آرشیف

2020-4-23

تلقی سنایی از مرگ و مرگ‌اندیشی

پیش مردن بمیر تا برهی
ور نمُردی از او به جهان نجهی

دغدغۀ مرگ به عنوان یک معما و راز ناکشوده، عمری به درازای اندیشۀ بشری دارد. اما هرگاه به این پدیدۀ هراس‌انگیز از تلقی عُرفا نگریسته شود، به وضوح محرز می‌گردد که تعابیر و تاویلات آنها از مرگ و مرگ اندیشی آمیخته با شور و شوقی شگرف است. این دسته به منظور تحقق این "رویای رنگین" دریچه‌های مزیدی را در فرا راه آدمی می‌کشایند. فلهذا، هرگاه ضمن تلاوت قرآن‌کریم و مطالعۀ احادیث نبوی، پاره‌ای از اوقات، به مطالعۀ آثارِعرفا و ادبیات عرفانی اختصاص یابد، خالی از تاثیر در روان انسان نخواهد بود. زیرا عرفا و از جمله شعرای عارف در تلاش اند راهی برای فرار از مرگ با چیرگی بر هول و هراس ناشی از آن بیابند.
عرفا و شعرای ارجمندی چون سنایی غزنوی، عطار نیشابوری و مولای بلخی، از جمله عارفانی هستند که توغل به آثار آن‌ها، به خصوص منوط به رهنمود‌ها، اندرزها و موعظه‌های ایشان در راستای کاهش حس دنیا گرایی و دل بستن به این قفس تنگ هستی، نقشی موثر می‌آفریند و ذهن و اندیشۀ انسان را به سوی آخرت‌اندیشی فرا می‌طلبد.
برای انسان هرقدر تمتع و بهره (ازحد نیاز) از خوان زندگی فراهم باشد، انجامش رفتن از این سرای سفنجی و ناپایدار است. به هر اندازه ای که دنیا گرایی و حُبِّ مال و جاه در دل بیشتر ریشه بدواند، به همان پیمانه نگرانی از تحقق مرگ – که امری است حق و حتمی و روزی از روزها، خانه آدمی را دق‌الباب می‌کند- تن وجان را می‌لرزاند.
عارفان همواره در سخنان خود بندگان را به خداگرایی و عقبا اندیشی تشویق می‌کنند و میزان دنیا زدگی و یا حد اقل کم علاقگی نسبت به آن را در صدر برنامه های تعلیمی خویش قرار می‌دهند.
یکی از این جمع اندیشه‌ورزان وعارفان سخنور، ابوالمجد مجدود بن آدم سنایی غزنوی است؛ شاعر وحکیم و عارف بزرگ ونام‌آوری که اندیشۀ مرگ و حیات، به خصوص سیمای مرگ را در محور سخنان ماندگار خود قرار داده است. اویی که  به قول استاد زرینکوب:" یک ضلع مثلث شعر غنایی و تعلیمی و قلندری، در کنار عطار و مولوی جای دارد." و به قول دکتر کدکنی: چیزی که در طول تاریخ سعر فارسی، همواره موجب بزرگداشت خاطرۀ سنایی و شعر اوست، "عرفان" و "زبان منسجم" خویش به وجود آورده است. از همین روست که سنایی را به عنوان "شاعر دوران‌ساز تاریخ ادبیات فارسی، در نقطۀ عطف شعر عرفانی" قلمداد کرده اند.
