آرشیف

2014-12-28

محمداسحاق فایز

به جواب سخنان مهر انگیز و پر لطف جناب آقای “فضل”، شاعرفاضل و گرانمایه، با پوزش از تأخیر!

 

  

بسمه تعالی
 
"فضل" دارد تا به فضلِ خویش بر خوردان نظر
باز جوشد در درونِ جانِ دریا ها گُهر
تا به یمنِ گرمجوشی هاش رویانَد زعشق
در میانِ قعرِ دریا، آتشی را در مطر
و آن مطر در هیِأت لوءلوء شود پاک و عفیف
وانگهی گیرد ز جانِ یک صدف راهِ دگر
در میانِ موجِ دریا، خیزد از اعماق و باز
سویِ ساحل پویه پویه تن کشاند با هنر
تا که دستی چیندش از جلوه گاهِ فیض و نور
تا بگیرد گوهریش افتاده از دریا به بر
 
معنی ام ای گوهری! این است پروردی مرا
قطره گون  تا در صدف جوشم و یابم آن بصر
 
خسته تر از هر دلِ خسته  دلِ من بوده است
کز محبت هایِ والا خصلتان یابد شرر
هم از آن گرما،  به دل گرمی دهد تا در نفیر
شیونِ فردایِ مان را باز باشد ناله گر
 
جانِ من، در من  دمیدی نفخِ مهر انگزِخویش
کز نوازش مست شد این ذر ه در فهم و نظر
آن "من" اما در من از بس شور برپا کرده است
ترسم از انظارِ احبابِ کرم افتم بسر
کاین "منی" اسباب صد خواریست، رهاییش کوهِ قاف
تا به کوه قاف هم صد ساله راه و جوی و جر
همتی باید که این کوه و کُتل خوف و خطر
هیچ بینی، تا به کویِ حاجتت یابی مقر
عارف و ما؟ فاصله تا روز رستاخیز  هست
ما گرفتارِ چنین سامانِ وحشت،  در بدر
 
9اسد1389
کابل