مردم مدینه هنگامی که بنی امیه را از مدینه بیرون کردند، از آن ها عهد و پیمان گرفتند، که نباید با دشمن همکاری کنند، و نباید دشمن را بر اسرار  آن ها آگاه سازند، هنگامی که مسلم بن عقبه در وادی القری به بنی امیه برخورد، مروان به پسرش گفت: تو پیش از من پیش مسلم برو، شاید به آنچه از تو می پرسد بسنده کند، و دست از من بردارد، عبدالملک پیش مسلم رفت. مسلم به او گفت: هر آگاهی که داری بگو، و اخبار شهر و اندیشه خودت را بازگو کن. عبدالملک گفت: آری، و همه اخبار مردم مدینه را به او گفت، و اسرار شان را بازگو کرد، و افزود که از چه راهی می توان آنان را غافلگیر ساخت، و از چه نقاطی می توان به شهر نفوذ کرد، و مسلم را رهنمائی کرد، که کجا باید فرود آید، و لشکرگاه بسازد. پس از عبدالملک، مروان پیش مسلم رفت. مسلم به او گفت: تو چه خبر داری؟ مروان گفت: مگر عبدالملک پیش تو نیامده است؟ مسلم گفت: آری آمد. مروان گفت: عبدالملک را دیده باشی، مرا دیده أی. مسلم گفت: آری، همین گونه است، و عبدالملک چه مرد بزرگی است، با کمتر کسی از قریش سخن گفته ام، که مانند او باشد. ابوعُبید از ابوالجراح و او از محمد بن منتشر و او از مردی از شاخۀ وداعه از قبیلۀ همدان که اهل اردن بود، ما را  خبر داد، که می گفته است: به هنگام آمدن مسلم بن عُقبه به مدینه به همراه او بودیم، در منطقه ذوالمروه به نخلستانی رفتیم، جوانی خوش چهره و برازنده در حال نماز بود، ساعتی در آن نخلستان گردش کردیم، آن جوان نماز خود را گزارد، و از من پرسید: ای بنده خدا! آیا تو از همراهان این لشکری؟ گفتم: آری. گفت: آهنگ جنگ با ابن زبیر دارید؟ گفتم: آری. گفت: خوش نمی دارم که همه آنچه روی زمین است، از من باشد، و در برابر آن به سوی ابن زبیر بروم، که امروز بر روی زمین کسی بهتر از او نیست. نا آگاه متوجه شدم که آن جوان عبدالملک بن مروان است. و همین عبدالملک چنان گرفتار ابن زبیر شد، که سر انجام او را در مسجدالحرام کشت. گفته اند: عبدالملک بن مروان با فقیهان و دانشمندان هم نشینی می کرد، و گفتار آنان را حفظ می نمود، با آن همه خود کم حدیث بوده است. واقدی گوید: به روز چهار شنبه سوم ذی قعده سال شصت و چهارم در منطقه جابیه با مروان بن حکم به خلافت بیعت شد، او در منطقه مرج راهط با ضحاک بن قیس فهری رویاروی شد، و او را کشت، سپس برای دو پسرش عبدالملک و عبدالعزیز بیعت گرفت. واقدی از موسی بن یعقوب و او از ابوالحرث ما را خبر داد، که می گفته است: مروان بن حکم روز اول ماه رمضان سال شصت و پنج هجری در دمشق درگذشت، و عبدالملک از همان روز به خلافت رسید. محمد بن عمر واقدی از اسماعیل بن ابراهیم و او از پدرش ما را خبر داد، که می گفته است: مصعب بن زبیر آماده برای جنگ با عبدالملک شد، و به راه افتاد، و در دهکدۀ باجُمَیراء که بر کرانۀ رود فرات و سه فرسنگ پائین تر از انبار است فرود آمد، چون ابن خبر به عبدالملک رسید، لشکریان خود را فراهم آورد، و همراه آنان برای جنگ با مصعب آهنگ عراق کرد. عبدالملک به رَوح بن زنباع که آماده حرکت می شد، گفت: به خدا سوگند! که کار این دنیا سخت شگفت انگیز است، همانا که من و مصعب چنان بودیم، که اگر یک شب او را در جائی که جمع می شدیم نمی دیدم، سرگشته و دل تنگ می شدم، او هم همین گونه بود، و هرگاه برای