آرشیف

2015-1-27

محمد دین محبت انوری

تشويش ســفــــــــــــــر

 

بود نبود درسرزمين آه و دود در ولايت كوهستاني وباستاني دو نفر مامور بود كه اكثر اوقات باهم سفرمينمودند اين مامورين مثل هميشه منتظر هدايت آمرين بودند دستوروظايف وتقاضاي آمران همين بود كه برويد وكاركنيد ومشكل را حل نمايئد اين دو مامور بيچاره مانند ماموران ديگر بي صلاحيت وبي جرعت بودند هرزمانيكه آمرين شان ميخواست بدون شرط وبهانه آنهارا به هركنج وكنار آن ولايت در شرايط ووضيعت سخت ودشوار ومشكلات وخستگي هاي وظيفوي استخدام مي كردند وقبل از فرستادن وبعداز فرستادن ازكار وفعاليت شان راضي نمي شدند ونحوي از انحا به مامورين پائين رتبه وزير دست كنايه وكتره گفته ونصيحت هاي بقض آميزشان را با پيشاني ترشي تكرارآ ميگفتند حتي زماني هم ميشد كه براي پاره حل مشكلات دو ياسه مرتبه نيز سفر ميكردند وبازهم همان مشكل ومنازعه ومناقشه بحال خود باقي مانده بود مامورين كم تجربه وبا حوصله موفق به دريافت راه حل فصل منازعات نميشدند وبار ها كاركرده گي خودرا به روی كاغذ سپيد نوشته نموده وبراي آمرين تقديم مي كردند با آنهم عملكرد وفعاليت شان ازنظر مسولين مانند گذشته نتيجه خوب ونهاي را درپي نداشت. درحقيقت خود مامورين نيز ازکار وتلاش خویش خسته ونااميدبه نظر ميرسيدن چون مسوليت ومكلفيت شان همين گونه درسيرسفر وبازگشت نبود مديريت واداره درست به هدر میرفت. مدیریت که با ملای اربابی وبزرگ قومی یکجا شده بود نتیجه جز بی بند باری ومرعات نکردن قانون چیزی دست آورد نداشت. برنامه وسیستم بعضی دفاتر طوری تنظیم وبرنامه ریزی شده که با مدیریت طبع دل وملا نقطی متضاد بوده وهردو نوع شیوه مدیریت باهم جور نمی آیند.
که درذات خود یک اشتباه جبران ناپذیر را به میان می آورد وآنگاست که «خود کرده را نه تکبیر است ونه درد» روی همرفته درپروسه کاری به گونه اي خود مختار واربابي پيش ميرفت اما رساندن پيام وپيقام مقاصد برنامه كاري بود آنها همواره ميخواستند درپهلوي همه تپ وتلاش ها منازعات ومشكلات قومي وعدم درك وتوجه مردم كم سواد رابه طريق ممكن به وقت وزمان حل نموده وهرکاری ازدست شان برآید انجام داده تا باشد در پهلوي انجام وظايف محوله درچوكات لايحه وظايف وكارهاي اضافي وخارج از پلان ماهوار خودرا نيز بگونه شايسته بسر رسانند بخت ياري شان ميكرد ويا اينكه ازعقب پرده ذهنيت ها وفعاليت هاي مخفي مانع اش ميشد هرلحظه منتظر يك حادثه واقعه ومنازعه بودند ولي اين اشخاص نا توان مجبورآ به حل آن گماشته ميشدند.
القصه روز نميه آفتابي وهواي سرد خزاني در حوالي قبلا ازظهر طبق هدايت آمرین راهي راهكرد ديگري ميگردند.
كه چشم وگوش شان از در وديوار دفتر بدور شده وثانيه ولحظات را در دور از محل پرشور واظطراب به گذرانند.
ايشان درمسير راه دراندیشه واقعات وجريان سفر پرهول ووسوسه توام با ترس وانديشه غرق بيرون ودرون خود بودند.
از سوار شدن موتر تا رسيدن به بيابان ها ومحلات نامسكون ومسكوني دل ها احساس ها پرتنش وپرتپش بود سخت گيرانه وسخت سرانه دركوشش طي كردن مسير راهاي پر خطر بودند.