خواننده، با مروری بر اشعار آبدارِ حاویِ چنین ویژگی ها، از لابلای آثار آن عارف نامدار شاهد نظریات شگفت آوری در مورد مرگ می‌شود و این ویژگی شاید بیشتر ناشی از آن باشد که سنایی مقدمتر از سایر شاعران عارف، نظیر پیر نیشابور و خداوندگار بلخ، بدین پیمانه در ارائۀ تصویر مرگ و مرگ‌اندیشی پرداخته؛ هرچند مولانا پس از وی در مرگ ستایی شهرتی به سزا یافته است. استاد شفیعی کدکنی نیز در رابطه با حکیم غزنه به همین نظر تاکید ورزیده و در جایی گفته است:
بی گمان قبل از او کسی چشم انداز های گوناگون آن [مرگ] را بدین زیبایی در شعر فارسی تصویر نکرد و سنایی آن را به حد کمال رسانده که بزرگانی چون عطار و مولوی هم بدان نایل نشده اند. ( د:شفیعی، 1387، 45)
یکی از موضوعاتی که عارفان، منجمله حضرت سنایی در آثار خود ارائه داشته اند، موضوع "مرگ قبل از مرگ" است؛ یعنی کشتن نفس اماره و تزکیه قلمرو دل از مظاهر و شائبه‌های آن که به تعبیری با الهام از این ارشاد گرانسنگ پیامبرعظیم الشان (صلی الله علیه وسلم): « قدمتم من‌الجهادالاصغر الی الجهادالاکبر مجاهدة‌العبد هواه»
ازآن به نام جهاد اکبر یاد می‌شود.
حکیم سنایی می‌گوید:
بمیر ای دوست پیش از مرگ اگر می زندگی خواهی
که ادریس از چنین مردن، بهشتی گشت پیش از ما
( از قصیدۀ شماره 7 / در مقام اهل توحید.)
و در بیتی دیگر می گوید:
پیش مردن بمیر تا برهی / ور نمردی به جهان بجهی
یعنی مُردی، بُردی !
مولانا هم به تایید سخن بالا در مثنوی خود می‌آورد:
مرده گردم خویش بسپارم به آب
مرگ پیش از مرگ امن است از عذاب.
در رأس شروط مرگ پیش از مرگ، مجاهده با نفس قرار دارد و رو آوردن به سوی توبه نسبت به هر گونه لغزش و گناه و خطایی که به ارتکاب آن دست یازیده است. این رهنمود شامل همۀ بندگان مؤمن می‌شود، به خصوص راهیان طریق سلوک. چنان‌که محقق و مصحح و نویسنده فقید (گوهرین) نگاشته:
" هرگاه سالک به نفس گراید، و به جانب اسفل تمایل نماید، قلب و دلش که نفس ناطقه در مرکز آن قرار دارد، از حیات حقیقی منقطع شود و بمیرد.(همان، ج 9 ص372)
اهل طریقت توبه را نخستین مقام توصیف کرده اند، و به تاسی از آن، سنایی مانند عرفای دیگر اسلام، توبه را وسیلۀ معرفت به خدا و ورود به وادی عشق می‌داند وحتی آن را ضرورتی برای سالک می‌شمارد.  توبه همان گونه که گوهرین نگاشته: "رجوع به حق است و قیام کردن به همه حقوق پروردگار…!"
سنایی نسبت به مرگ از چند منظر توجه دارد:
" زمانی عارفانه، گاهی ً حکیمانه و سرانجام در مواردی همچون واعظان منبری؛ مثال آنجا که مرگ را همچون هدیه ای قلمداد می‌کند که از دوست رسیده، یا مثل مهمانی ارجمند که بر انسان وارد می‌شود و آدمی باید از سر شوق به استقبال او رود و تن و جان را با میل فراوان در پپش او قرار دهد )رجوع شود به حدیقه: 426 )رنگ و بوی کلامش آمیخته با چاشنی شوق عرفانی است؛ اما اینکه اظهار می‌‌دارد گیتی دو در دارد:
"دو در دارد حیات ومرگ کاندر اول وآخر
یکی قفل از قضا دارد، یکی بند از قدر دارد"
 یا آن جا که زندگی و دوران حیات را به جاده‌ای تشبیه می‌کند که آدمیان در آن حرکت می‌کنند… و با هر نفس گامی به مرگ نزدیک می‌شوند، در واقع بیان حکیمانه از مرگ است… جاهایی هم هست که سخنانش دربارۀ مرگ حال و هوایی وعظگونه به خود می‌گیرد: چه پاک باشی و چه ناپاک، چه شاه باشی و چه بنده، مرگ به سراغت می‌آید."