من چیز تازه و نوبرانه می آوردند، به خود اجازه نمی دادم، آن را بخورم، تا آن که تمام یا بخشی از آن را برای او بفرستم، اکنون کار ما باید به شمشیر بکشد، آری، که پادشاهی عقیم است. هرکس آهنگ ستیز کند، چه فرزند و چه پدر چیزی جز شمشیر در میانه نخواهد بود، عبدالملک این سخن را بدان سبب گفت که خالد بن یزید بن معاویه و عمرو بن سعید بن عاص با او نشسته بودند، و چون از قیام آن دو بیم داشت چنان که گفت، و مقصودش آن دو بود. عبدالملک این را می دانست که مردم شام از عمرو بن سعید سخت فرمان بردارند. خالد بن یزید را هم مروان امیدوار کرده بود، که او را ولیعهد خود قرار دهد، و چنان نکرده بود، که پس از خود برای عبدالملک و پس از عبدالملک برای عبدالعزیز بیعت به خلافت گرفته بود، و بدین گونه خالد بن یزید نومید شده بود، و چنان بود که از عبدالملک هم امید داشت، و هم بیم. محمد بن عمر واقدی از یحیی بن عبدالله بن ابی فروة و او از پدرش ما را خبر داد، که می گفته است: هنگامی که عبدالملک برای جنگ با مصعب از دمشق به راه افتاد، و آهنگ عراق کرد، در جائی که به منطقه بطنان حبیب یک شب فاصله بود، خالد بن یزید و عمرو بن سعید با یکدیگر نشستند، و دربارۀ کار عبدالملک گفتگو کردند، و دربارۀ همراهی خود با او در حالی که عبدالملک با آن ها مکر ورزی می کند، و وعده های یاوه می دهد، رایزنی کردند. عمرو بن سعید گفت: من بر می گردم. خالد هم او را تشویق کرد، عمرو بن سعید برگشت، و به دمشق آمد، در آن هنگام حصار و باروی دمشق استوار بود، عمرو شامیان را به بیعت خود فراخواند، و ایشان شتابان بر گرد او جمع شدند، چون عبدالملک عمرو بن سعید را پیدا نکرد، پرسید: ابوامیه – عمرو بن سعید – کجاست؟ گفتند: برگشته است. عبدالملک با مردم به سوی دمشق بازگشت، و کنار شهر فرود آمد، و شانزده شب همان جا پایداری کرد. سرانجام عمرو بن سعید دروازه را برای او گشود، و دوباره با عبدالملک بیعت کرد. عبدالملک نخست از او گذشت کرد، و اندکی پس از آن تصمیم به کشتن او گرفت. روزی به او پیام فرستاد و فراخواندش، عمرو احساس کرد، که این پیام همراه شر و بدی است. بدین سبب چاره اندیشی کرد، و زیر جامه زره پوشید، و با همراهان خود پیش عبدالملک رفت، ساعتی گفتگو کرد. عبدالملک به یحیی بن حکم فرمان داده بود، که چون برای نماز بیرون برود، گردن عمرو بن سعید را بزند. عبدالملک روی به عمرو بن سعید کرد، و گفت: ای ابوامیه! این گرفتاریها که فراهم می آوری، و این چاه ها که برای ما می کنی چیست؟ و سپس آنچه را از او سرزده بود، به او تذکر داد، و برای نماز بیرون رفت. چون برگشت یحیی بن حکم اقدامی نکرده بود. عبدالملک او را دشنام داد، و سپس خود و همراهانش اقدام کردند، و عمرو بن سعید را کشت. محمد بن عمر واقدی از اسماعیل بن ابراهیم و او از پدرش ما را خبر داد، که می گفته است: عبدالملک آن سال را در دمشق درنگ کرد، و با مصعب جنگ نکرد، مصعب هم به کوفه برگشت. سال بعد مصعب از کوفه بیرون آمد، و خود را به جمیرا رساند، و در آن جا فرود آمد، و لشکرگاه ساخت، این خبر به عبدالملک رسید، و برای بیرون شدن به جنگ او آماده شد. واقدی از ابوعلقمه عبدالله بن محمد بن عبدالله بن ابی فروة و او از اسحاق بن عبدالله بن ابی فروة و او از رجاء بن حیوه ما را خبر داد، که