آرشیف

2015-1-9

محمداسماعیل حقانی

حـكـايـــت اسلام آوردن يـك خبرنگار زن انگليسي

 

در روزهاي پس از واقعه 11 سبتامبر 2001 ميلادي كه آمريكا آماده حمله به افغانستان مي شد. خبر دستگيري يك خبرنگار زن انگليسي بنام جون ردلي در افغانستان توسط حكومت طالبان. يكي از تيترهاي مهم اخبار جهان شد.
وي گرچه خود را با چادر و برقعه زنان افغاني پوشانده بود و سوار بر قاطري وارد خاك افغانستان شده بود ولي مورد شناسايي ماموران طالبان قرار گرفت و دستگير شد.
پس از يك سال بار ديگر خبري در مورد اين خبر نگار از رسانه ها در دنيا منتشر شد و اين بار خبر، خبر رهايي و آزادي او از قيد ضلالت و مشرف شدن او به اسلام بود. يكي از مجلات آمريكايي پس از اسلام آوردن با وي مصاحبه اي انجام داد، ايشان با بيان چگونگي روي آوردن به اسلام، گفت كه شايد براي بسياري خبر اسلام آوردن من قابل هضم نباشد.
در پاسخ به اين سوال كه چرا به دين اسلام روي آوردند؟ جونردلي گفت: «پس از دستگيري، طالبان مرا پيش امام مسجدي بردند و قبول اسلام را به من پيشنهاد كردند. من فكر كردم كه اگر پيشنهادشان را بپذيرم خيال مي كنند كه استقلال راي ندارم و اگر نپذيرم، از مخالفين اسلام قلمداد مي شوم. نهايتا وعده كردم كه پس از آزادي، در لندن به مطالعه و بررسي اسلام و قرآن بپردازم؛ حسب وعده پس از آزادي به تحقيق و بررسي پرداختم. پس از پايان تحقيق، قدرت روحي و رواني عجيبي در خود احساس كردم و حقايقي كه در نتيجه اين تحقيق وبررسي به آنها پي برده بودم تاثير شگرفي بر من گذاشت.
سئوال: چه بعدي از اسلام شما را تا اين حد شيفته و مجذوب كرد؟
جواب: نمي توان به بعد خاصي اشاره كرد؛ البته مي توانم علت آن را بوجود آمدن ديد منفي نسبت به جهان مسيحيت بيان كرد. سربازان اسرائيلي مقدسترين مكان مسيحيان و محل تولد حضرت مسيح، كليساي (Ghurah Of Nativity) را به گلوله بستند اما كشيشان و مسيحيان هيچ عكس العملي از خود نشان ندادند و سكوت كردند؛ وقتي كه هتك حرمت مقدس ترين مكان مذهبي براي آنها اهميت ندارد، چگونه به تعليمات و گفته هايشان تن دهم.
سئوال: در دوران اسارت محور گفتگوي شما با طالبان چه بود، آيا در مورد اسلام از آنها تحقيق كرديد؟
جواب: افسوس آنچه امروز در مورد اسلام مي دانم آن روزها نمي دانستم. اگر مي دانستم، با كمال اطمينان به خواسته شان براي قبول اسلام جواب مثبت مي دادم. وقتي علت تخريب مجسمه هاي بودا را پرسيدم، طالبان گفتند: ما براي جلب توجه سازمان ملل و جهان به سوي مردم خويش كه روزانه هزاران نفر از آنها از گرسنگي تلف مي شوند، اما كسي به فكر آنها نيست و حتي ما را تحريم مي كنند، اقدام به اين كار كردند.
جون ردلي در ادامه گفت: با وجود اينكه من اعتصاب غذا كرده بودم، ولي وقت صرف غذا دستهاي مرا شسته و با كلمه خواهر مرا خطاب مي كردند. مهمتر از همه آن چيزي كه مرا تحت تاثير قرار داد اين بود كه در اوضاع آشفته و ترسناك افغانستان هيچ ترس و واهمه اي در انها مشاهده نمي شد و به اداي نماز در اوقات مقرر پايبند بودند.
وقتي دوستان جونردلي دليل خوشحالي را از خاطرات آن روزها از وي پرسيدند؟ صاف و صريح گفت: دليلش اسلام است. و وقتي كه پرسيدن چه انگيزه اي طالبان را براي نثار جان و ريختن خون آماده كرده و چرا با زنان تندخويي و سخت گيري مي كنند؟ گفت: از برسي جايگاه زن در قرآن متحير شدم زيرا قرآن نه تنها زنان را محكوم و مظلوم قرار نداده، بلكه از آزادي آنان سخن به ميان آورده، و بر تساوي زن و مرد از نظر ارزش، انسانيت، حق كسب علم و دانش و غيره … تصريح دارد. وقتي من قوانين طلاق و حق مالكين زن را بررسي كردم چنان پيشرفته و مترقي بنظر مي آمد كه گويي به تازگي در دادگاه خانواده به تصويب رسيده است. بنظر بسياري از وكلا براي اثبات دعاوي خود از قوانين مدني اسلام الهام مي گيرند. با افزايش اطلاعاتم در مورد اسلام، حقانيت و عقلانيت آن بيشتر برايم آشكار مي شود.