چنان‌که سنایی سخنی دارد در باب یکسان بودن اجل مرگ بر همگان، که نه گدا را استثنا قرار می‌دهد و نه هم شاه را در مقابل آن تاب و توان فرا اختیار است:
چون در آید اجل چه بنده چه شاه
وقت چون در رسد چه بام چه شاه
عمرش آر بد دراز ور کوتاه
رخت بر بست زان گشاد به راه.(416)
 و به قول زرقانی:"مرگ همچون شیری در پی صید گور است… مرگ همسایه برای تو بهترین وعظ است و شما که از مرگ فارغ نشسته اید، گناه می‌کنید و توبه را به تأخیر می‌اندازید، بدانید که این نشانۀ غفلت و بیخردی است.» (همان، 1381 :181-183.)
به باور پیر غزنه : "مرگ مایۀ آرامش و عامل نجات انسان از سرای فساد و قفس دنیا و عشق بازی با سرپوشیدگان مستور غیب الهی" است(•)
کی باشد کاین قفس بپردازم
در باغ الهی آشیان سازم
با روی نهفتگان دل، یک دم
در پردۀ غیب عشق ها بازم.
موضوع بحث مرگ ارادی که در مباحث گذشته بسی سخن، نذرِ لبِ قلم کردیم، در اشعار حکیم و عارف بزرگ غزنه نیز کار برد زیاد دارد.
در نظر سنایی، داشتن اندیشۀ مرگ ارادی در سر، زمینه را برای برملا ساختن حقیقت دین بیشتر فراهم می‌سازد و محقق می‌گرداند که اصل زندگی و فلسفۀ خلقت انسان، عنایت گسترده به دارالقرار یا دنیای باقی است وکاستن هموم دنیا گرایی ودار فانی.
این موضوع در حدیقه الحقیقه سنایی اینگونه باز تاب یافته است:
اجل آمد کلید خانۀ راز
در دين بي اجل نگردد باز
تا بود اين جهان نباشد آن
تا تو باشي نباشدت يزدان
تا دم آدمي ز تو نرمد
صبح دينت ز شرق جان ندمد
تو نداري خبر ز عالم غيب
باز نشناسي از هنرها عيب
حال آن جاي صورتي نبود
چون دگر حال عادتي نبود
جان به حضرت رسد بياسايد
وآنچه کژ است راست بنمايد
چون رسيدي به حضرت فرمان
پس از آنجا روانه گردد جان
خفته اند آدمی ز حرص و غلو
مرگ چون رخ نمود فانتبهوا
خويشتن را در اين طلب بگداز
در رۀ صدق جان و تن در باز
 سخنوران اندرز گوی حقیقت جویی چون سنایی، همواره برآنند تا پردۀ غفلت از برابر دیدگان انسان بر درند و مرگ را نه تنها به عنوان یک واقعیت، واقعیتی که گریبانگیر هر زنده جان، از جمله انسان است، بپذیرند؛ بلکه به عنوان کسی که به استقبال شاهد گمشده و محبوبی بشتابد، او را مورد استقبال قرار دهد تا سرو جان را فدای قدوم او بکند.