دل تنگي راه ودل گرفتگي روياها در آفاق واحساس مايوسي ميرسيد زيستن وزند گي ارزش وقيمت تن بي جان را ميمانست كه گويا باج نداده باشد همان گونه كه دل در خانه خود هزار ويك نقش وصورت رنگين دل انگيز ودل فريب را بر ديوار روياها ارمغان مي آورد رفتن وبرگشتن به مثابه عبادت ناخود آگاه وتحمل ناپذير اندامهاي لاغر وكم انرجي مارا گاهي يخ وگاهي هم گرم ميكرد.
افسرده گي سيروسفر وغم ديگر هردو يكجاي برفكر نا پخته وشانه هاي درد ديده كوله بار سنگين به هرسو ميكشاند تايك با ودوبار مزاياي يك سفر به ثمر ميرسيد وکارتمام ما ناتمام درهرحال به جلوه كشانده میشد.
هوش وفكر بهانه جو بار آخر نبود كه تشويش سالها وماها وكمتر از هر وقتي را بياد مان مي آورد.
دل نميخواست سلسله وابسته گي گسسته شود.
اندك اندك وآهسته آهسته رفته رفته جوي بار مصيبت ها براي خودش رشته هاو جويچه هاي ساخته اند اين وآن سوي آرزو هم قاعده اي نداشته وصلاح وثقم اصل مطلب را برآورده نمي سازد. چنانچه مي گويند( شنيدن كي بود مانند ديدن) ويا ‹‹آسمان همانگونه كه مي غرد باران نمي بارد››
تن آدمي در لجن زار دير است هركدام زودتر خودرا كشيد بازي را برده است.
مامورين مانند مارمولك هاي مرموز ومهم با علاقه به اهداف ومقاصد شان نزديك مي شدند اما گاهي براثر عجله وتجسس اشتباهات شان بعد از گذشت موقع فعاليت پيچيده گي دقت فراموش برملا مي گرديد جدي بودن وتعهد كردن در شروع عملكرد ها نويد موفقيت را ميداد ولي صحنه عمل دفترو ساحه دگرگوني وشدت خاص را داشت كه به اراده واختيار خودشان نبود همچنان شرايط وسهولت هاي مهيا شده وتصميم هاي متخاصم ومتفاوت دريك چوكات باهم تفاهم نميرسید.
نرفتن وپس وپيش دنبال هم به شكل تنهائي با توافق وتفاهم نبوده وقناعت ها در همدلي وهمزباني ديده بهم نميگشودند.
احساس خود خواهي وخود بيني به تندي رشد ميكرد وهمدست انحرافات وخرافات وسوظن ميشدند.
بالاخره كاربجاي ميرسيدكه درد بی درمان ماموران درمان نمی بافت ومشکل سفر وتهدید دفتر ازجانب امرین شان دست از گریبان شان برنمیدارد وگیله وهیله مدیران راه وچاره کارکردن را برایشان محدود میکند ودل واپس وخسته از هرروز بروز دیگر میشوند ودر انتظار کار بدون توهین وتهمت میشوند که درین شرایط کمتر بدست شان می آید هرچه آنها زحمت میکشند بخاطر خصومت وبدبینی که نسبت به آنها وجود دارد هیچ کس ازایشان راضی نشده وازجمله مامورین کم تجربه وبی کفایت زبان زد میشوند.همان گونه که گفته اند (ده به كجا ودرختها بكجاست).
اصول كاري تسلیم تصميم وفيصله هاي ميشوندکه درزات خود درهیچ اداره وجود ندارد ليكن رها كردن پشت كار وسلسله پيشبرد كار با نتايج ثمر بخش امورات دست بدست هم نميدهند آنجاست كه ديده از گريبان دور مي بيند وهرآنچه ديده مي بيند دل مي طلبد چاره بدست نا چار مي افتد تا اينكه مردان مامور مجبور به گرفتن خنجر تيز وزدن در دل ديده ميشوند وتا دل از غم ديده بي غم شود.

پايان
ثور1393