آرشیف

2015-1-27

محمد دین محبت انوری

خــــــــــــــــواب پادشاه

 

در روزگار قديم پادشاهي بود وشبي درخواب ديد كه حكومتش درخطراست.
وهمچنان پيوسته خواب هاي وحشت ناك ميديد پادشاه خانمي بنام ايران دخت داشت وبسيار اورا دوست ميداشت.
پادشاه خوابش را براي خانمش بيان كرد خانمش حكيم را خواست تا خواب پادشاه را تعبير كند حكيم خواب پادشاه را اينگونه تعبير كردوگفت: بزودي برايت هديه ها وتحفهاي زيادي ازطرف دولت ها تابع داده ميشود مدتي گذشت تحفه هاي بسياري براي پادشاه رسيد كه اين تحفه ها شامل فيل طلائي، اسب طلائي،شمشير طلائي، تاج طلائي، جامه زرين بود پادشاه با وزيرخود مشوره كرد گفت: نظرم اين است اين تحفه هارا به خزانه نگذارم وآنهارا توزيع كنم وزير گفت : من با شما هم نظرم پادشاه فيل طلائي را بخودگرفت وهردو اسب طلائي را به فرزندانش داد وشمشيرطلائي را به وزيرش بخشيد واز خانم خويش خواهش كرد تا تاج طلائي يا جامه زرين يكي از آنهارا بگيرد وزير روي بسوي خانم پادشاه كرده اشاره به گرفتن تاج كرد.
ايران دوخت تاج طلائي را برداشت.
پادشاه خانم هاي ديگري هم داشت وجامه زرين به خانم ديگر كه آنرا هم دربين خانم هايش دوست داشت داد.
مدتي گذشت روزي پادشاه همراه ايران دخت گرم خلوت وقصه بود كه خانم ديگرش جامه رزين برتن وداخل اطاق پادشاه شد پادشاه روي بطرف ايران دخت كرده گفت: بسيار نادان بودي كه جامه زرين را نگرفتي ايران دخت به غضب شد وگفت: بخاطر يك جامه مرا نادان شمردي.
تاج طلائي را برسر پادشاه كوبيد واز اطاق خارج شد.
پادشاه عجولانه تصميم گرفت وبه وزير امركرد سر ايران دخت را ازتنش جداكند.
وزير ايران دخت را بجاي برد به دونفر امين تسليم كرد ولي اورا نكشت نزد پادشاه آمد وگفت: امرشمارا بجا كردم.
پادشاه بعداز چند روز بخاطريكه ايران دخت را بسيار دوست داشت ازكارش نهايت پشيمان شد وبسيار حالش خراب شد وفتيكه وزير فهميد پادشاه واقعآ ازكرده اش پشيمان شده رو بسوي پادشاه كرده گفت: ايران دخت زنده است پادشاه ازجاي پريد وفرياد زد كه راستي ايران دخت زنده است؟
وزير گفت: چون شما درحال غضب بوديد من اورا نكشتم پادشاه گفت: برويد اورا نزد من بيآوريد وزير ايران دخت را نزد پادشاه آورد پادشاه براي وزير خود تحفه هاي زياد داد و از ايران دخت معذرت خواست وقسم ياد كرد كه ديگر عجولانه تصميم نخواهد گرفت.

پايان
چغچران
عقرب 1391