آری، نهایت عشق در نظر سنایی فنای عاشق در معشوق است واگر غیر از این باشد، آن عشق حقیقی نیست، تا جایی که مرگ نیز برای عاشق حقیقی خوشآیند است، این نکته در لبخند قهرمانان محتضر یکی از تمثیلات سنایی ترسیم شده است.(••)
حکیم غزنه می گوید:
در جهاني که عقل و ايمانست
مردن جسم زادن جانست
تن فدا کن که در جهان سخن
جان شود زنده چون بميرد تن
مرگ هديه است نزد داننده
هديه دان ميهمان ناخوانده
سوي دين هديه خدايش دان
آنکه ناخوانده آيدت مهمان
مرگ ناخوانده کايدت مهمان
پيش هديه خداي کش دل و جان
مرگ چون رخ نمود هيچ منال
به دل و جان همي کن استقبال.(حدیقه)
سنایی در بعضی از ابیاتی که در بالا آوردیم، به این باور است که "جان سماواتی آدمی با تبعید به این دنیای ناسوتی و آویزش با قالب خاکی از جوار جان جانان دور شده و از سعادت دیار یار باز مانده است. بدین لحاظ مرگ طبیعی را هدیۀ مهمان ناخوانده برای انسان می‌داند که باید با گرمی به پذیرۀ او رفت." (استاد خدایاری)
طوری که قبلاً اشاره کردیم سنایی به عنوان عارفی بزرگ و سخنسرای نامدار، از مرگ اختیاری یا مرگ ارادی، سخن بسیار گفته است. اندرزنامه ای که وی از زبان شیخ گورکانی به فرزندش کرده، نمونه ای است که بیت دوم آن تفسیر حدیث"كن في الدنيا كأنك غريب او عابر سبیل"( درجهان چنان باش که گویی غریب و رهگذر هستی )، و این دستورالعمل بسیار پرارزشی است، زیرا حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه وسلم) توصیه می‌فرماید: در زندگی دنیا، به چیزی دل مسپار، و چنان زندگی کن که گویی غریب هستی و در صدد رفتن به وطن می‌باشی، و یا گویا راه‌گذری هستی که برای رسیدن به وطن به سفر خود ادامه می‌دهی، (وطن برای شخص باایمان جهان اخروی است.)
ببینیم که فرزانه غزنه را سخن در این باب چون است؟:
ساز پيرايه در ره تجريد
هم سر از شرع و هم سر از توحيد
اندرين منزل عنا و ضرر
چون مسافر دراي و زود گذر
بر در بوستان الاالله
برکش و نيست کن قبا و کلاه
نيست شو تا همو دهد به صواب
لمن الملک را سؤال و جواب (115-116)
حکیم بزرگوار غزنه در جای دیگر تاکید دارد بر گزینش مرگ ارادی و تسلیم شدن به اوامر الهی . این چند بیت از شعر دیگر اوست معنون به "حکایت عبودیت و بندگی":
تو چراغي به پيش مهر بلند
جان همي ده چنو و خوش مي‌خند
جان به رغبت سپار کز انکار
نيست جان را در آن سراي شمار
کانکه دم با سر بريده کشد
بار حکمش به نور ديده کشد.
اینهم ابیات دیگری از حکیم، شاعر و عارف بلند مرتبۀ سدۀ ششم، در باب مرگ ارادی:
عاشقی را یکی فسرده بدید
که همی مُرد و خوش همی خندید
گفت کاخر به وقت جان دادن
خندت از چیست و این خوش استادن
گفت خوبان چو پرده برگیرند
عاشقان پیش شان چنین میرند
عشق را رهنمای و ره نبود
در طریقت سر و کُله نبود
مسلماً مراد از" سربریده"، به هلاکت رساندن نفس است و لازمۀ اصلی رسیدن به جایگاه "مرگ اختیاری"! که گاه از آن به نام "مرگ عاشقان" تعبیر شده است. این نیز مفهوم مرگ ارادی یا اختیاری را افاده می‌کند. مرگ نه تنها برای عاشقان ملال انگیز است، بل زمینه ساز رسیدن به  وصال حضرت جانان یا معشوق ازلی است، لذا ازهمین روست که عاشق جان سوخته، از سر شوق تمام به پذیرایی اش می‌رود.