می گفته است: هنگامی که عبدالملک آهنگ حرکت به سوی مصعب کرد، آماده شد، و با لشکری گران از شامیان به راه افتاد، مصعب هم به راه افتاد، آن ها در منطقۀ مَسکن رویاروی شدند، و برای جنگ در برابر یکدیگر صف بستند، قبیلۀ ربیعه و دیگران از یاری مصعب خوداری کردند. مصعب گفت: آدمی به هرحال می میرد، و به خدا سوگند! اگر بزرگوارانه بمیرد، بهتر از آن است که نسبت به کسی که خون خواه اوست، فروتنی و زبونی کند، هرگز از ایشان و از هیچ کس یاری نخواهم خواست، آن گاه به پسر خود که نامش عیسی بود، گفت: پیش برو و جنگ کن. او به دشمن نزدیک شد، و چنان جنگ کرد، تا کشته شد. آن گاه ابراهیم بن اشتر پیش رفت، و جنگی سخت کرد، و دشمن هم با او چندان جنگ کرد، که کشته شد. دشمنان آهنگ مصعب کردند، که بر تختی نشسته بود، و هم چنان با ایشان چندان به سختی جنگ کرد، تا کشته شد، عبیدالله بن زیاد بن ظبیان جلو رفت، و سر مصعب را جدا کرد، و آن را پیش عبدالملک آورد، عبدالملک هزار دینار به او پاداش داد، و عبیدالله از پذیرفتن آن خوداری کرد، آن گاه عبدالملک مردم عراق را به بیعت با خود فراخواند، که با او بیعت کردند، و به شام برگشت. محمد بن عمر واقدی از مصعب بن ثابت و او از ابوالاسود و او از عباد بن عبدالله بن زبیر، هم چنین شرحبیل بن ابی عون از پدرش و کسان دیگری هم برای من نقل کردند که: چون عبدالملک بن مروان، مصعب بن زبیر را کشت، حجاج بن یوسف را همراه دوهزار تن از سپاه شام برای جنگ با عبدالله بن زبیر به مکه گسیل داشت، به طارق بن عمرو هم نوشت، که به حجاج بپیوندد، طارق با یاران خود که پنچ هزار تن بودند، به راه افتاد، و به حجاج پیوست، و ابن زبیر را محاصره و جنگ با او را آغاز کرد، و منجنیق برپا کردند. به سال هفتاد و دوم هجرت در حالی که ابن زبیر در مسجدالحرام محصور بود، حجاج با مردم حج گزارد، حجاج و طارق بدون آن که وارد مسجدالحرام شوند، و طواف انجام دهند، از مِنَی رفتند، و در منطقه بِئر میمون فرود آمدند، و همچنان تا هنگامی که ابن زبیر کشته شد، از نزدیکی با زنان و به کار بردن بوی خوش خوداری کردند، پس از کشته شدن ابن زبیر طواف خود را انجام دادند، و قربانی کردند. ابن زبیر شب اول ذی قعده سال هفتاد و دو محاصره شد، و مدت محاصره او شش ماه و هفده روز طول کشید، و به روز سه شنبه هفدهم جمادی الاول سال هفتاد و سه کشته شد، و سر او را به شام پیش عبدالملک بن مروان فرستادند. واقدی از شرحبیل بن ابی عَون و او از پدرش به ما حبر داد، که می گفته است: مردم به سال هفتاد و سه بر پذیرش خلافت عبدالملک همآهنگ شدند، ابن عمر، ابوسعید خُدرِي و سلمه بن اکوع برای او بیعت نامه فرستادند. محمد بن عمر واقدی از عبدالرحمن بن ابی الزناد و او از پدرش ما را خبر داد، که می گفته است: عبدالملک بن مروان به سال هفتاد و پنج هجرت دینار ضرب زد، و او نخستین خلیفه اسلامی است که ضرب سکه را پدید آورد، و بر آن نقش زد. واقدی از ابن ابی الزناد و او از پدرش ما را خبر داد، که می گفته است: به سال هفتاد و پنج هجری عبدالملک بن مروان سرپرستی مراسم حج را بر عهده گرفت، و چون به مدینه رسید، چند روزی در خانۀ پدری خود به سر برد، و سپس همراه مردم آهنگ حج کرد، چون به منطقۀ ذوالحُلَیفه رسید، ابان بن عثمان او را گفت: که از محل بیداء