جون ردلي اعتراف كرده كه او زني مذهبي از فرقه پروتستان بوده است و مدتها معلم سندي اسكول بوده و در جلسات كليسا به اجراي موسيقي مي پرداخته است. اما بخاطر اينكه كليساي انگليس با تكيه به مقبوليتش، اصولش را در طاق نسيان نهاد، از آن روي گردان شد.
جون ردلي در ضمن مطالعه و بررسي اسلام با گروههاي مختلف اسلامي آشنا شد، اما از همه بيشتر تحت تاثير انجمن زنان مسلمان قرار گرفت. در مورد آنها مي گويد: خيلي زرنگ، هوشيار، صاحب نظر، داراي بيداري سياسي و آشنا به مسائل بين المللي هستند. احساسات خواهر گونه اي نسبت به ديگر زنان مسلمان دارند چيزي كه حتي در بين اعضاي تشكلها و سازمانهاي آزادي زنان و فمنيستي يافت نمي شود.
خانم ردلي اختلافات فكري و سليقه اي كه بين گروههاي مختلف مسلمان وجود دارد را به اختلافات طرفداران يك تيم فوتبال تشبيه داده است. وي مي گويد: من قبلا طرفدار تيم نيوكاسل بودم، در جايي فوتبال نقش مذهبي را بازي مي كند. در اينجا بعضي از مردم بخاطر تماشاي مسابقه بليط مي گيرند، بعضي بخاطر تفريح و وقت گذراني، بعضي ديگر بخاطر يك گل به سر و كله يكديگر مي پرند، بعضي بخاطر ايجاد سر و صدا و آشوب به ورزشگاه مي آيند؛ خلاصه هر نوع آدمي در آن جمع پيدا مي شود ولي همه از طرفداران تيم هستند. مسلمانان نيز با وجود اختلافات در ديدگاه، همه با هم برادرند.
وي نيز مانند بسياري از مردم بر اين باور است كه حمله به آمريكا براي اسلام مثبت ثابت شده است، او مي افزايد كه اين وقايع منجر شد افرادي مثل وي مجبور شوند قرآن را مطالعه كنند تا بدانند انگيزه اين حملات از كجا و چگونه بوده است؟ و همچنين شوكي كه به دنياي غرب و دنياي مسيحيت وارد آمد باعث شد كه بعضي متوجه امور مذهبي و عبادي بشوند مثلا در هفته گذشته يك گروه مسيحي در تلوزيون انگليسي آگهي داده بودند كه براي كليسا افراد تربيت مي كنند و به مردم بصورت رايگان نسخه هاي كتاب مقدس و دستگاه ويدئو مي دهند، من اين كارها را براي اولين بار مي بينم.
پس از انتشار خبر اسلام آوردن جون ردلي بعضيها با فرستادن نامه تهديد آميز از او اظهار تنفر كردند و بعضي نيز از طريق تلفن به او اهانت كرده و وي را تهديد به ضرب و شتم كردند؛ ولي او اظهار داشت كه هيچ واهمه اي از اين تهديدها ندارد گرچه از اين عملكرد آنها ناراحت و اندوهگين است و گفتند: من بيدي نيستم كه از اين بادها بلرزم و تسليم شوم و روش زندگي و باورهاي خويش را بخاطر تهديدهاي چند آدم ديوانه رها كنم.
جون ردلي براي اولين بار است كه طعم تلخ تعصب را مي چشد و مي گويد: در خيابانها جلويم را مي گيرند مرا تهديد كرده و بد و بيراه مي گويند، حالا احساس مي كنم كه سياه پوستان و تمام آنهايي كه سفيد پوست نيستند در اين جامعه چه سختيهايي را متحمل مي شوند. او تا حدودي به مشكلات، سختيها و بي حرمتيهايي كه گريبانگير دوستان آسيايي اوست آشنايي پيدا كرده است؛ حالا معني واقعي و عملي نژاد پرستي را لمس كرده كه چگونه مردم قرباني نژاد پرستي مي شوند.
جون ردلي پس از رهايي دو مرتبه ديگر نيز به افغانستان سفر كرد.
«والسلام»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