به این دو بیت از غزلیات حکیم گوش هوش بگماریم، تا حقیقت آنچه بدان اشارت رفت، بیشتر محرز گردد:
ای وای و حسرتا که اگر عشق یک نفس
در سال و ماه عمر ز جانم جدا بود
آن را که زندگیش به عشق‌ست مرگ نیست
هرگز گمان مبر که مر او را فنا بود.
سنایی غزنوی از عشقی سخن می‌گوید که حافظ شیرین سخن، در زیر شمیشر آن، رقصی چنین میانۀ میدانش آرزوست:
زیر شمشیر غمش رقص کنان باید رفت
کان که شد کشته او نیک سرانجام افتاد
هر دمش با من دلسوخته لطفی دگر است
این گدا بین که چه شایستۀ انعام افتاد.
اینهم نمونه های دیگری از اشعار حکیم غزنه در گزینش مرگ اختیاری، که توام است با ترک خودی و طرد دیو نفس. به قول مولف "تازیانه های سلوک"، اگر سر رفت سر می آید و اگر تن فدا شود، جان خود نمایی می‌کند:
چون بال شکسته گشت بر پرم
چو دست بریده گشت در یازم
چون رفت سنایی از میان بیرون
آنگه سخن از سنایی آغازم.
تا بدینوسیله، این آرزوی بزرگ وی – که همانا بگزیدن آشیان در باغ الهی است – برآورده گردد:
کی باشد کین قفس بپردازم
در باغ الاهی آشیان سازم
سنایی در تبیین جهان بینی عرفانی خویش بعضی از اندیشه ها را به حدی از کمال رسانده که عطار ومولوی هم تا بدان حد پیش نرفته اند، مثل اندیشۀ مرگ. تلقی سنایی از مرگ، تلقی متنوع و شگفت آوری است. او مرگ را از دیدگاه اجتماعی و روانشناسی و الاهیاتی به شیوا ترین گونه ای مورد تامل قرار داده است، هم در حدیقه و هم در قصاید. (تازیانه های سلوک)
ازوست:
 اگر مرگ خود هیچ راحت ندارد
نه بازت رهاند همی جاودانی
اگر خوش خویی از گران قلتبانان
وگر بدخویی از گران قلتبانی
بیت هایی دیگری از او، که در نگاه فلسفی از مرگ و واقعیت آن و تکامل هستی انشاد کرده است:
آن زمان کایزد آفرید آفاق
هیچ بد نافرید بر اطلاق
مرگ این را هلاک و آنرا برگ
زهر آن را غذای و این را مرگ
حکیم غزنه ضمن اینکه دنیا را "هوس خانۀ بیش نمی‌داند"،  مرگ قبل از مرگ را "دروازۀ حیات ابدی تلقی می کند. هوشدار وی بر دیگران این است که از این سرای عاریتی شتابان باید گذشت؛ زیرا: سرای ابدی نه این خاک که سرای دیگری است:
خیز کاین خاکدان سرای تو نیست
این هوس خانه است جای تو نیست
چه افگنی بیهُده بساط نشاط
اندرین صد هزار ساله رباط
گر قبای بقا نخواهی سوخت
برکش از تن قبای آدم دوخت
"اگر میل فانی شدنت نیست، حداقل لباس مادی از تن بیرون کن.
برگزیدن مرگ ارادی قبل ازاینکه به سرای جاودانی سفر فراپیش گرفته شود، وسیله‌ای است برای رسیدن به معشوق ازلی و وصل شدن به محبوب الهی .
تقریباً تمامی شاعران عارف متاثر از این فرمودۀ حدیث شریف است که در مباحث قبلی نیز اشاراتی در مورد داشتیم و اینک به تکرار احسنش می‌پردازیم: "موتوا قبل ان تموتوا" ؛ و سنایی با الهام ازاین سخن گهربار می‌گوید:
نرست از فتنۀ دور زمان هرکس نشد فانی
فنا ملکی است از هر آفتی آسوده سکانش
و یا:
ترک جان بی شک به جانان می‌رساند مرده را
ای مرید وصل، فانی شو که فانی واصل است.