احرام ببند، عبدالملک از بیداء محرم شد. محمد بن عمر واقدی از ابن ابی سبره و او از عبدالحمید بن سهیل و او از گفتۀ خود عبدالملک بن مروان به ما خبر داد، که می گفته است: در مراسم حج خود چهار روز سخنرانی کرده است، روز هفتم ذیحجه و در عرفات و روز پس از عید قربان و روز دوازدهم. محمد بن عمر واقدی از ابن ابی سبره و او از عبدالحمید بن سهیل و او از عوف بن حارث ما را خبر داد، که می گفته است: جابر بن عبدالله را دیدم، که پیش عبدالملک آمد، عبدالملک به او خوش آمد گفت، و او را نزدیک خود نشاند، جابر گفت: ای امیرالمومنین! مدینه به گونه أی است که می بینی، با آن که پیامبر اسلام(ص) او را طیبه نام نهاده اند، مردمش محاصره اند، و به سختی افتاده اند، اگر امیرالمومنین صلاح بداند، رعایت پیوند خویشاوندی ایشان را انجام دهد، و حق آنان را بشناسد. گوید: عبدالملک را خوش نیامد، و چهره از جابر برگرداند. جابر که کور بود، و چهرۀ عبدالملک را نمی دید، در باره پافشاری کرد، قبیصه به پسر جابر که عصا کش او بود، اشاره کرد، تا او را خاموش کند، پسر شروع به ساکت کردن او کرد. جابر گفت: وای بر تو، با من چه می کنی؟ پسر گفت: خاموش باش. جابر لب از سخن فروبست. همین که جابر از پیش عبدالملک بیرون آمد، قبیصه دست او را گرفت، و گفت: ای ابا عبدالله! این قوم اینک پادشاهانند. جابر به قبیصه بن ذؤیب گفت: چه آزمون پسندیده أی است، که خداوند پیش آورده است، و برای تو که این سرورت سخن تو را گوش می دهد، هیچ بهانه أی باقی نمی ماند. قبیصه گفت: گوش می دهد، و گوش نمی دهد، آنچه را که موافق طبعش باشد می شنود. و اینک فرمان داده است، پنج هزار درم به تو پرداخت شود، و در این روزگار دشوار از آن کمک بگیر. جابر پذیرفت. محمد بن عمر واقدی از عبدالرحمن بن ابی الزناد و او از پدرش ما را خبر داد، که می گفته است: عبدالملک بن مروان به سال هفتاد و پنج هجرت در مراسم حج شرکت کرد، به هنگام بازگشت در مدینه برای مردم بر منبر سخنرانی کرد، پس از آن هم چنان که بر منبر نشسته بود، خطیبی را برپا داشت، از جمله سخنان آن روز او در افتادن به مردم مدینه بود، ستیزگری و بداندیشی آنان نسبت به عبدالملک و آنچه را در جنگ حره انجام داده بودند، بازگو کرد، و گفت: ای مردم مدینه! من دربارۀ شما مثلی جز همان شهر که خدای در قرآن آورده است، نیافتم، که خدای می گوید:(وَ ضَرَبَ اللهُ مَثَلاً قَریَةً کَانَت آمِنَةً مُطمَئِنَّةً یَأتِيهَا رِزقُهَا رَغَداً مِن کُلِّ مَکَانٍ فَکَفَرَت بِأَنعُمِ اللهِ فَأَذَاقَهَا اللهُ لِبَاسَ الجُوعِ وَالخَوفِ بِمَا کَانُوا یَصنَعُونَ.) ترجمه: و خداوند مردمان شهری را مثل می زند، که در امن و امان بسر می بردند، و از هر طرف روزی شان به گونۀ فراوان به سوی شان سرازیر می شد، اما آنان کفران نعمت کردند، و خداوند به خاطر کاری که انجام دادند، بلای فراگیر، گرسنگی و هراس را به ایشان چیشانید. سوره نحل آیه یکصد و دوازدهم. ابن عبد بر زانو نشست، و به خطیب گفت: دروغ می گوئی، ما چنین نیستیم، آیه بعد را بخوان، که خداوند می فرماید: (وَ لَقَد جَاءَهُم رَسُولٌ مِنهُم فَکَذبُوهُ فَأَخَذَهُم العَذَابُ وَ هُم ظَالِمُونَ.) ترجمه: و به یقین پیامبری از خود شان به سوی شان آمد، اما او را تکذیب کردند، پس در حالی که ظالم