آرشیف

2015-1-27

محمد دین محبت انوری

جهانگیر از جهان رفـــــــت

 

زمستان گذشته شب های سیا وروز های تاریک را برایم نشان داد این دوره آخرین واولین مریضی برادر بزرگم بود که تیرماه سال پار خودش بپای خود از جوغالک به دیار اجل (چغچران) آمد و او میگفت میخواهم دوباره به جوغالک زمین قلبه نکنم وعلف درو نه نمایم من ودیگران تعجب میکردیم که چگونه امکان دارد وچرا اومیخواهد اینبارحرفهای خودرا باوری سازد؟.
او مرد کار وزحمت بود بدون کار وکشت در مزرعه عرقهایش جاری نمیشد ونان در دهانش مزه نمیداد.
ولی تغییر در روش گفتن سخن وسلوک دررفتار او باور واعتماد خودش را بخاطر رفتن ازین دنیا فانی پخته کرده بود.
که حتی نا علاجی مرض وفهمیدن از دست دادن جان را به یکباره گی از قبل میدانست.
چنانچه وقتی نزد داکتر اورا میبردیم هیچ شکایتی از تکلیف خود نمیکرد وتنها یک جواب داشت که میگفت: هیچ جای از بدنم درد نمیکند پس من مریض نه بلکه غذا را خورده نمیتوانم!!
بدین ترتیب خود وداکتران را از تشویش تداوی خلاص میکرد همچنان از اول زمستان تا آخر آن که من همیشه مراقب ومواظب حالش بودم وهر روز برایش میگفتم او راضی به رفتن به سفر جهت تداوی ‍نمیشد چون واقعات بعدی را پرسان میکرد من هم مجبور بودم که بگویم شاید عملیات شوی ویا نل غذای معده ات را باز کنند وازین قبیل گپ ها….
اما او در هر حالت روش تداوی وسفر را درچنین شرایط عملا تحمل نمیکرد.
چون هروقتیکه احساس خستگی میکرد از داخل شفاخانه ‍ومعاینه خانه داکتران بیرون میشد ومیگفت:دیگر یک دقیقه هم درین جا نمیباشم واگر شما هم حرف مرا قبول نکنید شمارا نمیبخشم.
ما هم که اورا بسیار دوست داشتیم نمیتوانستیم در همچو حالات اورا برنجانیم ومجبور بودیم قبل از هر عملی از او اجازه بگیریم نظربه اظهارات خودش درزندگی اولین باری بود که به دوا وداکتر محتاج شده بود.
چنانچه خودش تحلیل میکرد میگفت که حالا وقت دوا وداکتر نیست کسیکه درعمر خود یکدانه تابلیت را نخورده چگونه به دوا خوب خواهد شد مگر حیات به دست خداوند نیست؟
وهمواره میگفت دوباره بخانه میرویم وچیزی از گیاهان کوهی برایم بیآورید ومن خوب میشوم و در بعضی اوقات عصبانی میشد وبرای ما سفارش میکرد که شما بچه ها نام داکتر ودوا را شنیده اید وهر روز در نزد من از شفاخانه صحبت میکنید درحالیکه مریضی من به دوا وداکتر هیچ ارتباطی ندارد.
آن وقت دل ما را خون میکرد وحوصله خودش را درمقابل مریضی ازمایش می نمود زمانیکه من وپسر بزرگش از زبان داکترها شنیدیم که میگفتند تجربه نشان داده همچو مریضان تحمل برداشت دوا را ندارند،و رنج سفر و تدوای داکتربیشتر از بودن در بستر مریضی خانه است.
یکباردوری وسفر از قبل منی بد بخت رابی نصیب دیدن مرگ پدر ومادر کرده بود، این بارنمیخواستم هم غافل گیرشوم ولی تقدیر خداوند مرا بیخود کرد بالاخره دریک سفر ناگهانی به کابل رفتم آخرین روزهای برگشتنم بود که زنگ خطر وخبرمرگ برادررا درجریان آموزش شنیدم بار دیگر غم در دلم لانه کرد ورنج جدائی مراشکست.
شنیدن این خبر دردناک وغم انگیزحوصله ام را تنگ ساخت وگفتم خنجر بر دل ودیده زنم تا من هم از زمین خاکی بروم تا یاد درد و دریغ برادری را که بجای پدر بود هرلحظه مرا نکشد ای کاش در وقت جان کندن درکنارش میبودم حالا چه بگویم؟ پس هرچند بنده تدبیر وتذویر کند کار خدا چیزی دیگراست.
همین روزها محل وجای تنها برای تنهای هایم نمی بینم وغم را به تنهای بادل آلوده از خون وشکسته از دنیا بدوش میکشم هرچند دوستان برایم تسلیت خواهند داد که مرگ هم ادامه زندگیست ومایان همه رفتنی هستیم.
بهر این دنیا دیگر دل ندهم چون هزاران بار دل دادم بازهم میگشتم بدور کوه دوست.
مرحوم جهانگیر ولد محمد انور بتاریخ 17 ثور 1392 به عمر 67 سالگی ساعت 1: 30 بعد ازظهر چشم ازجهان بست وجسد او در قبرستان جنوب دریای هریرود مرکز چغچران ولایت غور بخاک سپرده شد.

 

انا الله انا الیه راجون. 
پایان
22 ثور1392
هرات
هوتل موفق