 سنایی در داستان لقمان حکیم سخنی دارد دال بر ستایش مرگ، سخنی که هم حکیمانه است و هم آمیخته با اندرز تا انسان با خواندن آن به این نتیجه نایل آید که مرگ به سراغ آدمی حتماً رسیدنی است:
مرگ را چون شگرف و چالاک است
سوی ناپاک و پاک، ره پاک است.
واین هم نگاه حکیمانۀ دیگری از زبان آن حکیم و عارف بلند مقام:
گر ترا از حواس مرگ برید
مرگ هم مرگ خود بخواهد دید
هاون ار چند چیزها ساید
هم بسوده شود چو وقت آید
مرگ اگر ریخت خون ماده و نر
هم بریزند خونش در محشر
دکتر ش، کدکنی در بحث (29) تازیانه های سلوک دیدگاه مشرح تری از اشعار سنایی غزنوی در رابطه با مرگ دارد.
تجربه مرگ – به قول او- یکی از اندیشه های مرکزی حکیم غزنه است. او به تکرار به این باور است که " بی گمان قبل از سنایی کسی تا به این حد چشم انداز های گوناگون این مسئله را بدین خوبی در شعر فارسی تصویر نکرده است.
سنایی در شعری که مرگ ارادی یا موت اختیاری در مد نظر اوست، وهم می‌توان دارای مفهوم عامش محسوب کرد، اینگونه خود را مخاطب می سازد:
   بمير اي حكـيـم! از چنين زندگانـي           
  از ايــن زنــدگـاني چـو مـردي بماني
   از اين مرگ صورت، نگر تا نترسي  
  از اين زندگاني ترس كه اكنون در آني
   به درگاه مرگ آي از اين عمر زيـرا     
كه آنجا امـان اسـت و ايـنجـا امـانی
در نگرش حکیم آنچه در برابر آخرت پدیدار می‌شود، و در مسیر سالک سنگ توقف قرار می‌دهد و مانع از رفتار او می‌شود، دنیا گرایی و علاقۀ مفرط به آن که خصمی است بزرگ:
هیچ خصمت بتر ز دنیا نیست
با که گویم که چشم بینا نیست
و در بیتی دیگر:
دین و دنیا دو ضد یکدیگرند
هرکجا دین بود درم نخرند.
سخن واپسین از دید آن حکیم گزین تمثیل کشتی‌ای است که اندران هم ارباب ثروت سوارند و هم مسکینان. و این کشتی عبارت از کشتی زندگانی است، بدون اینکه از سواران بپرسد مسیر خود را ادامه می‌دهد و سرانجام به ساحل مرگ توقف می‌کند:
جان پذیران چه بی نوا و چه به برگ
همه در کشتی اند و ساحل مرگ.
آری، مرگ در نگرگاه حکیم بزرگوار – چنان که کیهان نوشته- بخشی است از "مجموعۀ نظام احسن" ! اذعان می‌کند که مرگ برای یکی برگ است و برای دیگری هلاک، مر یکی زهراست و دیگری را پاد زهر و شفابخش:
مرگ این را هلاک و آن را برگ
زهر آن را غذا و این را مرگ.
…………………….
• جالب است که یاد آور شویم حکیم غزنه در قصیده ای تأمل بر انگیز، زنده شدن طبیعت را پس از مرگ، اینگونه به زیبایی به تصویر می‌کشد:
باز متواری روان عشق صحرایی شدند
باز سرپوشیدگان عقل سودایی شدند
باز مستوران جان و دل پدیدار آمدند
باز مهجوران آب و گل تماشایی شدند
تا با کنون لائیان بودند خلقان چون زعدل
یک الف در لا در افزودند الایی شدند.

•• علی دهقان عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد اسلامی و مریم امینی کار شناس ارشد آن دانشگاه> عنوان مقاله: "بررسی تطبیقی عرفان سنایی و جان دان"