بودند عذاب(الهی) ایشان را فروگرفت. سوره نحل آیه یکصد و سیزدهم. و ما آن چنان نیستیم، که به خدا و پیامبرش ایمان آورده ایم. همین که ابن عبد این سخن را گفت، نگهبانان برجستند، و با او درافتادند، به گونه أی که پنداشتیم، او را خواهند کشت. عبدالملک کسی را فرستاد، تا نگبانان را از گرد ابن عبد کنار زدند، هنگامی که سخنرانی خطیب تمام شد، و عبدالملک به خانه رفت، ابن عبد را پیش او بردند، و او به هیچ کس پاداش و جامه بیشتر از او نداد، و او را از همگان بیشتر جامه و پاداش داد. محمد بن عمر واقدی از عبدالله بن جعفر و او از عبدالرحمن بن محمد بن عبد ما را خبر داد، که می گفته است: پس از آن که عبدالملک چنان سخن گفت، و پدرم سخن او را رد کرد، نگهبانان به پدرم هجوم بردند، و او را به خانه عبدالملک در آوردند، عبدالملک در حضور شامیان اندکی با او خشونت کرد، و چون شامیان بیرون رفتند، به او گفت: ای پسر عبد! دیدم چه کردی، و من از تو درگذشتم، زنهار که این کار را  به حاکم دیگری پس از من انجام ندهی، که بیم دارم، آنچه را من تحمل کردم، او تحمل نکند، همانا محبوب تر مردم در نظر من همین قبیلۀ قریش اند، هم پیمانان ما هم در زمرۀ خود ماست، و تو هم یکی از مائی، اینک بگو چه مقدار وام داری؟ ابن عبد گفت: پانصد دینار. عبدالملک فرمان داد، پانصد دینار برای وام او پرداختند، و جز آن صد دینار دیگر هم به او پرداخت، و جامه هائی به او بخشید، که در آن میان کساء خز سبز رنگی بود، که هنوز قطعه أی پیش ماست. محمد بن عمر واقدی از ابن ابی سبره و او از مسور بن رفاعه ما را خبر داد، که می گفته است: از ثعلبه بن ابی مالک قرظی شنیدم، که می گفت: عبدالملک بن مروان را – در مراسم حج – دیدم که پیش از رسیدن به مشعرالحرام در درّه نماز مغرب و عشاء گزارد، اندکی پائین تر از مشعر به من رسید، و من با او همراه شدم، گفت: هنوز نماز نگزارده أی؟ گفتم: نه به جان خودم. پرسید: چه چیزی تو را از نماز گزاردن بازداشت؟ گفتم: هنوز وقت باقی است. گفت: نه به جان خودم سوگند! که در وقت فضیلت نماز نیستی. سپس گفت: شاید تو نیز از کسانی هستی، که بر این کار امیرالمومنین عثمان(رض) که خدایش رحمت کناد! خرده می گیرند. پدرم به من خبر داد، که خود عثمان(رض) را دیده است، که نماز مغرب و عشاء را در دره گزارده است. من – قرظِي – به عبدالملک گفتم: ای امیرالمومنین! کسی مانند تو که خود پیشوائی، چنین سخن می گوید، مرا چه رسد، که بر عثمان(رض) و بر دیگری خرده بگیرم. من از پیوستگان به عثمان(رض) بودم، ولی خودم عمر(رض) را که خدایش بیامرزد، دیدم تا هنگامی که به مشعرالحرام نرسید، نماز مغرب و عشاء نگزارد، چنین کردم، و هیچ سنتی در نظر من دوست داشتنی تر از سنت عمر(رض) نیست. عبدالملک گفت: آری، خدا عمر(رض) را بیامرزد، عثمان(رض) به کار عمر(رض) دانا تر بود، و اگر عمر(رض) چنان کرده بود، عثمان(رض) از او پیروی می کرد، که هیچ کس از عثمان(رض) فرمان بردارتر از فرمان عمر(رض) نبوده است. عثمان(رض) در هیچ کاری جز نرم رفتاری خود با روش عمر(رض) مخالفت نکرد. آری، عثمان(رض) چندان نرمش کرد، که بر او سوار شدند، اگر او هم همان سختی و خشونت پسر خطاب را می داشت، مردم بر او بدان گونه دست نمی یافتند. وانگهی آن مردم که عمر(رض) با آنان بدان روش رفتار می