حكايت اسلام آوردن روزلين روشبروك
نام من رقيه مقصود است، البته قبل از تشرف به اسلام نامم روزلين روشبروك بود. در شهر كنت در جنوب انگلستان بدنيا آمدم. هم اكنون نيز مدير قسمت پژوهشهاي اسلامي در دبيرستان پسرانه در شهر «هل» مي باشم. يك ازدواج ناموفق با مردي شاعر بنام «جورج كيندريك» داشتم كه دو فرزند هم از او دارم، اما بعد از بيست و سه سال طلاق گرفتم. بعد از آن بود كه به اسلام مشرف شدم و با فردي مسلمان ازدواج كردم. از وقتي به خاطرم هست پدر و ماردم را مقيد به دين نيافتم، اما آنها مرا به مدرسه اي فرستادند كه تحت نظر مستقيم كليسا اداره مي شد تا با مبادي دين مسيحيت آشنا شوم و ارتباط ناگسستني با آن پيدا كنم. واحد تعليمات ديني در مدرسه از محبوبترين واحدهاي درسي برايم بشمار مي رفت، به خاطر همين نيز فارغ التحصيل رشته علوم ديني از دانشگاه شهرمان مي باشم. در مدرسه با پسرها هيچ ارتباطي نداشتم اما وقتي وارد دانشگاه شدم كمي منحرف شدم، سيگار مي كشيدم مشروب مي خوردم و در جلسات رقص و پايكوبي شركت مي كردم، حتي دوست پسر هم داشتم. وقتي كه از دانشگاه فارغ التحصيل شدم با جورج كه يكي از همكلاسيهايم در دانشگاه بود ازدواج كردم، با اينكه بيست و سه سال از ازدواجمان مي گذشت اما هرگز در زندگي احساس خوشبختي نمي كردم، سرانجام نيز به بهانه اينكه نمي توانيم همديگر را درك كنيم طلاق گرفتم. بعد از آن براي اينكه بتوانم اجاره خانه ماهيانه ام را بپردازم تصميم گرفتم چند باب از اتاقهاي خانه ام را به دانشجويان كه در بين آنها دانشجويان مسلمان نيز بودند، اجاره بدهم. البته بخاطر رشته اي كه در دانشگاه خوانده بودم و تدريس مي كردم كم و بيش با اسلام به عنوان يك دين آشنايي داشتم. اما براي اولين بار بود كه اسلام را بصورت عملي از دانشجويان مسلماني كه در خانه ام زندگي مي كردند ديدم. با آنها احساس آرامش و امنيت مي كردم زيرا آنها نه اهل دزدي بودند و نه اعمال خلاف و منافي عفت از آنها سر مي زد. هر وقت كه با آنها صحبت مي كردم به چيزهاي بيشتري در مورد اسلام دست مي يافتم. اهميتي كه آنها براي نظام خانواده و شرف و پاكي و دوري از آلودگيها قايل بودند مرا به ياد نظام اجتماعي و رفتار مردم انگلستان در پنجاه سال پيش مي انداخت كه چقدر در آن زمان صميمي تر و پيوندهاي ناگسسته تري با هم داشتند. هر چقدر با اسلام تماس بيشتري پيدا مي كردم آن را بيشتر درك مي كردم و اعتقادم به آن راسختر مي شد. همچنين مي دانستم اسلام تمام ارزشهايي را كه حضرت مسيح به پيروانش دستور داده اند حمايت مي كند و حضرت عيسي مسيح را پيامبري بزرگ از جانب خدا مي داند، ساده تر بگويم اسلام حضرت مسيح را به عنوان پسر خدا قبول ندارد بلكه او را يكي از پيامبران الوالعزم به شمار مي آورد، درست همانند حضرت محمد كه او را نيز از پيامبران الوالعزم مي شمارد. هر وقت به كليسا مي رفتم احساس نامرئي مرا به سوي اسلام فرا مي خواند، در پايان هم دريافتم كه حتما بايد از آييني در اين دنيا پيروي كنم كه زندگيم را تنظيم كند به خاطر همين دانشجويان مسلمان را به اتاق نشيمن دعوت كردم و روبروي همه آنها شهادتين را ادا كردم، احساس عجيب ولي زيبا بود، حس مي كردم بعد از مدتها به خانه ام برگشته ام. بعد از اسلام آوردنم بايد خيلي چيزها را از زندگي حذف مي كردم يا تغيير مي دادم، بايد از نوشيدن شراب، خوردن گوشت خوك و خيلي چيزهاي