آرشیف

2014-12-28

محمداسحاق فایز

بهـــــــــــــــــــــــــــــار

 

بسمه تعالی این شعر را در برابر شعر جناب آقای مستمند بزرگوار، به ایشان هدیه می کنم

گریه کردم در بهاری که دلم را کرده لبریزان ز یاد گریه دارم، زیر باران ، شاد شاد راه پر زآشوب و تلخ از زنده گیم راه پر از درد، بی بر، زنده گیم نا گزیز این راهیی تنها و سرگردان به راه همچنان در زیر باران گریه دارم زار زار گریه ای چون گاه یک پایان تلخ. آسمان اعجوزه ای پنجاه سال پرورده من همره توفان و بغضی درگلو وقتی در ره می سرودم گام هایت را طنین ابر دلتنگیی من می سرود در میان قطره های روشن باران خویش باد از پهلوی جنگل می وزید من پریشان تر ز ابر آسمان زیر باران زیر باران گریه می کردم ترا. شاخه های شستة از هردرختی ، می چمید در میان دستهای باد، سر آبله می رُست بر روی زمین همچومروارید، بر مفروش خاک خاک نی، این تر شده، گرد زمین می سرانید گوهر ان ابر را روی پهن سینة درد آشناش باد ، آری می سرانید، اشک ابر روی فرق سنگ های صبر کیش تو، دراین میدان پر زآب وگیاه زیر باران در دلم، تر میشدی من بروی شانه هایت گرم مهر می سرشتم مویه هایم را زاشک و همچنانش می سپاریدم به آن همره باران روشن، پاکِ پاک. راه اینسان بود پر باران فصل غنچه های تازه بالیده میان شاخه ها زیرباران، در نهانشان گوهرین برمیشدند من میان هیأت اشکستة تندیس خود مثل باران مثل ره در زیر گام و خسته گی در هوایت شسته وتر میشدم. بوی خاک از خاک پیدا می رود بالا به ابر گوییا بادِ بهاران می برد تا سرادق های گردون تا به دشت آسمان عطر جان افزای آنرا تا ببویند بوی پاکش را به قدر آسمانی های مخلوق خدا تا بگویند آفرین بر خاکِ عشق برتمام هستی ما: مرحبا! من ترا در زیر این پیدای شاد در میان گاهوار ذهن خود زیر باران زیر این ابر سیه دل، تر نفس، در میان سالهای رفته گی از خودم دارم سراغ: " یاد داری روزگاری را که ما لای گندمزار های سبزده می نمودیم دستهامان را گره با نیی از ساقه های گندمی گاه زایش های شبنم هرپگاه در میان جستجویی دیده ها می غنودیم شام ها در زیر ماه". قصة ما راز هایی بود، پاک قصة ما درد هایی بود، شاد قصة ما شعربود، اما غزل قصة ما شعر بود اما، سپید مثل رقص شاخه، اندر آبیگیر چشمه ها مثل مهمانی زنبوران گوهی، لای گل مثل شیدایی دریا ها به آب مثل افسون سرانگشتان حنیا گر به تار مثل موسیقیی نا پیدای مهر اندر نهان مثل بیتابی دلها، گاه وصل مثل لرزیدن بروی مژه هات دانه دانه اشک هایت مثل دُر. حالیا میبارد اما ، نیستی زیر باران د رکنارم، صد دریغ گریه دارم با خودم اما ترا لای هر لغزیدن اشک از رخم مثل این هر دانه باران ، در برم نیستی تو در کنارم گرچه، لیک من ترا در شعرخود می پرورم شاد و تر در زیر باران مثل گل تا چو روح ابر ها، پر بر شوی و آنگهی بر شانه ام مثل قدیم درمیان بوسه هایم تر شوی

 

. 12حمل1388 کابل