کرد، کجا قابل قیاس با این مردمند! ای ثعلبه! من دیده و می بینم، که روش پادشاه با چگونگی روش مردم بستگی دارد، اگر امروز کسی به آن روش رفتار کند، مردم در خانه های شان غارت می شوند، و راه ها نا امن و راهزنی می شود، و مردم ستم می ورزند، و فتنه ها پدید خواهد آمد، والی را چاره نیست، جز آن که در هر روزگار بدان گونه که صلاح اوست عمل کند. عبدالملک بن مروان تصمیم گرفت، برادر خود عبدالعزیز بن مروان را از ولایت عهدی عزل کند، و برای دو پسر خود ولید و سلیمان به ولیعهدی پس از خود بیعت بگیرد. قبیصه بن ذؤیب او را از این کار باز داشت، و گفت: چنین مکن، که فریادی پر هیاهو برای خود بر می انگیزی، شاید مرگ او فرارسد، و از او آسوده شوی. عبدالملک از انجام آن کار خود داری کرد، و هم چنان دلش دربارۀ برکناری عبدالعزیز با او درستیز بود، شبی رَوح بن زنباع جذامی که همه شب در حجرۀ عبدالملک می خوابید، و پشتی و متکای ایشان مشترک و از همه در نظر عبدالملک شیرین سخن تر بود، همین که پیش عبدالملک آمد، گفت: ای امیر مومنان! اگر عبدالعزیز را برکنار سازی آب از آب تکان نخواهد خورد، و دو بز هم به یکدیگر شاخ نخواهد زد. عبدالملک از او پرسید: ای ابوزرعه! این کار را صلاح می دانی؟ گفت: آری، به خدا سوگند! من نخستین کسی هستم که در این باره به تو پاسخ می دهم. عبدالملک گفت: امشب را به صبح برسانیم، تا خدا چه خواهد. گوید: در آن شب در حالی که عبدالملک و روح کنار یکدیگر خفته بودند، نیمه شب قبیصه بن ذؤیب سرزده پیش آن دو آمد. عبدالملک به پرده داران خود دستور داده بود، در هر ساعت از شب و روز که قبیصه بیاید، اگر تنها باشم، یا مردی هم پیش من باشد، او را بار دهید، و اگر پیشش زن ها بودم، او را به تالار رهنمائی کنید، و مرا آگاه سازید. قبیصه مهردار بود، و نامه های برید هم به وسیله دبیر به او سپرده می شد، و او پیش از عبدالملک از خبرها آگاه می شد، و نامه ها را می خواند، و آن ها را گشاده پیش عبدالملک می آورد، و عبدالملک برای بزرگداشت قبیصه نامه ها را می خواند، آن شب قبیصه درآمد، و گفت: ای امیر مومنان! خدایت در مرگ برادرت پاداش دهد. عبدالملک پرسید: درگذشت؟ گفت: آری. عبدالملک إنا لله گفت: و سپس روی به رَوح بن زنباع کرد، و گفت: ای ابازرعه! خداوند آنچه را اراده و بر آن اتفاق کرده بودیم، کفایت فرمود، و به قبیصه گفت: کاری که می خواستیم انجام دهیم، بر خلاف رأی تو بود، قبیصه پرسید: داستان چیست؟ عبدالملک او را آگاه ساخت. قبیصه گفت: ای امیر مومنان! مصلحت همیشه در شتاب نکردن است، و در شتاب زده گی چه چیزها که نهفته است. عبدالملک گفت: چنین نیست، چه بسا که در شتاب کردن خیر بسیار باشد. دربارۀ عمرو بن سعید ندیدی، که شتاب در کار او بهتر از درنگ بود. عبدالملک پسر خود عبدالله را به امارت مصر گماشت، و برای پسران خود ولید و سلیمان فرمان ولیعهدی پس از خود را نگاشت، و بر همۀ شهرها نامه فرستاده شد، و مردم با آن دو بیعت کردند. مرگ عبدالعزیز در ماه جمادی الاولی به سال هشتاد و پنج هجرت بود. حجاج بن محمد از ابن جُرَیج ما را خبر داد، که می گفته است: از ابن شهاب زهری از روکش طلای دندان پرسیدند، گفت: در آن چیزی نیست، که عبدالملک بن مروان دندان های خویش را با زر پوشانده، و به یکدیگر پیوسته بود. مح