ديگر دست مي كشيدم، در حقيقت بايد سبد خريدم را تغيير مي دادم. گوشتي كه مي خريدم بايد حلال مي بود، حتي بايد به تركيبات مندرج روي قوطي هاي كنسرو نيز دقت مي كردم تا مبادا محتوي روغن حيواني از نوع روغن خوك نباشد. همچنين با حجاب و لباس بلند و محتشم از خانه بيرون مي آمدم، بخاطر همين بايد از شر تمام لباسهاي قديمي ام خلاص مي شدم، بنابراين تام آنها را به موسسه خيريه اوكسفام بخشيدم. براي من پوشيدن لباسي كه تمام بدنم را بپوشاند هيچ اشكالي نداشت اما باور بفرماييد براي يك زن انگليسي مشكل است كه موهايش را فداي حجاب كند.
قبل از مسلمان شدنم هميشه به موهايم مي رسيدم، هر وقت لازم مي ديدم به آرايشگاه مي رفتم تا موهايم را آرايش كند تا از جامعه عقب نمانم، اما با گذاشتن حجاب ديگر ديدم اين كار ضرورتي ندارد، البته در ابتدا زياد با حجاب راحت بنودم اما كم كم عادت كردم تا اينكه به جايي رسيدم كه از آن لذت مي برم. بر عكس جامعه غربي، اسلام به زن امنيت و حمايت مي بخشد. مسلمانان، زن را تحت فشار قرار نمي دهند تا زينت و آرايشش را نشان دهد، يعني تا وقتي كه از لباس محتشم پوشيده است هيچ گونه انتقادي بر او وارد نيست. بعد از اسلام اسم خود را به اسم زيباي رقيه تغيير دادم، البته مجبور نبودم، اما شور مسلماني باعث شد آن را هم عوض كنم. تلفظ اسمم براي مادرم كمي مشكل است به خاطر همين از روز اول تا الان مرا به نامرز صدا مي زند. او و پسرم در ابتدا مرا نسبت به حضرت مسيح خائن مي دانستند، اما وقتي اطلاعات بيشتري از اسلام بدست آوردند، با اسلام آوردنم كنار آمدند. در مسافرتي به پاكستان به منظور تحقيق در مورد كتابي كه واقعا براي تاليف آن دچار مشكل شده بودم، با وارث آشنا شدم و بعد همين آشنايي منجر به ازدواجمان گرديد. ازدواج ما در ماه مبارك رمضان بود يعني ماهي كه در طول روز خوردن، آشاميدن، جماع كردن و … حرام مي باشد و اين بار براي دو نفر تازه عروس و داماد كمي مشكل به نظر مي رسد. در هنگام جنگ بوسني وارث بسياري از پناهندگان بوسنيايي كه به شهرمان آمده بودند را به خانه مي آورد و فكر مي كرد من هم از اين كار خوشحال مي شوم ولي كمي برايم خسته كننده بود، چون تمام كاهاي خانه بر عهده من بود و وارث هيچ دخالتي در كارهاي خانه نداشت. ولي بايد يك چيز را اعتراف كنم كه مسلمانان همواره در ياري رساندن به مردم و همكيشان خود در زمان سختيشان آماده اند. تفاوتي كه بين ازدواج در اسلام و ازدواج در جوامع غربي وجود دارد، اين است كه در اسلام شايد صد درصد از وضعيت راضي نباشيد، اما بايد اين زندگي را دوام و قوام ببخشي و به زندگي خود ادامه دهي در حاليكه در جوامع غربي يك اختلاف كوچك تبديل به طوفاني مي شود كه زندگي انسان را نابود مي سازد. بعضي مواقع شيطان مرا وسوسه مي كند و هوس رفتن به بازار و نوشيدن شراب مي كنم، اما فورا اين كار را از ذهن خود طرد مي كنم و از شيطان به خداي بزرگ پناه مي برم. اسلام باعث تغيير اساسي در زندگيم شده است و باعث شده است كه زندگيم معني و مفوم جديدي بيابد و هيچ تناقضي بين اينكه انگليسي هستم و مسلمان شده ام وجود ندارد. و پيش بيني مي كنم در بيست سال آينده انگليسيهاي مسلمان با تعداد مهاجرين در انگلستان برابر شود. با اسلام احساس مي كنم نه تنها به عقب باز نگشته ام بلكه آزادي كاملم را بدست آورده ام.

«والسلام»
برادر شما محمداسماعیل ((حقانی)) غوری